دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳

سي.دي. کنسرتِ اوانسس !!

اين که خيلي ها از فيلم مهمانِ مامان خوششون اومده، فقط بدسليقگي شون رُ نشون ميده.. چون کاملاً و کاملاً نه تنها فيلم اصلاً خنده دار نبود بلکه خيلي هم گريه آور بود، چون دقيقاً اصلاً فيلم نبود؛ روايت جامعه ي همين امروز بود. اين هم جواب آفلاينا !

ديروز با يکي از دوستام رفتيم cd هاش رُ بگيريم، تا فهميدم يکي ش «کنسرتِ آلمانِ اوانسس» هست بهش ندادم! (اول من!!) خيلي باحال بود‌!!!!!!!!!!!!!!!!!! يه مصاحبه کوچيک هم هست (با امي.لي و بن.مودي)
عشق من؛ امي.لي !!!!!!! و بن.مودي ! گيتاريسته (البته و هم اون دراميست تپله: راکي گري هم باحاله !!..)
خلاصه کلي انرژي !?
تا اوانسس هست، زندگي بايد کرد !!
نکته ي جالب اين که دو تا آهنگ تو کنسرت ش مي خونه (farther away - even in death - zero - heart shaped box که در اصل همون everybody's fool هست) که من نداشتم (من همه ي آهنگ قبلي هاش رُ هم از اين جا دانلود کردم!) حالا بايد صداش رُ جدا کنم؛ mp3 سيو کنم و به آهنگ ها اضافه ش کنم :)
پ.ن. آخي! وسط کنسرت ميگه من تو عمرم انقدر آدم نديده بودم !!

اختتاميه المپيک هم عالي بود، مثل افتتاحيه ش :)
ايران دو تا مدال از هر چيز گرفت: دو تا طلا - دو تا برنز و دو تا نقره..

جديداً فکر کنم يه کم از نظر فيزيکي ضعيف (حساس؟) شدم
هر اتفاق کوچيکي که ميوفته حالم بد ميشه و حالت تهوع و غيره..
خواب هم که تقريباً ندارم :-/

از اين خواب هاي کوچيک که خستگي ت رُ رفع مي کنه خيلي خوشم مياد!
ديشب حدود يک خوابيدم اما سه پاشدم؛ کابوس يا از اين چيزا.. کابوس که نه، خواب بدي نبود، اما دوست ندارم اين اتفاق بيفته، دوست ندارم باورش کنم.. نمودارهاي کهربايي، سبز، فرمانِ tree، گوگل...

کاش نامنت را بر قلوه سنگي نوشته بودم؛
تا حالا در جيب بالاپوشم مي گذاشتم و تا کنار زنده رود قدمي مي زدم...
اما نامت را بر باد نوشتم؛
و حالا جهان از غوغاي طوفان و دست هاي من در خالي جيب هايم مي لرزند. /

" Hatred does not cease by hatred, but only by love;
this is the eternal rule . . .
"
// Buddha


يه لينک خوشگل ! چند تا کِرسِر موس دارين شما؟
و يه فرمان واسه آينه ديدنِ سايت ها؛ قبل از آدرس سايت mirror.sytes.org رُ تايپ کنين تا اون رُ تو آينه ببينين، مثلاً گوگل، ياهو، مهدي اچ اي ...
پ.ن. روز پدر هم مبارک !

یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۳

يه کم رجيستري !

نوشته هاي زير رُ من ننوشتم، نتيجه ي وب گردي ها هست. دليلِ گفتنِ اين جمله اينه که يعني من چيزي رُ تضمين نمي کنم؛ اگرچه به نظر من نبايد هيچ مشکلي باشه اما مسئوليت ش با خودتونه. حداقل اين که به يک بار خوندن ش مي ارزه !

* از بين بردن messenger ميکروسافت (در ويندوز XP)
ابتدا وارد RUN شده و دستور زير را با دقت تايپ کنيد :
rundll32 advpack.dll,LaunchINFSection windir%INFmsmgs.inf,BLC.Remove
حال OK را کليک کرده و براي هميشه از دستش راحت شويد.

* تغيير نام دسته جمعي فايلهاي تصويري....!
يک. ابتدا تمام عکسهايي را که ميخواهيد تغيير نام دهيد انتخاب کنيد.
دو. روي اولين عکس کليک سمت راست کرده سپس آنرا Rename کنيد.(مثلا MyPicture )
سه. در حالي که Shift را نگه داشته ايد،بين فضاي خالي بين عکس اول و دوم کليک کنيد.
چهار. نتيجه را ببينيد.
اين ترفند را در مورد هر نوع فايل به کار برد و نه فقط در مورد فايلهاي تصويري

* تغيير نام دسته جمعي فايل ها در ويندوز اکس پي:
همه ي فايل ها رو select کنين و يکي ش رو تغيير نام بدين. باقي ش هم به همون نام (و شماره هاي بعد) تغيير نام پيدا مي کنن.

* اضافه کردن اطلاعات اضافي در System Properties :
اگر بر روي My Computer کليک سمت راست ماوس را زده و از منوي ظاهر شده، گزينه Properties را انتخاب کنيد، پنجره System Properties ظاهر مي شود. اگر مي خواهيد در اين پنجره، اطلاعات ديگري را وارد کنيد، بايد به صورت زير عمل کنيد.
يک عکس با سايز 180x114 به وجود آورده و آن را با نام Oemlogo و پسوند bmp، در شاخه SystemRoot%\System% ذخيره نماييد. سپس عبارات زير را در برنامه Notepad تايپ نموده و آن را تحت عنوان Oeminfo و با پسوند ini، در شاخه SystemRoot%\System% ذخيره نماييد. (بعد از علامت =، مي توانيد عبارت مورد نظر خود را تايپ نماييد.)
Manufacturer=Your Text Goes Here
Model=Your Text Goes Here
[Support Information]
Line1=Your Text Goes Here
Line2=Your Text Goes Here
LineN=Your Text Goes Here
نکته: چنانچه عکس مورد نظر شما، نشان داده نشد، آن را در سايز 160x120 تنظيم نماييد

* ويندوز XP اين قابليت را داراست که ميتواند وقتي به اينترنت متصل ميشويد به طور خود کار فايل هاي سيستم را به روز رساند و آن ها را از سايت مايکروسافت در يافت کند . اما اين امکان بيشتر براي کاربراني است که نسخه اصلي ويندوز را خريده اند ( نه ايران! ) و به سرعت بالاي اينترنت دسترسي دارند . براي اينکه نزديک به 100 Mb است و هفتگي هم زيادتر ميشود ! وقتي که به اينترنت متصل ميشويد کمي طول ميکشد تا اين امکان فراهم شود . ولي بايد توجه داشت که سرعت اينترنت شما نيز کم ميشود . پس بهتر است که آن را غير فعال کنيد !
براي غير فعال کردن به روز کردن ويندوز روي آيکون My Computer کليک راست کرده و گزينه Properties را انتخاب نماييد . در کادر باز شده به زبانه Automatic Updates برويد و در قسمت Notification Setting ، گزينه Turn Off Automatic Updating را انتخاب نماييد . در پايان دکمه Apply و OK را کليک کنيد .

