یکشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۳

امتحان ها !

ساعت دو بامداد! معارف دو. تموم شد ! تا هشت ساعت ديگه هم امتحان ش رُ ميدم و واسه هميشه تموم ميشه.. اما جداً من هميشه از درساي عمومي خوشم ميومده! و از نوشته هاي اينا هم (بحث سر موافقت نيست، طرز نوشتن ش جالبه!)
من خُب از اول ترم اصلاً کتاب رُ نگاه نکرده بودم. سر کلاس هم هميشه نيم ساعت اول که دير مي رفتم (در کل همه ي عمومي هام همين جوري ام !) و تو خودِ کلاس هم داشتم کارهاي زبانِ خودم رُ انجام مي دادم... تنها چيزي که از اين استاده يادمه تو کل ترم، يه جلسه داشت قصه تعريف مي کرد (ملجراي حضرت موسا) و گفت عصاش شد مار و سيصدهزار تا آدم رُ خورد !!!!!!!!!!!!!!! (همون جلسه هاي اول بودذ. بعد فهميدم از اين تريپ استاداست و هر وقت از کارهاي خودم خسته مي شدم مي خوابيدم تو کلاس)
حالا اين درسه نه خيلي، اما اين ترم از کتاب «انقلاب اسلامي» (که فردا امتحان دارم) خيلي خوشم اومد. اون رُ هم نصف کلاس بيشتر حاضر نبودم و يا خواب يا کارهاي خودم. و تا ديرزو اصلاً کتاب رُ نخونده بودم.. ديروز حدوداً سي. صفحه ش رُ خوندم: خيلي خوب و in general نوشته شده نه با تعصب (يا حداقل نه خيلي بدجور)
بگذريم. اين هفته هر روز امتحان دارم.. و همه ي درسا رُ هم بايد شب امتحان بخونم.. دعا کنين اين هفته به خوبي و خوشي تمو شه، بعدش دوباره يه ترم بيکارم ! :p

ادما هميشه دو تا نقش تو زندگيشون بازي ميکنن اونا نفر اولن بعد نفر دومن.... باقي ش رُ اين جا بخونين... اون نفر سوم يادته ؟! به اين فکر کردي يه روزي ممکنه اون نفر سوم باشي؟! اون نفر سوم عموما ادم بدي نيست . ميدوني چرا امروز اين حرف رو ميزنم چون فکر کردم شايد يه روزي مجبور بشم نقش اون نفر سوم رو بازي کنم . پس يه کاري ميکنم : هميشه تنها مي مونم تا نه نفر دومي وجود داشته باشه نه نفر سومي . بيش تر اينو نوشتم چون فکر کردم تنهايي خيلي هم بد نيست . اره ادمايي که مزه ي تنهايي مطلق رو چشيدن ميتونن با هم صميمي بشن ... . شايد خيلي کم باشن شايدم نباشن اما اگه فقط يکي هم باشه من ميشناسمش ...