یکشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۳

شايد هم حقتونه که هک بشين !

يه چيزي ديگه موقع ش شده که بفهمين.. خيلي هم مهمه..
يه زماني همه سايت ها انگليسي بودن. و همه ي برنامه ها... بيشتر رو عکس ها کليک مي کردين و نتيجه ش هم شايد حداکثر يه ad ware ميوفتاد رو کامپيوترتون و چون تنها کلمه اي که بلد بودين ويروس بود مي گفتين «ويروسي شدم» و مي دادين يکي درست ش مي کرد..
بعد کم کم وبلاگ هاي فارسي اومدن.. انقدر کم بود که با دنبال کردن لينک هاشون ميشد يه کم وب گردي کرد.. بعد پرشين بلاگ اومد و هر بچه ي دو ساله اي واسه خودش يه وبلاگ زد. و همه هم يه دفعه شروع کردن به آموزش هک ! همين الآن هم يه جمله ي خاص رُ (مثلاً اين چند کلمه «و با اين فرمان پينگ مي کنيم») رُ تو گوگل سرچ کنين تا بفهمين چندين و چند تا وبلاگ کپي برداري شده از هم وجود داره (و همه شون هم تقريباً کپي سايتِ آراز هست)

اون نکته ي مهم اينه که ديگه الآن ده، پونزده تا وبلاگ نيست که همه شون رُ بشناسين.. آره، سه سال پيش با افتخار مي گفتي «وبلاگ مي نويسم» اما الآن جداً من که به هيچ کس نمي گم ديگه.
تو ايران رسم نيست اين چيزا و تا هزار سال ديگه هم هزاران نفر چوب اين نفهمي شون رُ خواهند خورد. اما بدونين که الآن اينترنت همه چيز توش هست، پس هر جايي نرين. اين جمله رُ هزار بار احتمالاً شنيدين که ميشه يه فايل فلش به تروجاني آلوده باشه که همه ي هاردتون رُ فرمت کنه.. کار سختي نيست، چند تا دستوره.. واسه شما هم کار سختي نيست.. يه لينکِ فايلِ فلش رُ اجرا مي کنين فقط!

شديداً توصيه مي کنم سايت هايي رُ که نمي شناسين نرين. هر فايلي رُ دانلود نکنين. اگه مي خواين هک ياد بگيرين برين کتاب ش رُ بخونين نه وبلاگ. اين فايل ها که رو نت گذاشتن رُ دانلود نکنين. و فقط سايت هاي معتبر رُ بخونين..

يه نمونه ي خيلي احمقانه ش سايت p30net.com که ميشه حدس زد چه قدر پول هاست و دومين داده و خرج مطالب ش کرده. اون وقت مياد مي نويسه «آموزش هک آي دي ياهو» (بخونين) ...طرف يه ايميل آدرس ساخته و نوشته پسوردتون رُ واسه من ايميل کنين (تو پرانتز هم نوشته اين يک روبات مالِ ياهو هست و هيچ کس نمي خونه پسوردتون رُ !!!!) و مطمئناً خيلي ها هنوز هيچي از اينترنت نمي دونن و به اين شخص ايميل مي زنن.
دقيقاً يادمه: من راهنمايي بودم.. سوم راهنمايي که با اينترنت آشنا شدم و يکي از اولين چيزهايي که خوندم اين بود که اين ايميل ها رُ يه آدم احمق مي سازه. مواظب باشين گول نخورين.. اون موقع پيش خودم خنديدم کي امکان داره گول اين جمله ي مسخره رُ‌ بخوره؟
پ.ن. توجه کنين که اين سايت تا الآن دو هزارتا ويزيتور داشته، اگه يک دهم شون هم از اينايي باشن که هيچي نمي دونن و هر چي تو يه سايت ببين انجام ميدن، ميشه دويست نفر !

يا مثلاً صفحه هايي که ظاهرش شبيه ياهو ميل هست اما آدرس ش نيست.. و انقدر طرف احمقه که پسوردش رُ وارد مي کنه و خُب نتيجه اين که آي.دي. ش رُ از دست ميده..

وقتي هنوز روزانه سايت هايي مثل نيک صالحي و امثالهم ويزيتور دارن، پس ميشه مطمئن بود هستن احمق هايي که ارزش داشتن آي.دي. شون رُ هم ندارن..

شايد واقعاً هم حق شونه ! هر چيزي يه راهي داره؛ بخواي رانندگي کني (حتا اگه گواهينامه هم نگيري) بايد بري ياد بگيري.. اما هيچ کس در موردِ اينترنت اين جوري فکر نمي کنه.. شايد هم حقشونه..
اون جريان ضدحال شدن بود؟ اولي ش در اين مورده ! چندين ساله هر کسي در هر موردي مشکلي داره يا زنگ مي زنه يا ايميل و غيره که من چه کار کنم... از امروز (به جز دوستاي خاص م و بچه هاي دانشکده) واسه بقيه سواد کامپيوتري من صفر ميشه.
پ.ن. همين الآن که آن بودم از يکي از دوستاي اينترنتي که نمي شناسم ش يه آفلاين داشتم. و جواب دادم «نمي دونم. اگه فهميدي به من هم بگو» ...هر چند اين جا رُ نمي خونه ؛ اما واسه اين که بفهمي داري با آي دي طرف چت مي کني يا با يه پروفايل: بايد خودت آي دي باشي، بعد رو اون نوار بالا (active tiltle bar) نگا کن، اگه بين آي دي خودت و طرف يک خط بود يعني پروفايله، اگه دو تا خط (دش) بود يعني آي دي هست ! ؛)

شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۳

اخبار جديد از پائولو کوئليو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

امروز روز خاصيه.. راست يا دروغ ش رُ نمي دونم اما طبق ايميلي که به دستم رسيد:
امروز روز تولدِ حضرت نوح هست. از نظر اسلام، نوح اوليا پيامبر اولوالعزم بود که با کتاب آسماني و دعوت جهاني به ارشاد مردم پرداخت. (يعني دين ش فقط مالِ قوم خودش نبوده.. بلکه براي تمام جهانيان بود)
ديگه اين که بر اساس دين زرتشت: امروز «روز پرباران و آباداني» بوده. روزي که مردم قرباني هاشون رُ به درگاه آناهيتا (الهه ي آب، زندگي و آباداني) مي بردن (مراسم آبانگاه)
و در آخر بر اساس اساطير قديمي ايراني، روز کشته شدنِ ضحاکِ مار به دوش (اژدي دهاک) به دست فريدون بوده.
.......
ديگه؟! البته اين مالِ چند روز پيشه:
هشتم آبان سال 1336 خورشيدى مراسم يادبود مولوى، صوفى بزرگ و شاعر عارف و پارسى گو با شكوه تمام در تهران برگزار شد.مولانا جلال الدين محمد متخلص به مولوى صاحب مثنوى به سال 586 خورشيدى (1207 ميلادى) در بلخ خراسان يكى از مراكز بزرگ فرهنگ و ادبيات فارس و تمدن ايرانى به دنيا آمد و به سال 652 خورشيدى (1273 ميلادى) در قونيه (تركيه امروز) در گذشت.
.......
و در نهايت امروز Halloween بود. پارسال اين موقع در ملکوت نوشتم:
هالووين روزي هست که بنابر يه اعتقاد قديمي (مثلِ چارشنبه سوري ما!) عقيده دارن تو اين روز شياطين به زمين ميان و مي خوان با خودشون آدما رُ همراه کنن.. و خُب طبق فرهنگِ غرب تنها راهِ دور کردنِ شياطين و بدي ها، شادي هست (و نه گريه و زاري يا مراسم دعاخوني..) خلاصه تو اين روز همه بايد شادي و سرور کنن تا از شر اهريمن به دور باشن.. و البته بچه ها با لباس هاي مبدل (حتماً ترسناک نه! هر چي بخوان.. اما معمولاً قيافه هاي عجيب غريب وغيرنرمال) شب ميرن قاشق زني، در خونه ها رُ مي زنن و شکلات و شيريني و candy مي گيرن! جالب اينه که شما به عنوانِ يه شهروند موظف هستين تو اين روز Candy بخرين تو خونه داشته باشين و بهشون بدين!! پس هالووين تون مبارک !!


Mehdi HE


چند تا آهنگ که شايد شما هم بخواين دانلود کنين:
آهنگ آزادي از آلبوم جديد منصور ( فراري ) که هنوز به بازار نيومده !
آهنگ «پل عاطفه ها» و «تهديد» و «باور» که شادمهر تو کنسرت دبي ش خونده.
و کاست جديد مهرداد.. آهنگ اولي ش خوشگله: ..ميشه پيشوني نوشتِ من و تو اين نباشه. ميشه از جا بکنيم ديوارا رُ يک، دو، سه، چار.. ميشه مهريه ي تو نسيم آزادي باشه.. ميشه گريه هات هم از سر شادي باشه.. ميتونه نجابتِ تو رنگِ دسمال نباشه.. ميتونه فريادي که بي وقفه سر دادي باشه.... نميدوني مگه دختر، اين همه کلاغ سياه پر، صبح بعد از شام آخر: بازي از سر، بازي از سر. مردا اين ور، زنام اين وررررر....
مهرداد - مردا اينور ، زنا اونور
مهرداد - عکس فوري
گوگوش + مهرداد - نسل ما
مهرداد - کار دستي
مهرداد - يک تکه نور
مهرداد + گوگوش - ستاره آي ستاره
مهرداد + گوگوش - سرزمين پريان در آتش
مهرداد - رقص بي اجازه

پائولو کوئليو
آرش حجازي (مترجم رسمي آثار کوئليو در ايران) :
* طرفداران پائولو کوئليو خوشحال باشند که در اسفند ماه امسال،‌ آخرين کتاب ايشان به نام زهير منتشر مي شود. کتاب تکان دهنده اي است و با همه کارهاي ديگر کوئليو فرق دارد. الان در ارشاد منتظر مجوز است. کوئليو از من قول گرفته که تحت هيچ شرايطي، پيش از انتشار درباره ي داستان حرف نزنم. اما اگر خواستيد،‌مي توانيد به سايت www.ozahir.com سري بزنيد و کليپ قشنگي را که درباره اين کتاب ساخته اند ببينيد. شايد هم يواشکي در اين وبلاگ تکه هايي از داستان را بياورم. اما اول بگذاريد مجوزش را بگيرد،‌بعد.

* کتاب راهنماي رزم آور نور پائولو کوئليو در آمد بالاخره. خوشگل شده. نگاهي به آن بيندازيد!

* متن انگليسي يازده دقيقه کار پائولو کوئليو را در ايران منتشر کرديم. به کتابفروش ها بگوييد Eleven Minutes را مي خواهيم. فارسي اش که نشد،‌دست کم مي توانيد انگليسي اش را بخوانيد !!!!!!!!!!! (چه قدر اون وزرات ارشادي ها احمق هستن ! متن انگليسي ش اشکال نداره، اون وقت فارسي ش اشکال داره؟!؟!؟)

* همه چيز در مورد رمان «يازده دقيقه» و انتشار ترجمه ي فارسي ش در ايران و..

هيچ نيست
جز پيچ و تاب سرخسي
اين جهانِ گذرا.
// کاواباتا بوشا


Brahmam : Sadhu’s and swamijis: What is their real role?
There are real good sanyasins and Guru’s who guide you to be a good human being, even if they are not taking you to salvation. But there is many a black sheep who tend to hoodwink the gullible by invoking the banal axiom that you need a <> to attain salvation (sic)!
The real sanyasin is one who has totally renounced the earthly pleasures automatically of his own volition as the famous quote goes:
<< Uruvaarukamiva bandanaan mrityor mukshiya maamrutaat >>
(to wit, your bondage with the wordly desires gets snapped of its own as the ripe cucumber gets severed of the creeper!)
But, what is the benchmark to rate and seek a correct Guru? The answer is that the right duo of disciple-guru combination happens in the natural scheme of things as the case of Ramamkrishna Paramahamsa and Swamy Vivekananda!