* پشت آرم ويندوز چه خبر است؟
وقتي وارد اولين محيط ويندوز XP مي شويد آرم ويندوز را مي بينيد در صفحه اي سياه که سه مستطيل آبي همينطور براي ده تا بيست ثانيه از جلوي شما عبور داده مي شود ،غافل از اينکه ويندوز در پشت اين شکل زيبا مشغول کار هاي ديگري است.خب براي اينکه اين درپوش را برداريم و ببينيم ويندوز چه مي کند مراحل زير را دنبال کنيد:
يک.در حوزه RUN دستور MsConfig را صادر کنيد.
دو.وارد زبانه BOOT.INI شويد.
سه.اين سطر را در آن پيدا کنيد:
multi(0)disk(0)rdisk(0)partition(1)WINDOWS="Microsoft Window XP Perofessional"/fastdetect
چهار.از گزينه هاي پايين صفحه sos/ را پيدا کرده و مربع روبروي آن را علامت بزنيد(در اين حالت بايد sos/ در جلوي سطر اضافه شود.)
پنج.خوب حالا Apply بعد OK را بزنيد.کامپيوتر از شما مي خواهد Restart شود.شما با پاسخ مثبت همه چيز را به خوبي و خوشي تمام مي کنيد.
> از اين به بعد شما آن آرم را نخواهيد ديد ،ولي در عوض کارهاي ويندوز را در پس آن خواهيد ديد.

* نرم افزاري براي بوت شدن كامل ولي سريع ويندوز
اگر شما از ويندوز XP استفاده مي كنيد، از نرم افزار BootVis حتما بهره ببريد! اين برنامه كمكي و رايگان از طرف شركت مايكروسافت براي سرعت بخشيدن به سيستم هنگام بوت شدن ارائه شده است.
برنامه BootVis علاوه بر بالا بردن كارائي سيستم و سرعت بوت ويندوز ، مي تواند موقع بوت شدن ويندوز سرعت آن را اندازه گيري و به صورت يك محيط گرافيكي به شما نشان دهد . همچنين اين برنامه نشان مي دهد كه چه عاملي باعث شده است كه كار راه اندازي ويندوز شما طول بكشد . شما مي توانيد اين برنامه را از طريق سايت مايكروسافت
بارگذاري و نصب كنيد .

* JV16 PowerTools: فايل اضافي و موقتي كه در هارد ديسك شما وجود دارند در صورت انباشته شدن باعث كاهش كارائي سيستمتان مي شوند . شما بيشتر اوقات از وجود چنين فايل هايي اطلاع نداريد چون اين فايل ها در همه جاي هارد ديسك پراكنده هستند!
براي پاک کردن آن ها از برنامه ي JV16 PowerTools استفاده کنيد. اين برنامه رايگان همچنين مي تواند كليدهاي اضافي و غير قابل استفاده رجيستري را نيز حذف كند!
اين برنامه ي مفيد رُ از سايت vtoy.fi دانلود کنين!

* اگه به دليل فيلتر شدن يا هر چيز ديگري، نمي توانيد به صفحه وبي دسترسي داشته باشيد؛ اگر به آدرس ايميل Web@pagegetter.com يك ايميل ارسال كنيد و در قسمت موضوع ( Subject ) ؛ آدرس وب سايت مورد نظر خود را وارد كنيد پس از چند لحظه صفحه مورد نظر برايتان ايميل ميشود.

* kazaa مي دوني چيه؟ بيشتر واسه فيلم و موسيقي هست.. سايتِ freenetproject.org هم تقريباً مثل kazaa ست اما واسه انتشار و رد و بدل نوشته ها و خيلي چيزاي مفيد ديگه !

* تا حالا شده که کلي Internet Explorer رو با هم باز نگه داشته باشيد و ناگهان همون صفحه Don't Send بياد و همه اکسپلوررها با هم بسته بشن؟ يا اينکه 3 - 4 تا برنامه Word و يا هر برنامه ديگه‌اي رو با هم باز کرديد و ناگهان يک Error مي‌آد و همه با هم بسته مي‌شوند؟
اين اتفاق، به اين دليل هست که ويندوز براي هر برنامه مقدار مشخصي از حافظه (رم) رو اختصاص مي‌ده. حالا به هر تعداد هم که باشند، باز هم همون مقدار هست و همه برنامه‌ها از همون استفاده مي‌کنن.
حالا Error باعث مي‌شه که اون فضا که براي همه برنامه‌ها بوده، از بين بره و همه برنامه‌ها بسته بشن.
براي رفع اين موضوع بايد وارد رجيستري شويد. (در منوي Start بر روي Run کليک کنيد و تايپ کنيد regedit و OK را بزنيد.) بعد در مسير زير:
HKEY_CURRENT_USER / Software / Microsoft / Windows / CurrentVersion / Explorer / Advanced
کليد Separate Process را پيدا کنيد و دبل کليک کنيد. بعد مقدار آن را از 0 به 1 تغيير دهيد. بعد از يک بار Log off & Log on کردن يا Restart کردن اين کار اعمال مي‌شود.

شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۳

از NTFS و FAT32 تا مهمانِ مامان !

تا به حال شده خيلي خسته باشي؟ ساعتِ دوازده و نيم بياي خونه.. تا يک مسواک کني و لالا.. اما خواب ت نبره؟ در حالي که بايد خوابت ببره چون فردا بايد پاشي..
ديشب از يک تا سه موندم، ديدم خوابم نمي بره که نمي بره. (با اين که مثلِ جنازه بودم از خستگي..) چراغ رُ روشن کردم و ادامه ي کتاب هام...

رفتم مهمانِ مامان.. حالم به هم خورد: شديداً توصيه مي کنم نره اگه کسي هنوز نرفته. دو تا مشکل اساسي فيلم اين که همه ش بدبختي مردمي هست که دارن کنارمون زندگي مي کنن و دوم هم هيچ تمي نداره که شما رُ مجبور کنه فيلم رُ دنبال کنين. (مشکل موسيقي فيلم) اگه با بچه ها نرفته بودم همون اول ش از سينما مي يومدم بيرون.
مشکل اين جاست که مثلاً فيلم مصائب مسيح هم همه ش صحنه هاي شکنجه هست: اما وقتي فيلم رُ مي بيني مي دوني ديگه وجود نداره. مي دوني فيلمه؛ مالِ صد ساله پيشه.. اما اين فيلم نه. کيه که ندونه و نبينه، آدم هايي خيلي بدتر از توي فيلم اون هم با کشوري که ما داريم، تمام منابع زيرزميني..
در همين رابطه:
گالري عکس مهمان مامان.
سي‌دي غيرمجاز «مهمان مامان» به بازار آمد.
مهمان مامان (داريوش مهرجويي) مشخصات و خلاصه داستان.
يادداشت‌هاي فيلم.

شهر مدفون
که در پرتوي خورشيدِ عصر جديد آشکار شده
از اين که همهي آوازهاي خود را گم کرده
شرمگين است.
// تاگور

تا به حال ويندوز اکس پي رُ فرمت کردين؟ معمولاً يه کم مشکله.. اکثر cd هاي bootable اکس پي، bootableش ورژن ش پايين تره => نمي تونه درايو هايي که فرمتِ سيستم ش NTFS هست رُ بخونه.
اما يه کار خيلي ساده اينه که NTFS رُ بکنين FAT32 و بعد با هر بوتيبلي که بياين بالا مي خونتش! واسه اين کار يا قبل از فرمت کردن؛ تو ويندوز، از نزم افزار پارتيشن مجيک بايد استفاده کنين يا بعد از فرمت کردن، از نرم افزار تحتِ داس read NTFS (مي تونين نرم افزار رُ بريزين رو فلاپي و بعد از فرمت اجرا ش کنين) نرم افزار رُ از NTFS.com مي تونين دانلود کنين و اين هم لينکِ دانلودِ مستقيم ش !

بدونين، نخواستين عمل نکنين !
سعي کنين مصرف نوشابه تون رُ کم کنين.. چرا؟ سه تا دليل اصلي وجود داره:
به فرض اين که نوشابه اي که ما (تو ايران) مي خوريم استاندار هست و هيچ مشکلي نداره و هيچ اثر جانبي اي نخواهد داشت و دقيقاً همون چيزي هست که تو کشورهاي غربي (که به سلامتِ مردم شون اهميت مي دن) استفاده ميشه، سه تا مشکل اصلي هست:
اول: شکر ! يه نمودار تقريبي از مقدار شکري که تو هر نوع از نوشابه ها هست ميگه به يه ليوان نوشابه، به چشم يه ليوان که ه چهارم ش پر از قند هست نگاه کنين! شما حاضرين اين همه قند بخورين؟
البته اين مورد راه حل داره: نوشابه هاي رژيمي!
دوم: گاز نوشابه.. اين گاز (تو شيمي پيش دانشگاهي در موردش خونديم!) باعثِ هضم غذا ميشه.. مشکل اينه که اگه زياد بخورين معده تون عادت مي کنه و ديگه بدونِ نوشابه مشکل مي تونين غذا بخورين. و از طرف ديگه همه مي دونيم اسيد معده خيلي قويه اما رو ديواره ي خارجي معده اثري نداره؛ فکر مي کنين نوشابه هم اثري نداره؟
البته اين مورد هم خيلي جدي نيست، شخصاً قبول دارم غذاهاي ايراني يه کم سنگينه (همه ش نشاسته) و نوشابه در اين مورد لازمه! يه معادل تقريبي، مثلِ شراب هست همراه غذا (براي اروپايي ها) که اولين استفاده ش کمک در هضم غذا هست!
سوم: «ماده موثر کوکاکولا اسيدفسفريک با Hp برابر 2.8 است. اسيد فسفريک ناخن را در مدت حدود 4 روز حل ميکند. همچنين کلسيم را از استخوان ها ميزدايد و عامل اصلي افزايش روزافزون پوکي استخوان است..»
اين مورد هيچ راهِ حلي نداره و کاملاً هم جدي هست..
در همين رابطه:
آيا نوشابه هاي گازدار فقط واسه خوردن هست؟ استفاده هاي ديگه ي نوشابه ها !!