جمعه، آبان ۰۸، ۱۳۸۳

آمار

طبق آمار 25 روز گذشته 629 با فايرفوکس 39 نفر با Firebird اين جا رُ نگاه کردن. راستش مي دونم صفحه تو اين دو مرورگر به هم مي ريزه، اما خُب چه کار ميشه کرد که نمي دونم چرا به هم مي ريزه !! خودتون اگه مي دونين بگين تا درست ش کنم.. 1375 هم با اپرا و 610 با موزيلا، 287 نفر با نت سکيپ، 120 با سفري، 34 با Konqueror و هشت نفر هم با Lynx اين جا رُ ويزيت کردن! جمع همه ي اين بالايي ها ميشه حدود شش درصدِ کل ويزيتورهاي من؛ باقي همه اينترنت اکسپلورر !
در کل 98 درصد ويزيتورهاي اينجا، سيستم عامل شون Windows بوده و طبق پيش بيني اين برنامه اي که رو هاست هست تو اين مدت 382 نفر اين جا رُ به favoritesشون اضافه کردن (ممنون!) که احتمالاً بعد از اين کار بايد ديده باشن اون آيکون چشم رو.. :p
و در کل 181هزار تا هست داشته اين جا (البته بيشترش روبوت ها و عنکبوت ها هستن)
ديگه اين که مدت زمان متوسطي که هر کس رو page من مونده 166 ثانيه هست (بعدش يا صفحه رُ بسته يا dc شده) با اين وجود 108 نفر تو اين مدت زماني بين 30mn-1h رُ رو صفحه بودن و جالب تر از اون 38 نفر که بيشتر از يک ساعت رُ اين صفحه موندن !
ديگه.. در مورد موتورهاي جست و جو هم تو اين مدت 1137 بار از سايت گوگل اومدن اين جا و 304 بار از سرچ ياهو و 55 مرتبه از MSN و 7 مرتبه هم از AltaVista. فکر کنم ترتيب محبوبيت شون کاملاً واضح باشه..
البته !!!!! اينا همه ش فقط مالِ وبلاگِ مهدي اچ اي هست و آمار لينکس کاملاً جداست !!

چند روز پيش از Le Nouvel Observateur (بزرگترين هفته نامه ي خبري در فرانسه) ايميل داشتم که مي خوايم يه مطلب بنويسيم در مورد پديده ي وبلاگ و چند تا وبلاگ رُ از سرتاسر دنيا انتخاب کرديم و چند تا سوال بود واسه جواب دادن: CV، دليل نوشتن، چند سالته، موضوع وبلاگ و غيره -لابد مي خوان آمار بگيرن؛ چه مي دونم!
بعد از مدت ها بود که بايد يه نامه به انگليسي مي نوشتم، آسون بود اما نتيجه افتضاح ! بيست تايي اشکال داشتم وقتي spellingش رُ چک کردم.. اين که مثلاً information جمع بسته نميشه، يا اسامي اي که بايد حرف اول ش بزرگ نوشته ميشد مثل Persian يا حتا Friday ! جالب تر از همه اشکالات تايپي من بود که خوشبختانه همه ش رُ درست کرد. حتا يه جا به جاي if it اشتباهي تايپ کرده بودم it it و درستش کرد ! خيلي توپ بود اين کارش ديگه.. (نه فقط کلمه ها رُ چک مي کنه بلکه يه کم گرامر هم بايد بلد باشه اين برنامه هه!)
اما خودِ اون شخصي که واسه م ايميل زده اين چيزا رُ رعايت نکرده. مثلاً همون فراي.دِي رُ با حرف کوچيک نوشته :-؟

دختراي ننه‌دريا! دل مون سرد و سياس
چشه اميدمون اول به خدا بعد به شماس..
انگار نه انگار که من يه زماني اين شعر رُ حفظ بودم.. ديروز استادمون اينو خوند و من هم با يه لبخند ژوکوند داشتم نگاه ش مي کردم و هر چي خودمو کشتم هيچي يادم نيومد !

يکي از درس هايي که داره ازش خوشم مياد نمونه شعر ساده هست. اولش خيلي الکي به نظر مي رسيد اما با توضيح هايي که سر کلاس استاد ميده خيلي همه چيز جالب به نظر مي رسه.. که اصلاً اين جمله ها و کلمه ها يعني چي.. چرا اين شعر به وجود اومده.. و واقعاً هم توضيح هاي عجيب و غريبي هست که عمري خودت بفهمي.. البته بيشتر رو اشعار کلاسيک کار ميشه. سه تا سايت پيدا کردم که همون شعرهاي ما رُ داره، البته معمولاً بدون توضيح: poem hunter - poem center و poem tree که طراحش هم خيلي سبک و قشنگه.

" Not to do any evil,
To cultivate good,
To purify one's mind,
This is the advice of the Buddhas . . ."
// Dhammapada


اگه يه نفر واسه تون آفلاين بذاره كه اين عكس گل كلمي هست كه امروز خريدم، ببين چه باحاله.. و اضافه كنه كه همه ش ر‏ خورده الآن، هر چند خودش هم باورش نميشده.. شما چي جواب مي دين؟ من فقط نوشتم كه به قيافه ش نمي خوره سالم بوديده باشه (يا حداقل نسبت به اون چيزي که تو ايران ما داريم!) و اميدوارم بعدش مريض نشده باشين !

فيلترينگ اشتباهي؟!
اگه يادتون باشه چند وقت پيش رسماً فوتوبلاگ رُ تعطيل کردم، دليل ش هم اين بود که مخابرات عزيز کل سايت رُ فيلتر کرده بود. هر چند هم وبلاگ شخصي باشه اما واسه ديگرون نوشته ميشه، اگه کسي نتونه ببينت ش خُب نوشته نميشه! هر چند از کامنت هايي که مي ذاشتن ميشد فهميد که نود درصد ويزيتورهاي فوتوبلاگ غير ايراني هستن، اما ترجيحاً تعطيل شد همه چيز..
ديروز اومدم کنتور سايت (ند.ستت) رُ چک کنم، ديدم نمياد (جهت اطلاع دو جور فيلتر کردن اينا.. يکي که همون پيغام «شايت مورد نظر..» و دومي هم سايت نمياد! صد سال هم صبر کنين هيچ error اي نميده و آخرش هم couldn't find ميزنه..) خلاصه شک کردم نکنه اينو هم فيلتر کردن؟ با پروکسي رفتم و ديدم بععععععععله !!! سايتي که «تنها» کارش گرفتن آمار ويزيتورها هست و تنها تبليغ ش مالِ all posters هست و خودتون رُ هم بکشين امکان نداره يه دليل واسه فيلتر شدن ش پيدا کنين، فيلتر شده ! ... واقعاً مرسي از نه ميلياردي که خرج کردن و عقلي که آک نگه داشتن!
دقيقاً همين اتفاق وقتي مي خواستم برنامه ي emu8086 (يه برنامه ي مهندسي که از ميکروپروسسور کامپيوتر -به طور مستقيم- استفاده مي کنه) رُ دانلود کنم افتاد. سايت مربوطه فيلتر شده بود !! يه سايت علمي.
و همين طور سايت persianfusion که يه سايت مشاوره ي ادامه ي تحصيل در بريتانيا هست.. فکر کنم اين جوري که داره پيش ميره تا چند وقت ديگه فقط irib.ir باز مي مونه و احتمالاً jamejamdaily.com
شما باشين چه نتيجه اي مي گيرين؟ احتمال اين که ندونن يا عمدي نباشه در حد صفره. فقط ميشه حدس زد يه آدم عقده اي مسئول اين کار شده که خواسته عمداً خودي نشون بده.. i'm so sorry for him ...

پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۳

به امتحان ش مي ارزه !

فکر مي کنم واسه خيلي ها همين جوري باشه؛ آهنگ ها، ترانه ها و حتا اشعار، قسمت بزرگي از خاطره هاي ما رُ تشخيص ميدن.. مثلاً فلان آهنگِ قميشي / داريوش و.. شما رُ ياد يک نفر يا يک خاطره مي ندازه.. و آهنگ ها هيچ وقت از خاطر تون نميرن !
و باز هم معمولاً همه اين جوري هستن که دو جود آهنگ گوش مي کنن: يکي آهنگ هايي که خُب موسيقي روز هست (ايراني يا خارجي) و دوم آهنگ هايي که بيشتر جنبه ي شخصي داره.. مثلاً فلاني هر آهنگي از Celine Dion بياد تو بازار يا ميخره يا کپي مي کنه و در کل يک بار گوش مي کنه. اما همين آدم مثلاً آرشيو خاصي هم داره که فقط مال خودشه و جزو اين خواننده هاي مردمي نيست: مثلاً کارهاي بتهون / کيتارو / کني جي / جيپسي کينگ و آهنگ هاي آروم ديگه..
يه زماني خيلي قبل تر، واسه من خواننده هايي مثل متاليکا و ايرن ميدن جزو گروه دوم بودن، راک هاي اون موقع.. الآن هم هنوز گوش مي کنم اما ديگه جزو گروه دوم نيست!
گذست تا دو / سه سال پيش، که از موزيک هاي بدون متن با پيانو و يا ويولن خوشم ميومد. و همين طور خواننده اي مثل McKennite و غيره.. و البته باز هم الآن ديگه نه!

چند تا نوار هست که هر کدوم به نوعي به نظر من خيلي قشنگ هستن. اگه تا به حال گوش نکردين، توصيه مي کنم امتحان کنين (حداقل يکي از اون اولي ها رُ) و اگه شما هم هم سليقه هستين با من، ممنون ميشم کاست يا خواننده هاي مشابه اين ها رُ به من هم معرفي کنين.
همه ي اين کاست ها مجاز هست، تو هر نوار فروشي برين بايد داشته باشه و قيمت هر کدوم هم ششصد تومن. ديگه..؟! هيچي! فقط اين که ترتيب ش به سليقه ي خودم هست! اين اولي هاش خيلي قشنگ تر هستن !
«اينک انسان» موسيقي: پيتر گابريل - کارگاه موسيقي
«روح مقدس» (موسيقي سرخپوستان امريکا) - شرکت ايران گام
«سرزمين مقدس يک» (موسيقي سرخپوستان امريکا) موسيقي: اوليور شانتي و دوستان - مهرپويان نوا
«نور و اتش» موسيقي: گروه اهورا - طنين
«بوداي مقدس» موسيقي: سينا ودجاني - شرکت ايران گام
اينا هم به پاي قبلي ها نمي رسن ولي خُب:
«پل پنهان» قطعاتي از موسيقي قرون وسطا، رنسانس و ايران. موسيقي: گروه کنستانتينوپل - مه ريز مهر
«اکارينا» موسيقي: ديه گو مُدِنا + ژان فيليپ اُدِن - شرکت فرهنگي، هنري پيام
«باراد» (راک بومي ايران) موسيقي: گروه باراد - نشر هرمس
«آخرين آواز قو» دو کاست. آخرين کنسرت: نصرت فاتح عليخان - آواي باربد
«راپسودي عربي» موسيقي ارکسترال مصر. از: عمر خيرات - آواي باربد

سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۳

بخونين ش حتماً !

يه ايميل خيلي خوندني به دستم رسيد که حتماً بايد بخونين ش. فکر نکنم نيازي به ترجمه باشه، واژه هاش خيلي ساده ست و در عين حال همه الآن ديگه يه ديکشنري کوچولوي انگليسي به فارسي رو کامپيوترشون هست.. بخونين ش:

After Sept. 11th, one company invited the remaining members of other companies who had been decimated by the attack on the Twin Towers to share their available office space. At a morning meeting, the head of security told stories of why these people were alive...... and all the stories were just: The ' L I T T L E ' things.

As you might know, the head of the company got in late that day because his son started kindergarten.
Another fellow was alive because it was his turn to bring donuts.
One woman was late because her alarm clock didn't go off in time.
One was late because of being stuck on the NJ Turnpike because of a car accident.
One of them missed his bus.
One spilled food on her clothes and had to take time to change.
One's car wouldn't start.
One went back to answer the telephone.
One had a child that dawdled and didn't get ready as soon as he should have.
One couldn't get a taxi.
The one that struck me was the man who put on a new pair of shoes that morning, took the various means to get to work but before he got there, he developed a blister on his foot. He stopped at a drugstore to buy a Band-Aid. That is why he is alive today.

Now when I am stuck in traffic, miss an elevator, turn back to answer a ringing telephone ... all the little things that annoy me. I think to myself, this is exactly where I'm supposed to be at this very moment.

Next time your morning seems to be going wrong, the children are slow getting dressed, you can't seem to find the car keys, you hit every traffic light, don't get mad or frustrated; someone is watching over you. May that someone continue to bless you with all those annoying little things and may you remember their possible purpose.

Yesterday is history. Tomorrow is a mystery.
Today is a gift. That's why it's called the present!!

دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۳

دانشگاهِ ما

ديگه دارم شاکي ميشم.. همه ش تعطيل... حالا اون ش مهم نيست، سر کلاس هم اگه بريم همه ش خنده ست، اما من مثلاً ساعت چهار صبح مي خوابم، به زور 6 / 7 پا ميشم.. و مثلاً تا چهار عصر يک سره کلاس داريم.. اون وقت فقط کلاس ساعت هشت تا نه و يکي هم کلاس دوازده تا يک و نيم رُ مي ريم..
تو ماه رمضان هر هفته دوشنبه ها (که مثلاً سنگين ترين روز درسي ما هست) بخش بالا سري مون (معارف) يه نفر رُ از خارج مياره (اون دفعه از هاروارد بود، اين بار از نوتردام) و خلاصه کنفرانس «آشتي با خدا» هست.. ما هم دو تا کلاس رُ تعطيل مي کنيم و ميريم الکي بيکار تو چمنا مي شينيم.. اين بار که ديگه من گفتم روم نميشه به استاد بگم، يکي ديگه از بچه ها زنگ زد خونه استاد و يغام گذاشت که بگين همچنان بخوابن و الکي نيان دانشگاه؛ ما تعطيل کرديم !!!
اما امروز يه کار مثبت کرديم حداقل: رفتيم باغ جهان نما رُ ديديم.. يه باغ قديمي از باغ هاي سه گانه (ارم / ...؟) هست که دارن بهش مي رسن.. بيشتر فضاش شبيه حيات حافظيه بود، نکته ي جالب اين که هنوز کامل نشده (قرار بود خاتمي افتتاحش کنه، که نشد!) واسه همين هم فعلاً مجانيه.. يعني اصلاً دست سازمان ايرانگردي و جهانگردي نيست.. اما قشنگ بود.
waw يه ماکت اون جا بود.. واسه پارکِ تمدن فکر کنم... يه پارک خيلي عظيم و باحال و توپ و توپ و توپ که قراره تو شيراز بسازن... اصلاً نمي دونم کجا (کي گفت طرفاي زرهي؟) تقريباً مثل پارک گفت و گوي تهران (گيشا) اما دو برابر اون.. درياچه و تالار گفتگو و هزار تا چيز داره.. حتا يه قسمتي ش هتل هست... مسلماً اگه هم بشه، زودتر از ده پونزده سال ديگه ساخته نميشه، اما اولين کار خوبي ميشه که بعد از انقلاب واسه شيراز دارن انجام ميدن.. اگه اين ساخته بشه، شديداً تک خواهد بود.. از اون طرح هايي به نظر مي رسه که عملي شدن ش غيرممکنه.. کاشکي بشه فقط!

ديروز داشتم از پله هاي بخش ميومدم پايين، يکي از استادا منو ديد و سلام عليک و اينا.. بعد از کلي فکر کردن گفت تو فلاني هستي؟ من همن گفتم نه! فلاني ام !! يه کم جا خورد و کلي تحويل و سلام عليک گرم و غيره.. بعد پرسيد اين جا چه کار مي کني؟ گفتم همين جا درس مي خونم، اومدم تو همين بخش من هم.. يه کم خوشحال شد و گفت امسال اومدي؟ من ديگه شديد حوصله م داشت سر مي رفت، گفتم نه، ترم سه هستم.. پارسال اومدم.. خيلي زود خداحافظي کرديم و تموم شد..
// حالا اين که خوبه، من همين درس literature تا سه جلسه مي رفتم سر کلاس و استاده نمي دونست من ميرم سر کلاس ش ! يه بار حضور غياب کرد، بعد از کلاس بهم گفت: e؟ تو هم که تو کلاس خودم هستي !!!

يه اتفاق مهم ديگه هم افتاد..
اين ترم اخلاق با يه آدم مسخره ي دلقک برداشته بودم. يعني من که نمي دونستم (از قبل نميگن) و شانسي با اين افتادم.. با اين که اخونده اما سر کلاس همه ش داره انگليسي حرف مي زنه يا تکه کلام هاي فيلم مارمولک رُ ميگه و غيره.. من که اصلاً از کلاساش خوشم نمياد.. البته به هر کي ميگم ميگه بهترين استاده و الکي نمره ميده و اينا (نمره نخواستيم! من اگه سر کلاس ش بهم خوش نگذره مي خوام صد سال بهم نمره نده!)
خلاصه امروز قرار شد برم سر کلاس يکي ديگه... اين يکي ظاهراً فلسفه ي غرب درس ميده، شايد نمره نده اما حداقل درس ش باحاله. اميدوارم طرز برخورد ش هم خوب باشه.. تا الآن که هر چي عمومي داشتم خوب بوده (به جز متون!) باقي يا استاداش باحال بودن يا اصلاً کاري به کار آدم ندارن. خيلي خوب شد که عوض شد :)

کاغذ !

شرق: ‌بحران كاغذ به شرق رسيد . ديروز تا ساعت پنج بعد ازظهر شرق كاغذى براى چاپ نداشت و عاقبت آنقدر كاغذ فراهم شد كه تنها 24 صفحه از روزنامه به چاپ برسد ... خريد كاغذ در شرق روزانه است و شرق هر روز بايد كاغذ مورد نياز را با قيمت روز فراهم كند و اين مسئله ديروز به شكل حادى درآمد چرا كه اصلاً كاغذى در بازار يافت نمى شد. شرق از آنجا كه به كيفيت چاپ و كاغذ روزنامه اهميت مى دهد نمى تواند از كاغذ نامرغوب داخلى استفاده كند. كاغذ شرق از نوع سوليكامز است كه در چند روز اخير به بهاى سرسام آور كيلويى 615 تا 620 تومان رسيده و هزينه هاى روزنامه را به شدت بالا برده است ... اگر اين نكته را در نظر بگيريم كه قيمت كاغذ مصرفى شرق از سه ماهه آخر سال گذشته از 320 تومان به 615 تومان رسيده است، سود دلالى كاغذ را مى توان محاسبه كرد و همچنين زيانى كه مطبوعات به عنوان بخش فرهنگى جامعه متحمل شده است ... برخى از مطبوعات اعلام كرده اند كه با گرانى روز افزونى كه كاغذ دارد نمى توانند تا هفته آينده به انتشار روزنامه شان اميدوار باشند، جالب اينجاست كه مصرف كاغذ در ايران بسيار پائين تر از كشور همسايه تركيه است. مطبوعات ايرانى سر جمع تيراژ يك ميليونى دارند و اين مجموعه تيراژ با يك روزنامه ترك برابرى مى كند ... در حال حاضر قيمت كاغذ در بازار ايران از قيمت اين كالا در بازار جهانى گران تر است.

گرون شدن کاغذ فقط مال روزنامه نيست.. اگه خوره ي کتاب فروشي ها باشين حتماً ديدن که تو چند ماهه ي اخير اصلاً تعداد کتاب هاي چاپ شده کم شده. اگه هم يه انتشاراتي بتونه سرمايه بذاره و کتاب رُ با کاغذ آزاد منتشر کنه، قيمت ش خيلي بالا ست..
از اون جايي که انتشاراتي ها هيچ وقت ضرر نمي کنن، اين وسط نويسنده / مترجم مي مونه و خواننده / خريدار.. اولي که عملاً شايد هيچي گيرش نياد، دومي هم بايد از خرج همه چيزش بزنه تا بتونه يه کتاب بخره.
به نظر من که اگه قراره کاري انجام بشه تو اين کشور اول بايد صدا و سيما ش درست بشه، بعد از روزنامه و کتاب.. عوض شدن ظاهر امور حتا اگه فايده اي هم داشته باشه، خيلي زود دوباره مثل قبل ميشه، در حالي که اگه از ريشه با فرهنگ پوسيده ي مردم برخورد بشه، ميشه اول درمون ش کرد و بعد بهشون اموزش داد تا ديگه اين جوري نشه.

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۳

من قوي هستم..

واسه يکي از hwها بايد n تا ديکشنري رُ مي گشتيم، و خُب من همه چيزم اينترتيه؛ اين هم ! نتيجه اين شد که بيشتر از دويست تا پيج از ديکشنري هاي مختلف رُ در عرض يک شب خوندم (البته خيلي هاش رُ هم نخوندم!) و بالاخره تموم شد و رفت !
تو دو سه تا از اين سايت ها که مربوط به «سوپ مسيحي» بود، به عنوان شعار، بالاي صفحه يه جمله از مزامير رُ نوشته بود که من هم کپي مي کنم:
Thy word is a lamp
unto my feet, and a light
unto my path.

کلام تو چراغ راهنماي من است،
نوري ست که راه را پيش پايم روشن مي سازد!
(البته خودم ترجمه نکردم! کتاب مزامير رُ باز کردم !!)
پ.ن. کتاب مزامير که به زبور داود (زبور داوود) نيز شهرت دارد، مجموعه است از شعر و سرود که به زباني شيوا روحيات و رويدادهاي تاريخي قوم يهود را بيان مي کند. بيشتر بخش هاي اين کتاب در زمان داوود پادشاه و کمي بعد از آن نگارش يافته و موضوع الي کتاب «پرستش» است. زبور داود را قوم يهود پس از بازگشت از اسارت بابل و به هنگام بازسازي خانه ي خدا، به عنوان کتاب سرود به کار مي برد..

تو اين بگرد بگرد ها دو تا فرهنگ لغت جالب هم پيدا کردم: فرهنگ لغت اصطلاحات مربوط به پنير (و باقي فراورده هاي لبني) و gambling glossary ! (اصطلاحات مربوط به قمار). مورد ديگه اي هم که فکر نمي کردم رو نت باشه، و بود و خيلي هم عالي: thesaurus تصويري هست در اين آدرس !

* چند روز پيش يه اشتغال به تحصيل مي خواستم.. و خُب من هيچ وقت حوصله ندارم خودم برم سراغ رئيس داشنکده و اينا و ميدم به منشيه، مثلاً فردا ميرم ميگيرم ش.. اون روز هم ساعت دو / سه عصر بود رفتم گرفتم، همين جوري ديدم تا اون جا که رفتم، بردم که بايگاني شماره بزنه و تموم بشه..
خانومه گفت الآن نيستن که وارد کامپيوتر کنن، برين فردا بياين.. بعد (واسه فضولي؟) رو فرم رُ خوند و گفت شما فلاني هستين؟ گفتم آره خُب.. بعد گفت ببخشيد! کاغذ رُ مهر زد و گفت شما برين؛ تموم شد کارتون. من خودم مي گم فردا وارد کامپيوتر کنن و نمي خواد شما بياين ديگه.. (من هم همين جوري داشتم نگاش مي کردم!!) بعد گفت به خونواده سلام برسونين !! lol خيلي کف کردم که ديگه نمي خواست دوباره از اون پله ها برم بالا ! هر چند نمي دونم اصلاً کي بود، اما از اين به بعد يه نفر به کسايي که وقتي مي بينمش بايد سلام کنم اضافه شد ! :p

در ادامه ي پست قبلي.. دو تا سايت ديگه واسه دانلود آهنگ هاي mp3 خارجي: ام پي تري فيوژن و فري ام‌پي‌تري‌ آلبومز . مرسي از دوستي که اينو آفلاين گذاشته بود..

«من قوي هستم!»
هر صبح
قبل از اين که خورشيد بيرون بيايد
و با نوازش داد بزند
«من قوي هستم»
از جايم بلند مي شوم
اشک هاي ديشب م را پاک مي کنم
تمام کساني را که دوست دارم، بيدار مي کنم
براي صرف صبحانه به آشپزخانه مي برم
در را رويشان قفل مي کنم
و همه ي آن ها مي فهمند که گول خورده اند ! - آن جا حمام است!
آن هم حمام آب سرد. ! -
همه چيز را آتش مي زنم
سرم را مي تراشم
داد مي زنم:
«من قوي هستم»
خورشيد مي ترسد
و ديگر بيرون مي آيد.
// مريم پاليزبان.

* چند وقته مي خوام يه کم بشم ضدحال واسه بقيه !!
خيلي وقته که تقريباً هر پيشنهادي هر وقت شده گفتم آره.. شب امتحان مياي بريم بيرون؟ آره ! دو شبه نخوابيدي: بريم بگرديم؟ آره ! فلان فيلم مزخرف رُ دو بار ديدي، مياي با هم بريم ببينيم؟ آره !!
دليل اصلي ش هم اين بوده که برگزار شدنِ يه جشن تولد رُ از امتحان فرداش مهم تر مي دونم.. يا حالا من که دو شبه نخوابيدم؛ اين هم روش! يا اون جريان سينماهه: مهم با هم بودنشه و اين که همديگه رُ ببينيم نا فيلم يا پول بليت ش..
و خُب اين باعث شده خيلي ها چون ميدونن من اصولاً هر پيشنهادي بشه معمولاً نه نميارم، من ديگه جزو برنامه‌ريزي نيستم.. خودشون قرار مي ذارن و فقط آخرش به من هم ميگن که فلان !
... ديشب داشتم فکر مي کردم يه کم هم ضدحال بشم بايد جالب باشه! فوق ش شايد تو چند تا جمع و مهموني و خيابون‌گردي و غيره نباشم، واسه مدتي بد نيست ؛)

My Prerogative:
People can take everything away from you
But they can never take away your truth
But the question is..
Can you handle mine? . . .