بيمارى به نام جنس مذكر - داستان غم انگيز مردان

شرق: جنس مذكر در دوران جنينى حساس تر و آسيب پذيرتر است، در مدرسه ناموفق تر و متمايل به خشونت و جنايت است و زودتر مى ميرد. آيا مردان فرزندان ناقص طبيعت اند؟ امروزه زيست شناسان نيز شواهدى را در تاييد اين كمبود به دست داده اند: كروموزوم Y كروموزوم ناقصى است كه با انحطاط خويش جنس مذكر را به سوى انحطاط و تباهى مى برد.
سرانجام تمام كروموزوم Y رمزگشايى شد و در اوايل تابستان سال ۲۰۰۳ نتايج حاصل از آن منتشر گرديد. اما در اين ميان يك واقعيت مسلم ديگر نيز نصيب پژوهشگران شد: اين كه پس از سال ها جست وجو و تلاش براى پى بردن به حقيقت مردانگى، دانشمندان همچون كارآگاهان به نشانه هايى برخوردند دال بر آنكه كروموزوم Y - اين جايگاه ژن هاى مردساز _ رو به زوال مى رود.
كروموزوم Y همواره كوچك و كوچك تر مى شود. در ۳۰۰ ميليون سال گذشته كروموزوم مذكور دو سوم طول اوليه خويش را از دست داده و اين روند ظاهراً همچنان ادامه دارد. به نظر مى رسد كه اين واقعيت اجتناب ناپذير است، كه سرنوشت محتوم مردان سرانجام نابودى است. سئوال فقط اين است كه چه وقت؟ بيش از پيش اين انديشه در ميان پژوهشگران ژنتيك قوت مى گيرد كه جنسى كه قرار بود جنس برتر و قوى تر باشد، در واقع از موجوديت انسانى چيزى هم كم و كسر دارد. برايان سايكس، استاد ژنتيك در دانشگاه آكسفورد كه بر روى DNA در اسكلت انسان هاى ماقبل تاريخ مطالعه مى كند، اين چنين لب به شكايت مى گشايد: «اين داستان غم انگيز مردان است كه از همان آغاز با نقص و كمبود پا به عرصه جهان مى گذارند.»
نويسنده ۵۹ ساله انگليسى استيو جونز فارغ التحصيل رشته ژنتيك يونيورسيتى كالج لندن و نويسنده كتاب «آيا مردان اشتباه طبيعت اند؟» چنين مى نويسد: «دارندگان كروموزوم Y از تعداد اسپرم ها گرفته تا موقعيت اجتماعى همواره در مسير زوال قرار دارند.» سپس به طعنه مى افزايد كه اگر نقش مردان در توليد مثل مطرح نبود، شايد مى شد مردان را انگل زنان دانست. سرآغاز اين مشكل در سلول تخم جنس مذكر است. جنس مونث با دو كروموزوم X زنده متولد مى شود، اين دو در سرتاسر طول خويش مشابه يكديگر و در واقع رونوشت مطمئن و قابل جايگزين شدن با يكديگرند. اگر شكست يا قطعه گم شده اى در يكى از آنها پيدا شد، نسخه جايگزين آن عيناً وجود دارد.
از اين رو چنين به نظر مى رسد كه مردان تنها انسان هايى هستند كه از همان هنگام تشكيل سلول تخم چيزهايى كمتر دارند. يكى اين كه به جاى دو كروموزوم X تنها يك كروموزوم كوچك Y دارند و اين كروموزوم تك افتاده ديگر فاقد توانايى بازسازى خويش است. نتيجه آن كه تمام جهش هاى ژنى يا افتادگى هاى ژن ها بى كم و كاست از پدر به پسر به ارث مى رسند. بدين ترتيب در سلسله نياكان به فرزندان، نوه ها، نتيجه ها، نبيره ها و غيره، صدها ژن اندك اندك كم پيدا و نابود مى شوند. سايكس نيز هم چون جونز كتابى را به اين نابودى حتمى اختصاص داده _ مجلس ختمى براى كروموزوم Y : «آينده اى براى پسر آدم نيست.» - «هر اندازه هم كه اين جنس مقاوم و نيرومند باشد»، سرانجام و با سرعتى سرسام آور سرنوشت دايناسورها نصيبش خواهد شد. چرا كه با نابود شدن كروموزوم Y، قدرت زايندگى دارنده آن نيز رو به افول مى گذارد. يك چهارم موارد نازايى به مردان مربوط مى شود و به كمبودهاى كروموزوم Y، بدين ترتيب كه با جهش هاى مضر در كروموزوم به ارث رسيده از پدر، اين كروموزوم قدرت زايندگى را از دست مى دهد. طبق محاسبات سايكس مردان پس از ۵۰۰۰ نسل، يا تقريباً ۱۲۵۰۰۰ سال ديگر، از عرصه زمين محو خواهند شد، درست مثل دايناسورها و خزندگان پرنده. «شايد اين اتفاق دو روز ديگر نيفتد، ولى آنقدرها هم از ما دور نخواهد بود.»
در آن زمان لابد پزشكان متخصص توليدمثل، جنس مرد را با كمك علم و تكنولوژى بازسازى خواهند كرد. امروزه روش ها به سمت كشت اسپرم يا جايگزين ساختن آن در رحم زن سوق پيدا كرده اند. اگر همه چيز به خوبى پيش رود، ديگر زنان را با مردان كارى نخواهد بود. «اين جهان را بدون مردان هم مى توان تصور كرد.» و اين چنين است كه سايكس و جونز طلوع جهان خيالى «سافويى» را تصور مى كنند: بازگشت بشريت به بهشت الهه يونانى «سافو» از جزيره لس بوس كه در آن زنان و دختران جوان از لذات روحى و فرهنگى مردانه دست شسته اند. يك احتمال دهشتناك ديگر هم هست و آن اين كه زندگى بدون جنس مذكر متوقف مى شود و زوال كروموزومى، بشريت را به زوال مى كشاند. سايكس با وحشت مى گويد: «خطرى واقعى نسل موجودات زنده را تهديد مى كند و آن اين كه با گذشت تاريخ جهان گونه هاى بسيارى از حيوانات به دليل بيمارى مردانگى رو به نابودى خواهند گذاشت.»
اين دانش زيست شناسان راجع به انحطاط نسل مردان به نحوى با اخبار ناگوارى كه جامعه شناسان مى دهند سازگارى دارد. مردان در ميان شيادان و قربانيان آنها دست بالا را دارند. به گفته اوسنا بروكر جامعه شناس و ديتر اوتن نويسنده كتاب «ناكامى مردان _ پيرامون رابطه دو جنس در سده بيست و يكم» خشونت موضوعى كاملاً مردانه است. جنايت و آدم كشى تقريباً اختصاص به مردان دارد، همين طور جنايات سازمان يافته، جنايات جنسى و اوباشگرى. در آلمان ۹۹ درصد موارد كلاهبردارى توسط مردان صورت مى گيرد. در مطالعه اى در بخشى از جنوب لندن، پژوهشگران به اين نتيجه رسيدند كه هر مرد به طور سرانه بابت مخارج زندان، هزينه هاى بهداشت و درمان و خساراتى كه وارد مى سازد، سالانه ۶۰۰۰ يورو براى دولت خرج دارد. در حالى كه، در مورد زنان و دختران رقم هزينه ها به يك دهم مبلغ فوق بالغ مى شود. اوتن هشدار مى دهد آن بخش از مردان كه تمايلات خلافكارى دارند همواره رو به افزايش است. اين تحولى است كه نتايج و عواقب چشمگيرى را در پى خواهد داشت: «بدون حضور اين زنان با روحيه، با انگيزه هاى عالى براى كار كردن، توانا و داراى تعهد اجتماعى سيستم هاى اقتصادى، اجتماعى و سياسى دموكراسى هاى غربى مدت ها بود كه فروريخته بود.»
به طور كلى جامعه شناسان _ كاملاً فارغ از انديشه ها و نتيجه گيرى زيست شناسان _ اين جنس به اصطلاح قوى و برتر را از بسيارى جنبه ها كاملاً ناتوان و عقب مانده از قافله مى بينند. مثلاً بارنى براونز رئيس «پروژه پسران» در دانشگاه تافتس بوستون در آمريكا بر اين باور است كه: «ما مردها اكنون در جايى قرار داريم كه ۳۰ سال پيش زن ها در آن قرار داشتند.» پيش از اين در سال ،۱۹۹۸ يكى از اساتيد روانشناسى از دانشگاه هاروارد هشدار داد: «در برابر چشمانمان بحران بى سابقه اى براى مردان و جوانان در حال شكل گرفتن است جابه جايى بى سابقه اى در ساختار جهانى جنسيت صورت مى گيرد و همگى ما ناچاريم يك بار ديگر صحت افكار و انديشه هاى سابق خويش را بيازماييم.»