يه نکته ي جالب ! اگه توجه کرده باشين تو ياهو مسنجر جديده (6) ديگه گزينه ي به اسم Join user in chat room وجود نداره.. خُب، راه حل؟ اولبايد با پروفايل / آي‌دي اي که مي خواين وارد يه روم همين جوري بشين، بعد گزينه ي Go to hat user رُ از منوي chat انتخاب کنين و تو قسمت دوم ID طرف رُ بنويسين !

My Black Little Heart
He knows me. From every conceivable angle he's studied me, pawed me, inspected me. He's cradled my heart in his hands and caressed it, trying to stroke away the dirty black specks.

And he has. He's faded them with his rubbing, a shiny new gift for me. He holds it out to me and I shake my head no, not wanting to take it. No, you keep it, its yours. But he insists. Take it, his eyes say, just take it back.

I stand there staring at the floor, drawing my toe back and forth across the carpet. He motions once more, pushing it towards me more forcefully this time. I clench my hands together behind my back and pretend not to notice.

There's a moment of silence and as I look up I see how heavy it is for him, how my heart is pulling him down, making him stoop. He looks tired.

Suddenly he lunges, grabbing a wrist from behind my back and twisting it out in front of me, palm upward. His fingers cut off the blood flow and my hand begins to throb as he drops the plump little orb into my open palm.

No, please, no. I'm shaking my head but he's not looking.

I stand there, shiny new heart in hand as he walks away. When he's gone I close my hands over it, massage it, try to mimic the feel of his fingers so I can still pretend. It might work.

It doesn't. For the longest time I stand there inspecting it, watching the dirty black specks reappear and merge until they cover the surface. My black little heart, back again.
I slide it into my pocket and walk on.

چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۳

زائرانِ عشق - از متونِ ودانتاي هند

تصميم دارم يه کتاب رُ تايپ کنم. مطمئن م از خوندنش لذت مي برين، اگه دوست ش داشتين دو تا کار واسه انجام دادن دارين: اول بهش لينک بدين تا بقيه هم بخونن و بعد دعا به جون کسي کنين که کتاب بهش تقديم شده. (به تقليد از جوتي!)

زائرانِ عشق - از متونِ ودانتاي هند
گيتي خوشدل
نشر البرز / نشر پيكان
چاپ اول: 1377
كتاب به صورت جمله ها و پاراگراف هايي كوتاه از متون قديمي ودانتا هست. هر كدوم از جمله هاي زير با تزئين گل و شكل هايي مشابه براي حاشيه، تقريباً به طور مستقل در يك صفحه قرار دارن؛ هر چند پيوستگي كل متن حفظ شده و به ترتيب بيان ميشه حرف ها..
با هم بخونيم ش:
// تقديم به ..


* به اين جهان آمده ايم تا چراغ عشق را در دل ‌هامان برافروزيم،
تا نور درون خود را تجربه و متجلي کنيم،
تا زائر نور باشيم و خورشيدِ عشق را طواف کنيم،
تا هر روز دورن و برون، خود را صيقل دهيم،
تا هر روز آفتاب را سرمشق، خود سازيم؛
آيينِ عشق را سلام گوييم
و ايمانِ خويش را بيازماييم.
به اين جهان آمده ايم تا رسالتِ خود را
که يافتنِ خداي درون است، زندگي کنيم.
آمين.

* نام ما حقيقت است
اگرچه آن را از ياد برده باشيم.

* همه ي اديان به اين حقيقتِ واحد اشاره دارند که
خدا يکي ست
و
حقيقت خداست !

* حقيقتِ لايزال
در سراسر سال، دلتان را گرم نگه مي دارد.

* خدا
حقيقت و نيکي و زيبايي
است.

* تنها در ژرفاي سکوت
مي توان صداي خدا را شنيد.

* خدا يعني عشق.
عشق يعني خدا.
سيماي او عشق است.
جوهره ي وجودش بهجت.
ذاتِ لايزالش حقيقت.

* ثروت را بايد به صورتِ امانت نگاه داشت،
و براي ترويج اخوتِ انسان
و استعلاي ايمانِ آدميان
آن را به کار انداخت.
اين قانون مي گويد:
هيچ‌گاه نبايد به ايمانِ انساني آسيب رساند
زيرا ايمان
نهالي نورس است
و نيازمند به همه‌ گونه پرستاري.

* حقيقت است
تنها حامي و حافظ و فرشته و
نگهبانِ انسان.

* حقيقت يعني خدا.
پس در حقيقت زندگي کن،
تا ببيني همه چيز نيکوست.

* دلِ پاک و صيقل يافته
هدف و مقصدِ
همه ي نظام هايي ست که به خدا مي انجامد.

* هنگامي كه در خوابي
خداست حافظِ تو،
هنگامي كه درمانده‌اي
خداست حافظِ تو؛
حتا اگر فراموشش كرده باشي.
او نيازي به پيشكش هاي تو ندارد
يا به وعده ها و نذر و نيازهايت.
او همواره خورسند است و مسرور
همواره سرشار و آزاد
پس به مسئوليتي كه در قبالِ خويشتن داري بينديش،
اين پيشكش براي او كافي ست.

* عشق...
..نبايد فقط از زبان
نبايد فقط از دلِ كوچك
بايد از دلِ بزرگ
يعني از سرچشمه ها جاري شود.

عشق...
يعني هستيِ فارغ از خويشتن
هستي
يعني عشق و عشق و عشق.

عشق
به ياري تان مي شتابد تا در همه
فقط خدا را ببينيد
همگان را به سيماي ذاتِ الهي

* از خورشيد و ماه و ابر و دريا بياموزيد.
اين آموزگاران آمده اند تا رسالتِ آدمي را
به او خاطر نشان سازند.
درختان ثمره و سايه ي خود را بي هيچ گلايه
- حتا به آنان كه با تبر قطع شان مي كنند. -
ارزاني مي دارند.
كوه ها بي هيچ درنگ،
آفتاب و باران و طوفان را
- براي اعصار بي‌شمار -
غوطه‌ور در انديشه تاب مي آورند.

* زندگي همچون زايري ست
كه به زيارتِ قدوس مي رود.

* معرفتِ جهان، حياتِ ابدي نيست.
به درگاهِ خدا دعا كنيد كه جاودان است.

* انجام وظيفه بدونِ عشق: رقت انگيز است.
انجام وظيفه با عشق: رغبت انگيز است.
عشق بدونِ احساسِ وظيفه: هيبت انگيز است و الهي.

* شما نه يكي
كه سه تن هستيد.
يكي آن كه مي پنداريد كه هستيد.
يكي آن كه ديگران مي پندارند كه هستيد.
و يكي آن كه واقعاً هستيد.
اگر چه خداييد. آن چه واقعاً هستيد خداست.

* همه ي موجوداتِ اين جهان
آگاهانه يا ناآگاهانه
از زايرانند.

پس نزديك بياييد، نزديك‌تر.
وصل و تقرب بجوييد.
خويشاوندي با خدا را پرورش دهيد.
از طريقِ اطاعت و بيعت، وفاداري و تواضع،
از طريقِ پاكدلي، او را برباييد.

* همه بايد ديگران را همچون نور چشم خويش گرامي بدارند
چرا كه شراره ي الهي و ذاتِ الهيِ همگان يكسان است.
تنها در آن صورت، توليد و توزيع و مصرف
- خواه اقتصادي و خواه غيراقتصادي -
عادلانه خواهد بود و به صلح و آرامش و استعلاي عشق
خواهد انجاميد.

* تجلي عشق باشيد:
عاري از انزجار.
آغوشي گشاده به روي جهان.
شادمان به هنگامِ شادماني ديگران.
اندوهگين از اندوهِ ديگران.

* نيكو باشيد، نيكو ببينيد، به كنشِ نيكو بپردازيد.
اين است تنها راه به سوي خدا.

* عادتِ به ياد آوردنِ خدا را
- در هر دم و بازدمِ خويش -
در خود بپرورانيد.
فقط در اين صورت مي توانيد در آخرين دم
او را به ياد بياوريد.

* عيسا مسيح انساني بود كه تنها شادماني اش
گسترش عشق الهي
پيشكش عشق الهي
دريافتِ عشق الهي
و تجلي عشق الهي بود.

* خشنود باشيد
كه هيچ چيز برخلافِ اراده ي خداوند
پيش نمي‌آيد.

* مراِ همه ي اديان
از ريشه برانداختنِ ناراستي ست:
بادا راستي -پروردگار- حكمرانِ جهان باشد.

* بر حقيقت مراقبه كن
تا دريابي كه جبابي
بر آب نيست.

* عشق را بايد دم و بازدمِ حيات انگاشت.

* صادق باش و درستكار، اين است ميراثِ برحقِ تو.

* براي تجليل از فاصله ي كوتاهِ تولد تا مرگ
بگذار دست‌هايت به كار خدا سرگرم باشند.

* پيش از لب زدن به غذا
آن را يه خدا پيشكش كنيد
تا پاك و قدرتمند گردد.

* همه ي انسان ها گنجينه هاي عشقِ خدا هستند.
اين عشق را تسهيم كنيد، آن را بگسترانيد.
اين عشق را به صورتِ خدمت ابراز كنيد.
به هنگام هم‌دردي، به سيماي هم‌دلي،
انديشه هايي سرشار از شفقت..

* با روحيه ي عشق به كار بپردازيد
تا كارتان به عبادت بدل شود.

* سعادتي عظيم‌تر از قناعت وجود ندارد.

* از طريقِ سرسپردگي: عشق الهي جاري مي شود.
از طرسقِ عشقِ الهي: لطفِ الهي جاري مي شود.
از طريقِ لطفِ الهي: معرفتِ الهي جاري مي شود.
و از طريق معفتِ الهي: شهر جاودانگي جاري مي شود.

* تقليد كار انسان است
خلقت، كار خدا.

* اگرچه خدا همه جا هست
و هيچ جا از او خالي نيست،
اما هر جا كه نامش تجليل شود
و به آواز درآيد،
بيش از هميشه، او آنجا ست.

* مِه در برابر آفتاب ذوب مي شود
جهل در برابرِ معرفت.

* هرگاه بذرِ كردارهاي نيك را مي كاري
بدان كه خرمنِ نيك بختي را درو خواهي كرد.

* عشق به خدا
حرمت به والدين
اين است راهِ توانگري.

* روز را با عشق آغاز كن.
روز را از عشق لبريز كن.
روز را با عشق بگذران.
روز را با عشق به پايان برسان.

* پول مي آيد و مي رود
احلاق مي آيد و مي بالد.

* كافي نيست كه كودكان براي امرار معاش خود
چيزي بياموزند؛
كيفيتِ زيستن، مهم‌تر از معيارِ سطحِ زندگي ست.
كودكان بايد بياموزند كه به فرهنگ و آيين و رسوم و كشورِ خود
حرمت نهند.

* همگان را دوست بدار.
مگذار علف هاي هرزِ غرور و غبطه
باغ آرامش تو را بيالايد.

* صبوري تنها اقتداري است
كه آدمي به آن نياز دارد.

* فرزانگي به آزادگي منتهي مي گردد...
فرهنگ به كمال
معرفت به عشق
دانش به مَنش.

* آرامشِ خاطر بسيار باارزش‌تر از آسايشِ تن است.
پس براي اين‌گونه آرامش ذعا كنيد
و نه فقط براي خودتان
كه براي تمام جهانيان.

* بدونِ عشق الهي
زندگي به دم و بازدمِ مرگ تبديل مي شود.

* آتش در چوب نهفته است
و خدا در انسان.

* نظام آموزش و پرورش كشور، بسانِ بانك يا خزانه ي ملي ست
كه هرگاه ملت نياز به خادماني موثق و ماهر دارد، از آن برداشت مي كند.

* عشق را هديه كنيد. عشق را هديه بگيريد.

* آرزو به علاوه ي حيات مي شود انسان !
حيات منهاي آرزو مي شود خدا !

* انسان هر اندازه نيز كه پرمشغله باشد
خوراكِ خويش را يكسر كنار نمي گذارد
به همين ترتيب، آدمي بايد
مراقب خوراكِ معني خود نيز باشد.
يعني زماني معين را بايد
به دعا و مراقبه اختصاص دهد.