زوال اجتماعى مردان چندان ربطى به زوال زيستى آنها ندارد و بايد آن را حادثه اى تمام شده انگاشت كه در مقايسه با زوال كروموزوم Y تنها در حد يك پلك بر هم زدن در تاريخ بشر تلقى مى شود. امروز ديگر به مردان به چشم رمبو نگريسته نمى شود، بلكه موجودات ضعيفى كه پيش از اين زنان به اين چشم نگريسته مى شدند.
طبيعت به دارندگان كروموزوم Y اين موهبت را نيز هديه كرده كه زودتر از زنان بميرند: در كشورهاى غربى مردان به طور متوسط شش سال كمتر از زنان زندگى مى كنند. همين طور سكته هاى قلبى، سرطان ها و مرگ در حوادث ترافيكى، جملگى به نظر مى رسند كه مردان را در كام خود فرو مى برند. اين ديگر معمايى است كه پزشكان بايد آن را بشكافند.
سباستين كرمر روانپزشك اهل لندن، اين طور تحليل مى كند: «جوانان بيش از اندازه قربانى حوادث مى شوند. به نظر مى رسد عدم درك صحيح موقعيت و رانندگى نادرست در ارزيابى غلط در خطراتى كه اين افراد را تهديد مى كنند، نقش داشته باشند.» به عقيده كرمر با سير صعودى خطرات و تهديدات، نوع آنها نيز تغيير مى كنند: «جوانان امروز زودتر از سابق به سراغ موادمخدر، الكل، يا استفاده از خشونت بر عليه خود يا ديگران مى روند.» پزشكان در جست وجوهاى تشخيص خويش، سوء مصرف مواد را بيش از همه در مردان مى يابند. مردان- از بيرون قدرتمند و از درون كاملاً ضعيف و شكننده _ بسيار بيشتر از زنان خود را مى كشند. در سال ،۲۰۰۰ در آلمان ۲۹۳۴ زن اقدام به خودكشى كردند، اين رقم در مردان ۸۱۳۱ نفر بود.
از نظر توانايى يادگيرى و هوش نيز تفاوت آشكارى بين دو جنس وجود دارد. همه ساله در آلمان تعداد دانش آموزان پسر كه درجا مى زنند و ناچارند سال تحصيلى را يك بار ديگر تكرار كنند دو برابر دختران است در آلمان به طور متوسط سالانه ۶/۲۶ درصد دختران از مدرسه فارغ التحصيل مى شوند، در حالى كه اين رقم در مورد دانش آموزان پسر تنها ۲۱ درصد است.
استيو جونز، دانشمند علم ژنتيك اهل لندن، علت تمام اين ناكامى ها را در جهان پيرامون جنس مذكر جست وجو مى كند. مردان از همان آغاز تولد با يك نقص زيست شناختى متولد مى شود، نقصى كه هيچ گاه قادر به جبران يا برطرف كردن آن نيست. دارندگان كروموزوم Y از همان ابتدا بايد با موقعيت هاى نامساعد بجنگند. جنين هاى مذكر و مونث (از نظر نوع كروموزوم هاى جنسى) تا هفته ششم دوران جنينى از نظر ظاهر قابل تفكيك از يكديگر نيستند. هر دوى آنها داراى يك جفت عضو جنسى جنينى و دو سيستم مجرايى ابتدايى هستند كه اعضاى جنسى متفاوت دو جنس از آنها تكامل مى يابند. سپس ژن هاى سرنوشت ساز وارد عمل مى شوند و جنس مونث را از مذكر جدا و متفاوت مى سازند. اين ژن هاى سرنوشت، كه جملگى در ناحيه اى از كروموزوم موسوم به «ناحيه تعيين كننده جنسيت در كروموزوم Y» قرار دارند، چه افسونى را در خود دارند. پيتر گودفلو و رابين لوول- باج سعى كردند با تزريق ژن هاى اين ناحيه به تخم بارور شده موش و قراردادن آن در شكم «مادر استيجارى» براى ادامه رشد جنين، راز اين افسون را برملا سازند. آنها در ميان ۹۳ نوزاد حاصل از اين تجربه در پى جنس نر كاملى بودند كه داراى دو كروموزوم X باشد. سرانجام توانستند چنين موجودى را بيابند. در اين موش ژن هاى «ناحيه تعيين كننده جنسيت در كروموزوم Y» قدرت خود را نشان داده و در جنين مونث بيضه به وجود آورده بودند. البته اين موش هاى نر با دو كروموزوم X فاقد توانايى بارورى اند، ولى در هر صورت اين چيزى از نر بودن آنها نمى كاهد. هنگامى كه اين موش ها با موش هاى ماده واقعى در يك قفس گذاشته شدند، ظرف شش روز چهار بار جفت گيرى كردند كه از اين لحاظ با موش نر طبيعى تفاوتى ندارد. در انسان اين ناحيه در هفته هفتم حاملگى برروى كروموزوم Y ظاهر مى شود؛ البته تنها براى حدود ۲ ساعت همين دوره كوتاه نتايج چشمگيرى را در پى دارد، جنين بى برو برگرد در راستاى مذكر شدن به پيش مى رود. بدين ترتيب بخشى از توالى نوكلئوتيدى DNA را برعهده مى گيرند، ژن را فعال مى سازند. سلسله پى درپى اى از علائم مولكولى به ميدان مى آيند، تا هفته دوازدهم حاملگى كه بيضه ها و آلت تناسلى تشكيل مى شوند. از اين لحظه به بعد هورمون هاى جنسى مردانه برروى بدن و مغز اثر مى گذارند. ماده اى كه از بيضه هاى جنين ترشح مى شود، بسيار اثر گذار است: تستوسترون. تستوسترون موجب رشد و تكامل اعضاى جنسى داخلى مردانه مانند پروستات و مجارى منى پر مى شود. بخشى از تستوسترون به ماده اى به غايت موثر تبديل مى شود. دى هيدروتستوسترون اين به اصطلاح «بنزين سوپر» موجب پسرانه دستگاه تناسلى در جنين هاى مذكر مى شود. اين اتفاقات در هفته بيستم حاملگى خاتمه مى يابند و پدر و مادرها مى توانند از اين به بعد اندام پسر بودن جنين را در سونوگرافى مشاهده كنند.
تبديل حوا به آدم از همان ابتدا چندان به نفع آدم نبود: جنين مذكر بسيار آسيب پذيرتر از جنين مونث است. در پايان اين نيمه راه تعادلى كه در مناسبات بين دو جنس به وجود مى آيد، براى آن كه كفه به نفع ضعفا پائين آيد كفايت مى كند: در زمان بارورى ۱۲۰ كروموزوم به سوى ۱۰۰ تخمك هجوم مى آورند. شايد براى آن كه اسپرم هاى داراى كروموزوم ناقص Y بار كمترى نسبت به تخمك هاى داراى كروموزوم هاى كامل X بردوش دارند و از اين رو سبك بارتر مى توانند شنا كنند. لااقل يك بار جنس مرد مى تواند سرش را بالا بگيرد اما ببينيم اگر روزى مردى در كار نباشد جامعه بشرى چگونه خواهد بود؟ از نظر برخى از زنان شايد دنيا بهشت واقعى خواهد بود. نه جنگى، نه خشونتى، تنها مرگ طبيعى. پس آيا مى توان تصور كرد در آن صورت جهان خانه اى بزرگ خواهد بود كه زنان در آن به خانه دارى خواهند پرداخت. اين ديگر در قلمرو خيال و انديشه است، چه حتى نمى توان از قبايل آمازون مثال آورد، زيرا درست كه زنان در اين قبايل سرور و رئيس اند، ولى جامعه فاقد مردان نيست در اين قبايل زنان ناچارند براى توليد مثل به مردان روى آورند. سايكس چنين خيال پردازى مى كند: «براى نجات كروموزوم Y از نابودى نهايى، بايد آن را به موجود ديگرى تزريق كرد، تا در آن جا بتواند در محل مطمئن به بقا ادامه دهد. امروزه براى علم ژنتيك اين امكان وجود دارد كه تمام ژن هاى مردساز در يك بسته ژنتيكى به هم فشرده سازد و در يك جا گردآورد.» اين ژن هاى به يكديگر گره خورده را مى توان وارد كروموزوم ديگرى ساخت. چنين كروموزومى به نظرم يك كروموزوم استثنايى خواهد بود. دوست داشتم يكى از آنها را خودم داشتم.» بدين ترتيب سايكس نيز با رها كردن كروموزوم Y قدم در راهى خواهد گذاشت كه تمام نياكانش در آن راه گام برمى دارند و طبيعت زمان درازى است كه آن را هموار ساخته است.

چهارشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۳

شهريور ..

اون کتاب کيمياگر دو رُ تموم کردم. ديروز تموم شد. قشنگ بود، البته ترجمه ش خيلي خوب نبود؛ خيلي ساده گفته بود جمله ها رُ. انگار داره قصه تعريف مي کنه (مگه غير از قصه ست؟) در هر حال.. ؛)
حالا مونده راهنماي تجربي پيشگويي آسماني و بصيرت دهم و بينش آسماني و راهنماي مطالعه ي بصيرت دهم. کتاب هاب چوپرا هم مونده و البته چند تا کتاب ديگه هم ..
يک ماه بيشتر از تابستون نمونده..

نقطه اوج فواره ، سر آغاز انحطاط آن نيز هست. /

من شديداً اهل رعايت کردن و اينا نيستم، تو همه چيز از جمله غذا خوردن م.. اگه حوصله نداشته باشم هيچي نمي خورم يا نود درصدِ مواقع تا از خواب پا ميشم ناهار مي خورم (يه وعده ي سنگين غذايي) خيلي با عجله و يا صبح ها اگه بيدار هم باشم صبحانه نمي خورم؛ يه عقيده ي خرافي هست که صبحانه بخورم حالم بد ميشه !
با اين همه تا به حال مشکل جدي اي نداشتم.
چند روز پيش، از ديشب هيچي نخورده بودم تا شام فرداش و شب هم بيدار بودم. ميشد دقيقاً يک روز گرسنگي و دو روز بي خوابي.. و از صبح پياده روي و بيرون و تا شب ساعتِ نه / ده که اومدم خونه، همهش رو پا بودم... تنها چيزي که منو به طرف خودش مي کشوند نوشابه بود !! آخر شب يه کم غذا خوردم و از خستگي بيهوش شدم؛ صبح 4 / 5 خيلي تشنه م بود! نصفِ تنگ آب يخ رُ يه سره رفتم بالا و يک لحظه حس کردم گلو م مي سوزه و دلم و.. همين طور بدتر شد ! اون روز که تا شب اذيت مي کرد؛ الآن هم يه کم آب خيلي سرد بخورم اذيت ميشم.
اميدوارم اولِ مشکل ها نباشه چون لجبازتر از اين حرفام و ميشه حساب کرد چه بلايي سرم مياد !

يه چيز بامزه !
روي قبض تلفن نوشته: مشترکين گرامي: تلفنِ گوياي 192 مخصوصِ اعلام اوقاتِ شرعي و تلفنِ 119 مخصوص اعلام ساعت در نظر گرفته شده است.
پشتِ قبض تلفن يه سري نکته نوشته و بعد آدرس سايت و آخرش هم پنج تا شماره، از جمله: قبولِ مرسولاتِ پستي: 119 !!
جالبي ش اين جاست که امروز 119 رُ گرفتم (مي خواستم بدونم کدوم يکي ش هست؟) و صداي ضبط شده بود که: شماره ي موردِ نظر در شبکه موجود نمي باشد.... !!!
پ.ن. چه قدر قبض بده ! آخه منِ بيچاره چه قدر مگه پول دارم که اين همه قبض..؟! از اين لجم مي گيره که حدودِ هزار تومن واسه عوارض (؟) و ماليات (؟) و آبونمان (؟) بايد بدم! تازه خدمات ش به کنار..

عهد مي بندم با تو
چُنان زنده ت کنم
که صداي نشستنِ گرد و غبار بر اشيا
گوش هايت را کر کند
و شانه هايت از تمناي رويش يال
تاول خواهد زد
و خاطراتت از نو زاده خواهند شد
همچون روز اول آفرينش جهان
// نينا کاسيان

Love No Charge . . .
In a small village not far from the town, lived a poor woman with her four
year old son, Tommy. Every day Tommy helped his mother by sweeping the
house, washing the dishes, getting the water from the well for their tea.
His mother taught him how to make his bed in the morning, and sometimes he
prepared the breakfast for himself and his mother.

When Tommy was six, his mother decided he should go to school and this
really gave Tommy great joy but he didn't like leaving his mother alone; but
his mother encouraged him to go to school so that he could learn more.

So every morning before Tommy left for school, he did everything like he
used to do. This made Tommy late sometimes but it didn't worry him because
he loved his mother very much.

One day, one of Tommy's best friends asked him why he used to come to
school late. Tommy told him he had to help his mother to clean the house and
pick up the rubbish before he left. Tommy's friend laughed and said, "Your
mother is treating you like a servant, she should do all those work by
herself and let you come to school so that you won't be late every day. If I
were you, I would ask her to pay you for all the work that you had done."

Tommy thought that all his friend said was right, so all the way home from
school, he was wondering how to let his mother know what he wanted.
Finally, an idea came.

Next morning, Tommy woke early, prepared himself and went off without
anything to eat, and without doing any work like he used to do; before he
left, he put a letter on the table. Mother woke up and found out that there
was a big difference in the house - nothing was done, not even his bed, the
rubbish was still there, no breakfast etc: She came in the kitchen and saw
an envelope on the table, so she sat down and started to read what was
written.