* راهِ خود را دنبال كنيد.
بگذاريد تجربه اي كه خود از خدا داريد
استادتان باشد.
از اين استاد پيروي كنيد.
با شيطان مواجه شويد.
تا انتها بستيزيد.
به هدف بسيد.

* هر كاري را كه به شما محول مي شود
به صورتِ عملِ عبادت انجام دهيد.
زيرا از اين طريق خواهيد توانست
به درگاهِ خدا تقرب بجوييد.

* وظيفه يعني خدا. كار يعني عبادت.

* مراقبه هيچ نيست
مگر فرا رفتم از آرزو
ترك دنيا يعني نيروي ستيز
بر ضدِ پليدي و در اختيار داشتنِ مداوم ذهن.

* نكوشيد ديگران را زير سلطه ي خود درآوريد؛
بر خودتان مسلط شويد:
بر حس هاتان، بر ذهن تان.
زيرا اين است پيروزي راستين.
زيرا حس ها و ذهن، دشمنانِ واقعي انسانند.

* ايمان به خود
و ايمان به خدا
اين است راز عظمت
زيرا خدا يعني محبت.

* عشق مي بخشد و عفو مي كند.
منيت مي ستاند و فراموش مي كند.

* توازن، زاييده ي كاربردِ ماهرانه ي معرفتِ الهي است.

* خدا را مجسم كن،
خدا را بجوي،
در خدا محو شو،
اين است وظيفه ي انسان.

* اگر به خدا بينديشي؛
خدايي.
اگر به خاك بينديشي؛
خاكي.
به راستي هماني كه مي انديشي،
زيرا به سيماي انديشه ات در ميايي.

* لطفِ خداوند يعني همه چيز.
اما اگر دچار خشم يا منيت يا شهوت
يا طمع و آرزوها شويد،
در لطفِ الهي رخنه پديد مي آيد.

رخنه ها را با حقيقت و مهرباني
و عشق و شكيبايي و ح شناسي پر كنيد.

* به كودكان عادتِ دعاي روزانه را بياموزيد.
تا به محضِ بيدار شدن از خواب
و شب پس از دراز كشيدن در رختخواب
به دعا بپردازند.
اين عادت را در خودتان نيز پرورش دهيد.

* به تكرارِ نام خدا بينديشيد
ذكرِ نامِ‌خدا، همچون آذرخش
هزار كوهِ گناه را مي روبد.

* انسانِ امروز براي هر بركت و مصيب
كه نصيب او مي شود
خدا را ملامت مي كند.
فقط خودِ انسان مسئولِ فلاكت
يا سعادتِ خويشتن است.

* خشم بزرگ‌ترين دشمنِ انسان است.

* صبح زود حركت كنيد،
آهسته برانيد،
ايمن برسيد.

* فقط يك فرقه وجود دارد: فرقه ي آدميت.
فقط يك آيين وجود دارد: آيينِ عشق.
فقط يك زبان وجود دارد: زبانِ دل.
فقط يك خدا وجود دارد: قادرِ مطلق.

* دلِ هر انسان،
معبدي ست كه خدا در آن خانه دارد.

* دل تان را در عشق غوطه ور سازيد،
اعمال تان را در درستكاري،
احساس هاتان را در شفقت؛
آن گاه زودتر به خدا خواهيد رسيد.

* از خدا آمده ايد؛
جرقه اي از عظمتِ اوييد؛
موجي از اقيانوسِ بهجت.
تنها زماني آرامِ جان مي يابيد،
كه ديگر بار با او يكي شويد.

* هنگامي که انسان، اخلاق‌گرا و معنوي مي شود
و به اعمالِ نيکو دست مي يازد؛
آن‌گاه درخشش راستين الوهيت ش
جلوه‌گر مي شود.

* تجلي خدايي.
انديشه تان را از اقتدار
و جلالِ کبريايي و لايتناهي
سرشار سازيد.

* حقيقت يعني پدر
عشق يعني مادر
فرزانگي يعني پسر
آرامش يعني دختر
سالکان يعني ياران.

* ميانِ ارزش هاي بشري
از همه برتر
همانا عشق به خداست.

* آدميان هر روز مي کوشند همه چيز را
درباره ي همه چيز بياموزند.
مگر هيچ چيز را
درباره ي خودشان !

* آدميان همه از يک تبارند،
از تبار الهي.
و آگاهي از همين يک اصل
اين اعتبار را به آدمي مي بخشد
تا خود را انسان بخواند.

* هرچه بيشتر بيانگر ويژگي هاي الهيِ حقيقت
و درستکاري و آرامش و عشق باشيد،
بهجتِ بيشتري خواهيد داشت،
تا کامروا گرديد و کامروا گردانيد.

* سياستِ بدونِ اصول
آموزش بدونِ منش
علم بدونِ انسانيت
و تجارت بدونِ اخلاقيات
نه تنها بي‌فايده که بسيار خطرناکند.

* اين جهان
علم ميرندگان است.

* هنگامي که بذر اعمالِ نکوهيده را مي کاريد
بايد ميوه ي غم و اندوه را بچينيد.

* نزديکي به خدا
با اقامت در معبد و صومعه
به دست نمي آيد.
خدا شراره اي الهي ست
که در دلِ آدميان خانه دارد.

* فضايل و رزايل
هر دو زاييده ي ذهن اند
و دل را به بند مي کشند.
آن گاه که آدمي حقيقتِ برتر را تجربه کند.
از قيدِ هر دو آزاد مي شود و واقعيت را مي بيند.

* اتلافِ وقت
همانا به هدر دادنِ عمر است.

* امروز به جاي تبحر در معرفتِ الهي
الوهيتِ خود را به هلاکت مي رسانيد.

* آن چه موجب تولد گردد
موجب مرگ نيز مي گردد.

* هيچ چيز اين جهان
پايدار نيست.

* ثروتِ راستينِ شما
منش نيکو
رفتار نيک
و معرفتي ست که از خدا داريد.

* اگر نفسانيات و غرايز حيواني زدوده شوند،
احساس هاي الهي جايگزينِ آن ها مي گردند.

* لطفِ الهي
بذر ايمان را در آدمي مي كارد،
بذري كه اگر شكفته شود
او را از طمع و نفرت و ترس مي رهاند.

* منش
هديه ي گران بهاي آموزش است.

* انضباط
سلاح كودكانِ در حالِ رشد است.

* آموزشِ راستين مستلزم پرورش حس فروتني است.
هديه ي آموزشِ‌عظيم، فروتني عظيم است.
هر جا فروتني نباشد، ارزشي در كار نبوده است.

* زندگي، يعني توان آزمايي: با آن مواجه شويد.
زندگي، يعني بازي: اجرايش كنيد.
زندگي، يعني رويا: محقق ش سازيد.
زندگي، يعني عشق: از آن كام بجوييد.

* فقط عشق موجب مي شود الوهيتِ راستين را ببينيد.

* اجسام مادي از سودمندي محدودي برخوردارند.
حقيقتِ لايتناهي ست كه خدمتِ نامحدود را عرضه مي كند.

* براي تكاملِ خود زندگي كنيد؛
نه براي آن چه كه ديگران مي خواهند.

* به رفم آزمون ها
و پستي ها و بلندي هاي زندگي
از اعتقادِ خود دست نكشيد.

* خوشا به حالِ آنان
كه اين اندرزها را به گوش مي گيرند،
و در اعمالِ خود رعايت مي كنند،
زيرا كه پاداش عظيم مي ستانند.

// بازم مبارك !

هيچي: همه ش همين جوري !

من يه فلدر رو کامپيوتر دارم که منتخب بهترين آهنگ هاي خارجي بوده قبلاً (از اين گلدن سانگز ها که بيشتر جيپسي کينگ و آهنگ هاي رومانتيک ديگه هست) اما الآن ديگه هر چيزي بخواين توش پيدا ميشه ! چند گيگ ام.پي.تري. ؛ فقط راک توش نيست.
معمولاً هم وقتي آهنگ خاصي مد نظرم نيست اين فلدرَ رُ اجرا مي کنم (و shuffle و لوپ ش هم اينيبل!) ديشب يه آهنگ باحال توش پيدا کردم، Fools Garden Lemon Tree !! اگه تونستين گوش کنين خيلي باحاله !
راستي واسه دانلود mp3 يه سايت بود قبلاً گفته بودم (ام پي تري فايندر) ، حالا دو تاي ديگه هم ياد گرفتم !! ام پي تري شيتس دات کام و سيکِ سانگ دات کام !
خوبي اين سايت ها اينه که خودشون آهنگ رُ آپ لود نمي کنن (و در اصل به بقيه ي سايت ها لينک ميدن) واسه همين هر چي بخواي توش پيدا ميشه و البته بدي ش هم همينه! چون خودشون آهنگ رُ آپ‌لود نمي کنن امکان داره بعضي از لينک ها کار نکنه !

افزايش سرعت بالا آمدن ويندوز XP
نئو وين: شايد شما هم از آن دسته افرادي باشيد که با بالا اومدن ويندوزتان(XP) مشکل داريد و ويندوزتان دير بالا مي آيد. نگران نباشيد مايکروسافت به فکر شماست و شما را فراموش نکرده است!
برنامه نويسان شرکت مايکروسافت براي بالا آمدن سريعتر ويندوز XP برنامه اي را طراحي کرده اند که اين مشکل را حل کرده است. آنها ادعا کرده اند که اين برنامه باعث تغييرات زير مي شود:
حداکثر زمان بوت شدن کامل ويندوز فقط 30 ثانيه خواهد بود. ادامه کار ويندوز پس از Hibernate حداکثر 20 ثانيه خواهد بود. ادامه کار ويندوز پس از Standby حداکثر 5 ثانيه خواهد بود !!
نام اين برنامه تقريبا 900 کيلوبايتي BootVis مي باشد و از اين آدرس قابل دانلود است.
پ.ن. توضيحات کامل مايکروسافت درباره اين برنامه !

خداى بزرگ است اهورامزدا كه اين جهان را آفريد
كه آن آسمان را آفريد
كه مردم را آفريد
و براى مردم شادى را آفريد
/ داريوش كبير

It never was and never will be
you're not real and you can't save me
somehow now you're everybody's fool . . .

زمين لرزه ي تهران

سلام. نوشته ي زير مال چند روز پيشه، اما يه جورايي بعدش منصرف شدم از اين که اصلاً نوشتم ش.. چند وقت پيش هم در اين مورد نوشته بودم، و کلي ها مثلاً نگران شدن و غيره.. راستش من خودم هيچ حس خواصي ندارم اما يادمه همين چند هفته پيش، يه بار تو عروسي، دو بار هم بيرون و البته سه تا آدم مختلف تو تهران، تا يه ارزش لوستر (به خاطر کولر) يا صداي افتادن چيزي رُ شنيدن جيغ زدن که زلزله...
در هر حال، بالاخره مياد. نتيجه ش هم... همه مي دونيم.
و به همين دليل پست ش نکردم تا امروز، ديگه تاريخ مصرف ش گذشته، واسه همين دوباره پست ش کردم ! فقط واسه آرشيو ؛)

من واقعاً لذت مي برم از اين همه بي خيالي مردم..
اينو کاملاً جدي مي گم. خودم اصولاً آدم خونسردي هستم و شايد يه کم بي خيال به نظر برسه، اما اصولاً بقيه اين جوري نبودن، يا نبايد باشن.. تو بعضي جاها بايد آدم خوشدو نشون بده! تا به حال به اين فکر کردين که در کل روز چقدر حق تون ضايع ميشه و شما هيچ کاري انجام نمي دين؟ چه حرف هايي رُ مي خواستين بزنين اما نگفتين؟
يکي از دوستان اومده بود شيراز، هر چند از قبل هر چيزي که لازم بود رُ واسه ش گفته بودم، اما باز هم واسه ش عجيب بود که چرا اينقدر اين جا مردم ش راحت هستن و غيره (چيزايي که واسه ما عادي شده حداقل!) بهش گفتم اين جا هم مثل تهران پليس داره، هر از گاهي که گير ميدن آدم حتا تنهايي هم نمي تونه بره بيرون قدم بزنه چه برسه با کسي باشه، اما فرق ش اينه که مردم شيراز هميشه راحت بودن، سخت نمي گيرن.. به قولي «مي گذره» .. سخت نگير !
اصلاً تو شيراز بيزينس معني نداره، همون قدر که طرف پول لازم رُ در بياره که پنجشنبه شب يا جمعه بره با خونواده يا دوستاش تو باغ (يا اگه نداشت چمن هاي وسط خيابون) بشينه و کاهو و ترشي ش رُ بخوره کافيه.

من خيلي هم طرفدار اين چينيه نيستم اما خُب طبق آمار بيشتر از پنجاه درصد ميشه رو حرف هاش حساب کرد..
هفته ي پيش گفته بود سه تا زمين لرزه تا آخر هفته تو ايران مياد .... پريروز (16 اکتبر) گفته بود حجم و تراکم ابرهای زلزله در مناطقی از ایران بیش از حد شده و انتظار می ره سه زلزله با قدرت بین 4 تا 4.5 ریشتر حوالی شمال غربی ایران و جنوب غربی دریای خزر و نواحی کویر مرکزی رخ بده . /
و خُب نتيجه ش: زمين‌لرزه‌اي به بزرگي 5/3 درجه در مقياس امواج دروني زمين، ديروز بامداد يكشنبه حوالي گرمسار در استان سمنان را لرزاند ! و خودش هم به خودش تبريک گفته که درست پيش بيني کرده بوده..

و باز هم مردم همون مردم
صبح تا شب تو ترافيک
سعي مي كنن سر همديگه رو كلاه بذارن ...

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۳

ديگه با کامپيوتر کار نکن !!

به دکتر گفتم دستم مي لرزه.. ربطي به الآن نداره، سه چهار ساله که نمي تونم دستم رُ وقتي صاف نگه مي دارم، صافِ صاف باشه.. حتا الآن تو نرم ش هايي که تو تربيت بدني بايد انجام بديم، اونايي که مثلاً بايد رو نوک پنجه ي پا وايسي و همه ي بدن رُ به طرف بالا بکشي؛ انگار من تو دست انداز هوايي بيفتم؛ بدنم مي لرزه..
دو سال پيش يکي از دوستام ايده داد که برم دکتر، شايد چيز خاصي باشه..
دکتر گفت: روزي چند ساعت با کيبورد کار مي کني يا جلو مانيتوري؟ گفتم سه چهار ساعت.. و بعضي موقع ها حتا ده ساعت و يا بيشتر؛ بدونِ وقفه !
دکتر هم گفت خودشه !! درمان خاصي هم نداره، فقط هم نيم ساعت يه ده دقيقه اي نرمش کن تا کم کم اعصاب بدن ت درست بشه.. و البته کمتر کار کن با کامپيوتر. و گفت مرحله ي بعد سردرد هست.. منتظر بايد باشم اگه درست ش نکنم !
دومي که نميشه تقريباً ! اولي هم.. يادم ميره همه ش !! سردرد هم.. آقا دکتره عقبه ! مرحله هاي بعدي ش هم کمردرد و زانو درده که همه شون رُ دارم !! امان از دست کامپيوتر..

Rose . . .
The first day of school our professor introduced himself and challenged us to get to know someone we didn't already know.
I stood up to look around when a gentle hand touched my shoulder. I turned around to find a wrinkled, little old lady beaming up at me with a smile that lit up her entire being.

She said, "Hi handsome. My name is Rose. I'm eighty-seven years old. Can I give you a hug?"
I laughed and enthusiastically responded, "Of course you may!" and she gave me a giant squeeze.

"Why are you in college at such a young, innocent age?" I asked.
She jokingly replied, "I'm here to meet a rich husband, get married, have a couple of kids.." !
"No seriously," I asked. I was curious what may have motivated her to be taking on this challenge at her age.
"I always dreamed of having a college education and now I'm getting one!" she told me.

After class we walked to the student union building and shared a chocolate milkshake. We became instant friends. Every day for the next three months we would leave class together and talk nonstop. I was always mesmerized listening to this "time machine" as she shared her wisdom and experience with me.

Over the course of the year, Rose became a campus icon and she easily made friends wherever she went. She loved to dress up and she reveled in the attention bestowed upon her from the other students. She was living it up.

At the end of the semester we invited Rose to speak at our football banquet. I'll never forget what she taught us. She was introduced and stepped up to the podium! .

As she began to deliver her prepared speech, she dropped her three by five cards on the floor. Frustrated and a little embarrassed she leaned into the microphone and simply said, "I'm sorry I'm so jittery. I gave up beer for Lent and this whiskey is killing me! I'll never get my speech back in order so let me just tell you what I know."

As we laughed she cleared her throat and began, "We do not stop playing because we are old; we grow old because we stop playing. There are only four secrets to staying young, being happy, and achieving success. You have to laugh and find humor every day. You've got to have a dream. When you lose your dreams, you die. We have so many people walking around who are dead and don't even know it!

There is a huge difference between growing older and growing up. If you are nineteen years old and lie in bed for one full year and don't do one productive thing, you will turn twenty years old.
If I am eighty-seven years old and stay in bed for a year and never do anything I will turn ! eighty-eight. Anybody can grow older. That doesn't take any talent or ability. The idea is to grow up by always finding the opportunity in change. Have no regrets. The elderly usuall! y don't have regrets for what we did, but rather for things we did not do. The only people who fear death are those with regrets."

She concluded her speech by courageously singing "The Rose."
She challenged each of us to study the lyrics and live them out in our daily lives. At the year's end Rose finished the college degree she had begun all those years ago. One week after graduation Rose died peacefully in her sleep. Over two thousand college students attended her funeral in tribute to the wonderful woman who taught by example that it's never too late to be all you can possibly be.
REMEMBER, GROWING OLDER IS MANDATORY. GROWING UP IS OPTIONAL . . .

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۳

خاتمي، تولدت مبارك !!

فردا تولد «محمد خاتمي» رئيس جمهوري فعلي، و دومين مرد کشور ايرانه.
شصت و يک سال پيش در چنين روزي؛‌ بيست و يک مهرماهِ 1322 ، در شهر اردکان (از استان يزد) به دنيا اومد. تا دبيرستان رُ تو اردکان تحصيل مي کنه و قبل از گرفتنِ ديپلم ميره قم براي تحصيل در «علوم و معارف ديني» ..در عين حال ديپلم تجربي رُ هم کسب مي کنه و بعد از چهار سال تحصيل در قم، براي تحصيل در رشته اي ديگه (فلسفه) به دانشگاهِ ادبياتَ اصفهان ميره ..و در عين حال علوم ديني رُ هم در حوزه علميه ي اصفهان ادامه ميده.. براي کارشناسي ارشد به دانشگاهِ علوم تربيتي دانشگاه تهران ميره و سپس دوباره قم؛ براي تکميل درس حوزوي.. تا درجه ي اجتهاد (بالاترين درجه ي تحصيلي حوزوي) ...

نمي دونم چرا کشور ايران همه چيزش برعکسه ! مثلاً اخبارهاي ايران، در دفعه که خبري از بوش پخش مي کنن با يه قيافه ست؛ يه بار لباس کابويي پوشيده يه بار لباس فارغ التحصيلي و غيره.. اصلاً تو ايران خيلي چيزا تابو هست و دليل اصلي ش هم اينه که در حتا خورده ترين کارها هم دزدي و دلاليه.
بگذريم! پارسال همين موقع ها خاتمي گفته بود روز تولدش مي خواد با جوون ها چت کنه (که مثل باقي حرف هاش..) و خُب فهميديم تولدش کِيه ! الآن که ديگه fanش نيستم (و به نظرم بزرگترين اشتباهي کرد، قبول رياست جمهوري واسه چهار سال بعد بود) اما اصولاً دونستن تاريخ تولد کساني که دوستشون داريم، کار جالبيه!
خاتمي يکي از کسايي بود که شانس ش رُ داشت که خودش رُ نشون بده. چهار سال اول.. من خودم جزو ستاد تبليغات ش واسه دور دوم بود (و همه کار هم کرديم از تبليغ و برچسب چسبوندن گرفته تا تشکيل زنجير گوشتي و..) اما در چهار سال دوم نشون داد که به مردم، و حتا حرف هاي خودش هم ديگه اهميت نميده.. شديداً قبول دارم خودش آدم خوبيه، اما براي رهبري و ارشاد، هم بايد فکرت درست کار کنه هم بتوني عمل کني. خاتمي آدمي نبود که اهل عمل باشه، کتاب هاش اکثراً به درد مي خوره، تو حرف زدن خوب عمل مي کنه، خودش هم آدم خوبيه؛ اما نمي تونه واسه بقيه تصميم بگيره..
در هر حال، اصلاً از سياست خوشم نمياد، اما اميدوارم بعد از پايان دوره ش؛ بشه رئيس تلويزيون يا وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي دوباره. هر چند مي دونم هر دوتاش امکان نداره بشه، اما از بين همه ي کساني که ايران به خودش ديده، فقط اونه که مي تونه به درد اين دو تا پست بخوره..
شايد نتونه در عمل حرف خودش رُ عملي کنه و حتا زير حرف خودش بزنه، اما اين دو پست جايي هست که مي تونه همون جوري که مي خواد، با مردم رفتار کنه و فرهنگ شون رُ بارور کنه.. تا وقتي مردم خودشون نخوان، همه چيز همونيه که بوده. الآن همه مي دونن که «اهر چيزي که بکاري درو مي کني». کشورهاي اروپايي اينو اين جوري تفسير کردن که «من خوبي مي کنم، پس در حق م هم خوبي خواهد شد.» اما تو ايران، طرف وقتي ميبينه مغازه داره داره عملاً دزدي مي کنه و نميشه هم کاري ش کرد، ميگه من هم خب همين کار رُ مي کنم! تلويزيون اصلي ترين و اولين قدرت هر ملت و کشوري حساب ميشه.. تو همه جاي دنيا هر سريال يا فيلم و حتا تبليغ و تيزري که مي سازن يه دليل داره. تا به حال فکر کردين قيلم هاي خارجي (پزشک دهکده، نامه اي از آينده.. نمي دونم، من چند ساله ديگه اصلاً تلويزيون نگاه نمي کنم، اون موقع ها اين دو تا برنامه پرطرفدار بود خيلي) همه ي فيلم ها يه نتيجه گيري اخلاقي مخفي داره، يه جهت گيري.. و البته سريال هاي پرطرفدار ايراني؟ هژيرها،زير آسمان شهر، نقطه چين...
تا وقتي که مردم اين فيلم ها رُ بپسندن، واسه شون ساخته ميشه.. و تا وقتي مردم اين موقعيت الآن شون رُ بپسندن، همه چيز همينيه که هست. وقتي من حاضر نيستم مسئوليت کارهام رُ به عهده بگيرم، بقيه هم همينن خب! تا به حال فکر کردين تو ايران چرا هيچ اتفاق بدي از هيچ نهاد دولتي صورت نمي گيره؟ تو چند ماهه اخير کلي شايعه بوده که تو درگيري پليس و مردم، چند نفر کشته شدن اما بعد فهميديم نه! خبر اشتباه بوده..

به جاي اين که بگيم انقدر معصوم هستيم، ميشه خيلي راحت تر بود. (تو دانشگاه هم دقيقاً همينه هااا.. مثلاً امروز يکي از دخترا خيلي بامزه رو پله ها خورد زمين و خب من زدم زير خنده.. بعد شاکي شده که چرا؟! ..به نظر من که خنده داشت. اصلولاً هر وقت کاري بکني تو داشنکده يه سري ازت متنفر ميشن، يه سري عاشق ت ميشن!! همه ش هم بين اين و اون دعواست به خاطر همين چيزا)
به نظر من که رک حرف شدن با مردم ساده ترين کاره. يه الگوريتم ساده ست: اول حکومت خيلي واضح و با کلمه هاي ساده ميگه که اگه فلان کار رُ انجام بدين فلان اتفاق ميفته واسه تون، بار اول هم که اتفاق افتاد اعلام ميکنه که آره، مثلاً اينا خلاف کار ما رُ انجام دادن و ما مجازات شون کرديم. اين جوري همه مي دونن و مسلماً اون سياه لشکري که تو همه ي اتفاق ها هست از بين ميره..

واي! چه قدر حرف الکي !!
«دفتر ميهمان» سايت رئيس جمهوري، از پارسال که پر شده بود از بد و بيراه و غيره، غيرفعال و بعد هم حذف شد. ايميل سايت هم که عملاً جواب نميده؛ پس اين جا ميگم: خاتمي تولدت مبارک !!
پ.ن. چند روز پيش خاتمي در سفر يک روزه ش 447 طرح رو تو شيراز افتتاح کرد ...