Dear Mum,
I realize now that you are treating me like a servant, not as your real son,
so I would like you to pay for all the work I have done.

For making my bed every morning $4.00
Sweeping the floor $2.00
Picking up the rubbish $4.00
Getting water from the well $3.00
Preparing breakfast $2.00
The total is $15.00
I want this money when I come home.
Your son Tommy


His mother could hardly see anything, her eyes were full of tears and her
heart was heavy. After school, Tommy came quickly home, he felt happy that
his mother could give what he wanted. When he arrived, he opened the back
door quietly and went in, he was very happy when he saw a white envelope on
the table; he took it and went inside his room and started to read.

My dear son,
I accepted with much love and joy what you have asked for, but before I give
you the money, I would like to tell you how much I love you.

I carried you in my womb for nine months - no charge
Washed and clothed you - no charge
Fed you - no charge
Cared and watched over you nights and days when you were sick - no charge
Took you to school - no charge
So when I add them all up the full cost of my love is - no charge


At that moment, the door opened and mother came in to give the money to
Tommy, but Tommy was crying and trying to say something.

His mother said, "My dear son, are you not satisfied with the money I am
giving you? I am really sorry, you know I am very poor so that's all I could
afford."

Tommy came and knelt in front of his mother and told her that he was sorry,
and he had been influenced by his friend. So starting from that time, Tommy
and his mother once again lived happily together . . .

یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۳

پائولو کوئليو: از دولتِ آقاي خاتمي توقع نداشتم !!

ديروز رفته بودم کتاب فروشي دوباره.. البته کتابي که مي خواستم رُ (طبق معمول!) نداشتن، اما دست خالي نموندم (شديداً در برابر بعضي چيزا نمي تونم خودم رُ کنترل کنم، از جمله کتاب! بگذريم..)
7 - 8 تا کتاب بود که برداشتم، دم صندوق ديدم يه چيزي اون ته داره چشمک مي زنه ! «براي اولين بار در ايران! کيمياگر2 ! پائولو کوئليو !!! ترجمه ي آيسل برزگر - انتشاراتِ شيرين !!!» شديداً مطمئن بودم يه کاسه اي زير نيم کاسه ست چون امکان نداره همچين چيزي.. آخرين کتاب هايي که کوئليو نوشته «پدران، پران، فرزندان» در سالِ 2001 بود و بعد از اون هم «يازده دقيقه» که هيچ وقت به فارسي ترجمه نشد و تازه کتاب بعدي ش که قولِ چاپ ش به فارسي رُ داده بود، « زهير‌ » اسمشه و قراره اواخر سالِ هشتاد و چهار چاپ بشه..

اول حدس زدم يه کتاب قديمي رُ به اين اسم منتشر کرده؛ اما جديد بود! بعد فکر کردم اصلاً شايد يکي به اسم «پائولو کوئليو» پيدا کردن و اين اون نيست که هست؛ اما عکس ش خودش بود.. هر چي سعي کردم يه مشکلي تو کتاب ببينم نبود!
شناسنامه ي کتاب هم ظاهراً مشکلي نداشت..

فصل اول کتاب رُ خوندم؛ همون يازده دقيقه بود !!!!!!!!!!!!!!!
آخرين نتيجه اي که گرفتم اين بود که به اين طريق خواسته سر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي رُ کلاه بذاره (يازده دقيقه، آخرين رمان پائولو کوئليو، زندگي يه روسپي رُ بيان مي کنه واسه همين مسلم بود که تو ايران چاپ نميشه -البته انگليسي ش تو بازار هست!- من ترجمه ي فصل اول ش رُ تو کاپوچينو خونده بودم..
خلاصه اين کتاب رُ همراه باقي کتاب ها از محمدي گرفتم و دنبالِ کتاب هايي که پيدا نکردم رفتم شهر کتاب.. دقيقاً جلو درش اطلاعيه ي پائولو کوئليو رُ زده به ديوار که گفته كيمياگر 2 جعلي هست و من ننوشتم و نخرين ش !
ظاهراً اين نامه با عنوانِ «عزيزان و دوستان مهربان ايراني ام» از طرف پائولو براي انتشارات ش در ايرن (کاروان) فرستاده شده و کاروان هم به کتاب فروشي ها و چند تا روزنامه رونوشت ش رُ فکس کرده، نوشته بدين شرحه:

عزيزان و دوستان مهربان ايراني ام؛
سلام،
خبردار شدم كه كتابي با نام كيمياگر 2 توسط ناشري در ايران منتشر شده است. همين جا اعلام مي كنم من هرگز كتابي با نام كيمياگر 2 ننوشته ام و قصد هم ندارم بنويسم. ظاهرا اين كتاب برداشتي از كتاب يازده دقيقه است. اما با دخل و تصرف فراوان، قبلا هم در نامه اي توسط ناشرم، انتشارات كاروان، از وزارت فرهنگ ايران درخواست كرده بودم كه اجازه انتشار اين كتاب را با دخل و تصرف در ايران ندهد. اگر وضعيت فرهنگي يا سياسي ايران انتشار اين كتاب را به صلاح نمي داند، ترجيح مي دهم بدون دخل و تصرف بماند.با توجه به اين كه اين كتاب متعلق به من نيست. از خوانندگان عزيزم كه هميشه پشتيبان من و آثارم بوده اند و به جرأت مي توانم بگويم بهترين خوانندگان كتاب هاي من ايراني اند، صميمانه خواهش مي كنم از خريد اين كتاب خودداري كنند تا اجازه سودجويي از نام مرا كه مورد لطف خوانندگان ايراني هستم، به كسي ندهند.ضمن آن كه وزارت فرهنگ ايران علي رغم هشدار قبلي من اجازه انتشار كتابي با عنوان جعلي از من را داده است. از دولت آقاي خاتمي چنين انتظاري نداشتم. اميدوارم وزارت فرهنگ ايران، با جمع آوري و توقيف اين كتاب، ثابت كند كه علي رغم خبرسازي ها، اجازه سوءاستفاده از نام نويسندگان مشهور را به ناشران سودجو نخواهد داد. هرچند مطمئنم كه خوانندگان من فهيم تر از آن اند كه در دام چنين شيادي هايي بيافتند.متأسفانه وزارت فرهنگ به قرارهاي قبلي اش با من نيز چندان پايبند نبوده است. نه در مورد قولي كه براي حفظ حق نشر آثارم براي يك ناشر به من دادند، نه در مورد جايزه ادبي كه قرار بود مشتركا با همكاري من و ناشرم و وزارت فرهنگ اهدا شود و نه در مورد حفظ سلامت آثارم در ايران، اميدوارم اين بار دست كم مانع انتقال اثري كه از آن من نيست با نام من، به خوانندگان من شود.