* اول همه ي متن رُ به طور احترامي و با فعل جمع نوشتم، اما ديدم خيلي کتابي شد و خودم سخت م بود بخونم. اصلاً‌در کل همه ي وبلاگِ من به صورتِ شکسته هست و شديداً هم خودم بهش عادت کردم، دو کلمه رسمي نمي تونم حرف بزنم.

امروز رفتم خون دادم واسه آزمايش.. تو اتاق يه آقايي نشسته بود و مدارک و اين چيزا رُ مي نوشت، دو تا خانوم هم بودن که خون مي گرفتن.. من هم خيلي پرروآنه به آقاهه گفتم ميشه شما ازم خون بگيرين؟ اول گفت نه، اما بعد نظرش عوض شد و خودش اومد !!!!!! (کلي خانوما ضايع شدن!) بعد هم اين که همه مي نشستن، من رو تخت دراز کشيدم و دستم و بست و غيره.. اولين بار بود که تو عمرم آزمايش مي دادم، تا به حال نه خون داده بودم نه هيچي. درد نداشت.. يادمه بچه که بودم آمپول به نظرم خيلي درد داشت، اما تو يک سال اخير يه بار واکسن زدم، يه بار هم آمپول ضدکزاز، امروز هم اين. و هيچ کدوم درد نداشت :-/
آخر هفته هم همون جوري که قرار بود، اردو قراره خوش بگذره !

دوشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۳

ياد روز حافظ

اول از همه مرسي از دراکولا که گفت اين جا رو فايرفکس به هم ميريزه.. دليلش اينه که اون قسمت بالا رُ اندازه دادم (و درصدي نيست) اما چرا به هم ريخته و چه جوري ميشه درستش کرد، نمي دونم! يا بايد فاريرفکس نصب کنم يا يکي يه سايتي رُ معرفي کنه که بروزر فايرفکس رُ شبيه سازي مي کنه.. در هر حال ممنون !

و در ادامه ي بحث قبلي (اشتباه نوشتن واژه هاي انگليسي) يه نکته ي خيلي جالب ديگه هم هست که هيچ کس رعايت نمي کنه اما اول ابتدايي به همه ياد مي دن (به ما که اول ابتدايي ياد دادن!!) و اون هم اين که خيلي از واژه هاي انگليسي با حرف صامت شروع ميشه؛ مثلاً school که بايد به فارسي نوشتش سکول (و نه اسکول! اون شاسکوله مجيد!!) خُب حالا همين نکته رُ مربوط کنين به همه ي واژه ها، از جمله: بلاگ‌سپات..
حالا اين يه ور قضيه ست، مورد جالب تر نوشابه هاي سون‌آپ هست. تنها موردي که من ديدم مي نويسه روش «سپريت» (و نه اسپريت!) نکته ي جالب ش اين جاست که: درسته که S رُ درست نوشته، اما اين نوشابه اسم ش sprite هست و بايد «سپرايت» تلفظ بشه !!!!!!! خيلي باحاليم، نه؟

در اوج ناز و نعمتي اي پادشاهِ حسن
يارب مباد تا به قيامت، زوالِ تو ..
امروز ياد روز حافظ بود (هست؟) به همين مناسبت، مقدمه ي حافظ شيرازي (از شاملو) که البته جزو کتاب هاب ممنوعه هست رُ اگه خواستين بخونين!

امروز کف بخش مون رُ داشتن مي سابيدن (با از اين دستگاه ها) : انقدر خوشگل شده زمين ش ! کلي روشن شده.. دو سال پيش آخرين باري بود که اين کار رُ کرده بودن..
ديروز يکي از اينا تو چمنا پيدا کرديم، البته اون موقع هيچ کس نفهميد چيه، آخرين حدس «جيرجيرک» بود. در حالي که اين موجود حشره ي سيب زميني اسمشه (عکس در اندازه ي واقعي) و يه جور جيرجيرک از خانواده Gryllidae و راسته ملخها (Orthoptera) هست که اغلب در زير خاک و لونه ي مورچه ها زندگی میکنه و به همين دليل در طی تکامل شبيه مورچه ها شده (!!!)‌ تا قابل تشخيص نباشد و بتونه از مواد غذايی اون ها بدون زحمت تغذیه کنه، دقيقاً مثل يه انگل ! /

ما
با آن چه که عاشق ش هستيم
شکل مي گيريم.
// گوته

برنامه ي اين ترم م يه جورايي خيلي افتضاحه، يه جورايي هم خوبه! شنبه که اول هفته ست و تا ظهر کلاسه مثل هميشه.. يکشنبه صبح دو تا کلاس (البته بين ش بيکاريم، يعني کلاس اول 8 تا 8:45 هست و يک ساعت علاف (الاف؟) ..) و عصر هم دو تا کلاس.
دو شنبه که امروز باشه خيلي افتضاحه، از صبح تا چهار عصر..
نکته ي «بد» ش همين روز دوشنبه ش بود، باقي هفته هم تعطيل.. فقط سه شنبه هم يه ترتبيت بدني (يا به قولي پرورش اسب) ظهر دارم و يه آلماني هم عصر !
امروز سه تا داستان بايد مي خونديم و البته خونده بودم، اما خيلي افتضاح.. اما استاد سرش درد مي کرد رفت خونه ! گود فُر آس ! :)

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۳

بيليون شما چه قدريه؟!

يک بيليون چه قدره؟!
تا اون جايي که من مي دونستم، «ميليون» چه تو فارسي چه انگليسي يکي هست. و باز هم تا اون جايي که من مي دونستم؛ «بيليون» واژه ي انگليسي ميليارد هست (البته تو امريکا اگه بگين ميليارد خيلي عجيب نيست اما واسه انگليسي بريتيش هست !)
..امروز خواستم واسه اولين بار بشينم درس بخونم، درس اول، آخرش glossary (فرهنگ لغات هاي عجيب غريب؟) داشت و يه مورد خيلي جالب و واقعاً عجيب :
billion: (n), in UK a million millions. in US a thousand millions.


ارداويراف : جمعه پيش كه واسه سعيد رفته بوديم فرودگاه بين المللي، يه تابلوي خيلي باحال اونجا ديدم!

CopyRight: ardaviraf.com


عبارت ENTRANCE رو به اشتباه ENTERANCE نوشته بودن! بعد ديدن خيلي ضايع است، اومدن روي E رو يه تيكه پلاستيك چسبوندن! طبيعتا وقتي داشتن تابلو رو وصله پينه مي كردن لامپ هاي پشت تابلو خاموش بوده و به ذهن خلاقشون(!) هم خطور نكرده كه اگه چراغها روشن بشن ممكنه باز هم سوتي شون نمايان بشه!!! نتيجه اينكه: قبلا كه روي حرف E رو نپوشونده بودن همه مي فهميدن كه دست اندركارن ساختن اين تابلو چقدر بيسوادن! اما الان كه روشو پوشوندن همه ميدوننن كه نه تنها بيسوادن، بلكه احمق هم هستن!!!

کاملاً راست ميگه، همه جا همينه... متأسفانه به اندازه ي ابتدايي هم سواد ندارن اما ساختن شهر دستشونه! کمتر جايي هست که welcome رُ درست نوشته باشه.. (حتا سردر کلاس زبان بهار هم اشتباه نوشته بودن، بعد روش رنگ زدن!! ديگه.. سردر نمايشگاه هاي بين المللي شيراز.. هايدا ي شعبه ولي‌عصر و غيره!) البته الآن اکثراً ديگه فهميدن. يه نکته ي جالب اين بود که حدود يک ماه پيش، اکثر مغازه ها حراج کرده بودن (حراج تابستوني) و رو شيشه ي مغازه ها بزرگ رنگي نوشته بودن SALE يا کاغذهاي تبليغاتي و حتا نيازمندي روزنامه ها.. همه و همه ! در حالي که اشتباهه !!
sale يعني فروش، همين! دو تا اصطلاح داريم: for sale يعني براي فروش. و اون چيزي که همه ي مغازه دار ها منظورشون بود ‌احتمالاً ؛ on sale که معني ش همون حراج (auction) هست..... اما دريغ از يه مغازه که درست بنويسه !
تابلوترين ترجمه ي اشتباه رُ هم اگه خواستين ببينين برين اداره ي گذرنامه، مي بينين يه بخشي درست کردن به اسم رئيس جمهوري... !! (و باقي ماجرا)

همه ي بشريت در جست و جوي حقيقت، عداتل و زيبايي ست. ما در جست و جوي ابدي براي حقيقت هستيم؛ چون تنها دروغ هايي را که در ذهنِ خود ذخيره کرده ايم، باور داريم. در جست و جوي عدالت هستيم؛ چون در نظام اعتقادي اي که داريم، جايي براي عدالت وجود ندارد. در جست و جوي زيبايي هستيم؛ چون هر چه قدر هم يک نفر زيبا باشد، ما به وجودِ زيبايي در ديگري اعتقاد نداريم. ما به جست و جو ادامه مي دهيم، در حال که همه چيز در درونِ ما جا دارد. حقيقتي وجود ندارد که با جست و جو به آن دست يابيم. به هر جا سر برگردانيم، هر آن چه مي بينيم حقيقت است، اما با توجه به توافق ها و باورهايي که در ذهن مان ذخيره کرده ايم، چشم ديدنِ حقيقت را نداريم.
ما حقيقت را نمي بينيم چون کور هستيم. آن چه ما را کور مي کند همه ي باورهاي کاذبي ست که در ذهن داريم. ما نياز داريم که حق با ما باشد و ديگران اشتباه کنند. ما به آن چه باور داريم اعتماد مي کنيم و باورهاي ما موجب رنجشمان مي شوند. به اين مي ماند که گويي در مِهي زندگي مي کنيم که نمي گذارد دورتر از جلوي پايمان را ببينيم.
ما در مِهي زندگي مي کنيم که حقيقت ندارد. اين مه يک خيال است؛ روياي شما از زندگي ست؛ تمام مفاهيمي ست که درباره ي خدا با آن ها اعتقاد داريد؛ همه ي توافق هايي ست که با ديگران به عمل آورده ايد. ميثاق هايي ست که با خود، و حتا با خداوند داريد...
// چهار ميثاق (کتاب خِرَدِ سرخپوستانِ تولتک)
~ دون ميگوئل روئيز / دل آرا قهرمان - نشر آسيم.

Drops of Oil . . .
A certain shopkeeper sent his son to learn about the secret of happiness from the wisest man in the world. The lad wandered through the desert for forty days, and finally came upon a beautiful castle, high atop a mountain. It was there that the wise man lived.

Rather than finding a saintly man though, our young lad, on entering the main room of the castle, saw a hive of activity: tradesmen came and went, people were conversing in the corners, a small orchestra was playing soft music, and there was a table covered with platters of the most delicious food in that part of the world.

The wise man listened attentively to the boy's explanation of why he had come, but told him that he didn't have just then to explain the secret of happiness.

He suggested that the boy look around the palace and return in two hours. "Meanwhile, I want to ask you to do something," said the wise man, handing the boy a teaspoon that held two drops of oil. "As you wander around, carry this spoon without allowing the oil to spill."

The boy began climbing and descending the many stairways of the castle, keeping his eyes fixed on the spoon. After two hours, he returned to the room where the wise man was.

"Well", said the wise man, "did you see the Persian tapestries that are hanging in the dining hall? Did you see the garden that took the master gardener 10 years to create? Did you notice the beautiful parchments in my library"
The boy was embarrassed, and confessed that he had observed nothing. His only concern had been not to spill the oil that the wise man had entrusted to him..

"Then go back and observe the marvels of my world", said the wise man. Relieved, the boy picked up the spoon and returned to his exploration of the palace, this time observing all the works of art on the ceilings and the walls. He saw the gardens and the mountains all around him, the beauty of the flowers. Upon returning to the wise man, he related in detail everything he had seen.

"But where are the drops of oil I entrusted to you?", asked the wise man. Looking down at the spoon he held, the boy saw that the oil was gone. "Well, there is only one piece of advice I can give you", said the wisest of wise men. "The secret of happiness is to see all the marvels of the world, and never to forget the drops of oil on the spoon.."

This story serves as just a little reminder that while we get all caught up in the frenzy of work and assignments, we mustn't forget about the "drops of oil", the things in life that really matter... friends, family, stuffed toys... and the ties that bind . . .

جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۳

زندگي بدون دوستي

درساي دانشکده داره سخت ميشه، آلمانيه از همه ش جالب تره اما يه جورايي هم سخته خُب! بدون اين که حتا يه کلمه بدوني بايد يه زبون رُ ياد بگيري...
نکته ي جالب اينه که چيزي که تو فرانسه يک (تو طول يک ترم) بهمون درس ميدن از چيزي که تو سه جلسه ي اولِ آلماني يک گفت کمتره! البته خُب مسلمه که سخت تر ميشه آلماني، اما همچنان فکر مي کنم ارزش ش رُ داره..
آخر هفته احتمالاً ميريم اردو، اميدوارم خوش بگذره !

تکمله !
من تو اون نوشته ي قبلي يه نکته اي رُ يادم رفته بود اضافه کنم (يعني به ذهن م نرسيد!) و اون هم اين که اين تحقيق در مورد وب سايت هاي انگليسي هست.. واسه همين اون نمودار و جمله ي اين که
The eyes most often fixated first in the upper left of the page, and then...

همه تو وبلاگ / وب سايت هاي فارسي عوض ميشه، چون ما اصولاً توقع داريم جمله از راست شروع بشه يا ستون لينک ها سمتِ راست باشه و غيره.. (يعني برعکس انگليسي). اما در کل مقاله ي خيلي کامليه، خصوصاً لينک هاي ستون چپي صفحه، مثلاً اين که فونت‌مون چه سايزي باشه و غيره.. خيلي پژوهش جالبيه ! توصيه مي کنم حتماً بخونين ش..

تغييرهاي کوچيکي تو تمپ. اين‌جا و لينکس دادم.. فقط فونت ها (نوع و سايزش) هست که يه کم وقت مي بره و اون هم به زودي درست ميشه. اگه موردي ديدين بهم بگين حتماً. صفحه واسه ششصد در هشتصد طراحي شده اما رزلوشن بيشتر رُ هم تحمل مي کنه (چون همه چيز درصديه) مشکل کوچيکي فونت ها تو رزولوشن هاي بالا رُ هم که گفتم به زودي درست ميشه. ديگه اين که اگه وقت کنم بايد همه ش رُ CSS خارجي کنم، الآن هشتاد درصد صفحه CSS داخلي هست و باقي ش هم اچ تي ام ال.

تو چند تا پست قبلي نوشته بودم «انگشتر رو طرف نگه داشتنِ دست و حالت و رفتارها، و حتا طرز برخوردِ آدما تأثير مي ذاره..»
راستش من اهل انگشتر نيستم، اما اون موقع يه انگشتر هديه گرفتم و همون چند ساعتي که رو دستم بود، انگار يه جورايي بود..! دوستي نوشته بود حتا لاک هم همين جوريه ! شديداً اصلاً فکر نمي کردم، هر چند منطقيه؛ هر چيزي که ظاهرت رُ از بقيه متمايز کنه، رو رفتارت هم تأثير مي ذاره..
در هر حال ممنون! از اين به بعد توجه مي کنم ببينم کسايي که دور و برم هستم لاک زدن به ناخن هاشون يا نه ! :">

زندگي بدون دوستي

Life without friendship....
is like the dawn without the sun.
زندگي بدون دوستي
مثل سپيده بدون خورشيد است

Life without friendship....
is like the sky without the moon
when the evening has begun.
زندگي بدون دوستي
مثل آسمان شب بدون ماه است
در اوايل شب

Life without friendship....
is like a rose without rain.
زندگي بدون دوستي مثل رزي بدون شبنم است

Life without friendship....
just wouldn't be the same.
زندگي بدون دوستي
فقط يكنواخت نخواهد بود

Life without friendship....
is like a ship without a sea.
زندگي بدون دوستي
مثل كشتي بدون درياست

Life without friendship....
just could not be
without a friend like you for me.
زندگي بدون دوستي نمي تونه وجود داشته باشه
بدون دوستي مثل تو براي من

I Cannot Imagine Life Without Your Friendship!
نمي تونم زندگي بدون دوستي را تصور كنم

پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۳

عکس فوري - شکلات - مريم جلالي !

فعلاً سه تا آلبوم تو بورسه که شايد شما هم بخواين بشنوين. اولي ش عکس فوري (سنپ‌شات) مهرداد با هشت ترانه ي جديد که سه تاش رُ با گوگوش، دو نفري خوندن. (اين هم ليريک ش) و دومي هم شکلات از کامبيز -پسر گوگوش- که تريپ جديد بخش ما شده ! :p
اگه خواستين بشنوين / دانلود کنين mp3 آهنگ هاي آلبوم شکلات، ايناست: كابوس - شكلات - پارتي - Time- سوژه و پرسه. (اين هم ليريک ش)
و سومي هم «مريم دي جي» ...!
خواننده ي زني که بدون مجوز واسه خودش کاستي رُ تو بازارهاي تهران پخش کرده و نتيجه ش هم اين شد که گرفتن ش و... اما آهنگ هاش رو نت هست: من دارم بهار بهار - واسه چي؟ - بيا بيا - بارون امشب - خدا کنه - دل پرپر - دوباره عشقو صدا کن. (اين هم ليريک ش)
!!! همه ي لينک هاي بالا رُ خودم دانلود کردم، فقط امکان داره با نرم‌افزار ايراد بگيره که در اين صورت با خودِ آي.يي کار کنين (رو لينک راست کليک > سِيو تارگت از !)

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۳

مسير حركت چشم !

مسير حركت چشم كاربران بر روي صفحات وب اكنون شناسائي شده است. بر اساس پژوهشي كه از سوي موسسه ارتباطي poynter به عمل آمده است ، قسمت سمت چپ دربالاي صفحه يك نقطه طلائي به شمار مي آيد.بر اساس نموداري كه معدل چگونگي تماشاي صفحات وب يا به عبارت ديگر همان مسير حركت چشم كاربران (Eyetrack) را در محيط وب نشان مي دهد سمت چپ دربالاي صفحه يك نقطه طلائي براي طراحان صفحات وب به شمار مي آيد.مسير حركت چشم كاربران در اين پژوهش توسط دوربين هاي كوچكي كه زير مانيتور نصب شده اند ، به دست آمده است.حجم نمونه در اين پژوهش 46 كاربر بوده كه هريك از آنها به مدت يك ساعت تحت كنترل قرار گرفته اند.نمودار به دست آمده در پژوهش موسوم به EYETRACK III به خوبي نشان مي دهد كه نقش جانمائي مطالب ، عكس ها و آگهي ها تا چه حد براي طراحان صفحات وب از اهميت برخوردارست..

به بيانِ ساده تر: يه صفحه ي وب شايد قسمت هاي مختلفي داشته باشه، و مثلاً تو همين وبلاگ شايد شما هميشه فقط سمتِ چپ که نوشته ها هست رُ مي خونين، اما حقيقت اينه که به طور ناخودآگاه چشم شما جور ديگه اي رو صفحه مي گرده..
نکته ي مهم ش تو طراحي صفحات وب و تو تبليغ ها هست. نيازي نيست من تو همه جاي صفحه بنويسم «مهدي اچ اي» و اگه فقط در چند تا نقطه خاص اين کار رُ انجام بدم (يا از تصوير / رنگِ خاصي استفاده کنم) اون وقت تأثير لازم رُ مي ذاره..
جالبه نه؟ خبر کامل ترش + عکس و لينک هاي مربوطه رُ از اين جا بخونين به انگليسي البته! و اين هم بيشتر ..

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۳

مي نويسم، پس هستم!

شديداً کمبود وقت دارم.
هيچ کار خاصي هم نمي کنم آآ ؛ اما در حالت عادي اين چند روزه بيشتر از چهار ساعت در شبانه روز نخوابيدم، و در عين حال به خيلي کارهام هم نرسيدم ! امشب هم فکر کنم بيدارم تا صبح..
آپ ديت نشدن اين جا هم بيشتر به همين دليله، که به زودي درست ميشه !
نوشته هاي زير تقريباً مال اين چند روزه ست، بدون ترتيب خاصي:

دو ماه پيش رفتم کلي اکانت خريدم و حالا تموم شد !
فردا بايد دوباره برم کيلويي کلي بگيرم که نخوام هر روز برم ! اين بار مي خوام آنالوگ بگيرم.. جز اولين کساني بودم که وقتي خط هاي ديجيتال اومد و اکانت هاي E1 ؛ گرفتم.. اون موقع کارتي نبود بايد فرم مشخصات پر مي کردي.. و اگه مشتري دائم مي شدي بهت اکانتِ E3 مي دادن !! يادم نيست چه ISP يي بود، شايد چرتکه.. نمي دونم! يادمه اکانت E3 هم گرفتم، خود شرکته مي گفت سرعت ش بيشتره؛ اون موقع اصلاً نمي دونستم سرعت نت چيه !

امروز مطب رُ تحويل داديم رفت... البته داديم نه، من اصلاً دخالتي نداشتم، فقط يه کتاب از من بود که برداشتم.. اک‌ويديا: دانش باستاني پيامبري (پال توئيچل) ...مالِ تقريباً سه سال پيش؛ زماني که تو مطب مي موندم؛ وقتي از نگاه (؟) کردنِ آدما خسته مي شدم، مي خوندم ش.. و وقتي تموم شد گذاشتم همون جا بمونه..
و امروز رفتم کتاب م رُ برداشتم !
از اين جور اتفاقا که باعث ميشه پرونده ي چيزي به طور کامل بسته بشه خوشم مياد، ديگه هيچ وقت حتا فکر هم نمي کنم که برم اون جا بشينم.. اما خُب خاطره موندگاره !

ديشب انقدر حرف زديم که شارژ تلفن تموم شد !
جالب اين جاست که من دو سه ساله اين تلفنَ رُ دارم اما هيچ وقت شارژش تموم نشده بود، واسه همين نمي دونستم ! فقط از بوق بوقِ خاصي که مي کرد حدس زديم مالِ شارژش باشه، و بعد هم قطع شد..
سعادتِ تو اين جاست، يه فلش ناز از کريس دي برگ.. ديگه؟ مهرگان !! همون آئينِ مهر و محبت ايرانيان :)
اينو هم ببينين خيلي باحاله: مسايل شرعي آقا مجتبا (مارمولک)

جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۳

آينه

درساي دانشكده يه كم سخت شده. حجم كتابا كه خيلي زياده؛ من هم كه هنوز هيچي !
يه آهنگِ خوشگل ديگه واسه دانلود: lady Darbanville
ديگه؟ اين فلش خوشگل که آهنگ ش معرکه ست، و متن ش و عکس هاش..

ديروز روز جهاني موسيقي بود؟ چه جالب !
شديداً بهم ثابت شد که هميشه من درست حس مي کنم،
اما الکي به خودم مي‌گم شايد هم اين طوري نباشه..
شايد هم نه...
حداقل خودم و خودِ طرف مي دونه که همين جوريه که من فکر مي کنم؛
و باقي ش همه ش فيلمه.. يا نه! سرياله..
// زماني که ديگه هيچي واسه ت ارزشي نداره.
و هيچ خاطره اي..

هيچ توجه كردين انگشتر چه قدر رو رفتار و حالت قرار گرفتن دست و باقي موارد تأثير داره؟ خصوصاً يه انگشتر با نگين (مثلاً ياقوت و..) و يه كم بزرگ! اصلاً حتا رو طرز برخورد آدما هم تأثير مي‌ذاره !
فكر كنم گوشواره هم همين‌جوري باشه، هر چند امتحان ش نكردم..

آينه
من از جنسِ نقره ي خالصم
بدونِ تعصب هر چه را كه مي بينم
فوري مي بلعم
بدونِ وهم عشق يا نفرت
ظالم نيستم، فقط صادق م
مثل چشم چهارگوشِ خدايانِ‌قبايل
بيشترِ وقت ها
به ديوارِ رو‌به‌رو خيره مي شوم
و به فكر فرو مي روم.
ديوار صورتي ست با لكه هاي كوچك
مدت هاست كه به آن نگاه مي كنم
گاهي فكر مي كنم كه اين ديوار
بخشي از قلب من است
اما گاهي سوسو مي زند و ناپديد مي شود
چهرا ها و تاريكي
ميانِ ما فاصله مي اندازد.
حال من دريا هستم
زني به سوي من خم مي شود
و در من
خود را جست و جو مي كند
سپس به سوي شمع و ماهِ دروغگو برمي‌گردد
من پشتِ او را مي بينم
و صادقانه منعكس مي كنم
او با اشك و دستانِ مشوشِ خود
به من جواب مب دهد
من براي او مهم هستم
هر روز نزدِ من مي آيد و مي رود
و هر صبح
چهره ش جايگزينِ تاريكي مي شود
او در من
دختري جوان را غرق كرده است
و در من يك پيرزن
هر روز به جست و جوي او از خواب بر مي خيزد
مثل يك ماهي ترسناك ...
// silvia plath - شاعر امريكايي