هر چند من اگه اينو هم مي دونستم باز هم کتاب رُ مي خريدم (چون ترجمه ي ديگه اي از يازده دقيقه وجود نداره) اما چه قدر احمقه اين «آيسل برزگر جليلي مقدم» و به طبع نشر «شيرين» و بعد هم وزارت فرهگ و ارشاد اسلامي تهران.

کتاب که تو بازار هست، تو همين چند هفته به چاپ دوم رسيده (تيراژ بالاي 5000 تا!) و با اين حساب مقدمه ي اول کتاب هم کاملاً جعليه، مترجم خواسته يه جوري کتاب رُ ربط بده به کيمياگر.. شابک کتاب 964-5564-85-9 هست.

اين روزا حداقل به دليل کتاب هاي خيلي زيادي که هست، معمولاً خريد من رو اسم نويسنده و مترجم و انتشاراتيه؛ مثلاً همه ي کتاب هاي انتشاراتِ کاروان، يا ترجمه ي ستاره آخوند زاده يا آرش حجازي يا ميترا معتضد و چندين اسم ديگه که هر کدوم تو سبک خودشون؛ مي توني مطمئن باشي کتاب ش ارزش خوندن داره!
از اين به بعد هم يادم باشه کتاب هاي نشر شيرين و ترجمه ي آيسل برزگر رُ نخرم !

در همين رابطه:
ترجمه ي فصل اولِ «يازده دقيقه» به فارسي.
پيام پائولو کوئليو به خوانندگان ش در موردِ جعلي بودنِ کيمياگر دو.
طرح روي جلد کتاب تقلب كيمياگر 2 ، ترجمه آيسل برزگر - نشر شيرين.
طرح روي جلد کتاب يازده دقيقه به انگليسي.
ليست کتاب هاي منتشر شده از پائولو در ايران.
بازتاب خبر در ايران اليکا.
اخبار مربوط به انتشار «يازده دقيقه» در سراسر دنيا (انگليسي).
صفحه ي يازده دقيقه (انگليسي).
تمامي کتاب هاي نوشته شده توسط پائولو کوئليو.
درباره ي «يازده دقيقه» به قلم حسين نوش آذر.
وبلاگِ آرش حجازي؛ مترجم رسمي و نماينده ي آثار کوئليو در ايران.
انتشاراتِ کاروان؛ ناشر رسمي و نماينده ي آثار کوئليو در ايران.
راستي اگه يکي از بخش هاي سايت پائولو، قسمتِ مراقبه ش هست که توصيه مي کنم حداقل يه بار ببينين ش..

خبر «يازده دقيقه» در ايران کليدر: .. «يازده دقيقه» اما داستان زندگي ماريا، دختر ساده اي از يكي از روستاهاي برزيل است كه معصومانه در حال درمان زخمهاي قلب شكسته اش از عشقي نا فرجام است.در اين دوره ماريا به اين نتيجه مي رسد كه هرگز عشق واقعي را در اين دنيا لمس نخواهد كرد و عشق مصيبتي است كه بشر را آزار مي دهد.
يك اتفاق ساده ماريا را به ژنو مي كشاند و در آنجا به آرزوي مشهور شدن و يافتن آينده اي بهتر در خيابانها به تن فروشي مي پردازد. در ژنو ماريا بيش از پيش از عشق فاصله مي گيرد و غرق روابط نامشروع مي شود.سرانجام در اين گيرو دار بيزاري از عشق و تمايل به فساد، ماريا در بوته آزمايش قرار مي گيرد و با يك نقاش جوان خوش سيما رو برو مي شود كه ماريا مي تواند در كنار وي عشق حقيقي را تجربه كند.
در اين آزمون، به قول پائولو كوئِيلو، "خود واقعي" ماريا يا بايد راه تاريكي و فساد را ادامه دهد يا راه پر خطريافتن روشنايي دروني وعشق ورزيدن واقعي را برگزيند.
در رمان «11 دقيقه»كه مطبوعات انگليسي زبان از آن با عنوان رمان متهور و پر جسارت ياد مي كنند پائولو كوئِيلو ذات معنوي عشق ورزيدن و دوست داشتن را به طور حساس و مو شكافانه كاوش مي كند و خواننده را به مقابله با پستي و ديو دروني و پذيرفتن روشنايي درون دعوت مي كند.

در اينترنت علمي بگرديم !

حتماً شما هم مثلِ همه اولين سايتي که هر روز بهش مراجعه مي کنين گوگله! طبق آمار بيشتر از هفتاد درصدِ ويزيتورهاي سايت ها از نتيجه هاي موتورهاي جست و جو هستن.
اما تا به حال فکر کردين که سايت هاي ديگه اي هم به جز گوگل و ساهو و آلتاويستا وجود دارن؟

Scirus : اين سايت از موتوهاي جستوجوي خيلي قوي علمي هست با بيش از 167 مليون وب سايت علمي و دانشگاهي ! به گفته ي سازنده هاش، اين موتور جستوجو داراي فيلترهايي ست که تنها مقالات و موضوعاتِ علمي رُ نمايش ميدن.
اين سايت همچنين به بسياري از مقالاتِ علمي،‌ ژورنال و مجلاتِ بين المللي دسترسي داره که به گفته ي خود سايت تعدادشون بيشتر از 18 مليون مقاله ست !!

Sciseek : اين سايت هم از موتورهاي جستوجوي منابع غني علمي اينترنت هست.
شما همچنين مي تونين در سايت عضو بشين (Account login) تا از اخبار جديد به وسيله ي ايميل خبردار بشين!

Encyclopedia of Integer Sequences : اين سايت در اصل دايره المعارفِ کاملي هست که هر چيزي بخواين رُ داره ! (توضيح اضافه: زير مجموعه اي از فعاليت هاي At&T هست.) دو جور ميشه از سايت استفاده کرد:
در صفحه ي اول فيلد جست و جو هست و شما مي تونين عبارت يا واژه اي رُ وارد کنين يا از لينک هاي پايين صفحه، index رُ کليک کنين (پنجمين لينک از سمتِ چپ) تا به فهرستِ موضوعي اين سايت برسين؛ حالا اولِ واژه رُ انتخاب کنين تا اون عنوان ها نمايش داده بشه.

New Scientist : اين سايت از نمونه هاي عمومي تر سايت هاي علمي هست که حاوي اخبار جديد علمي در همه ي فيلدهاست! از طريقِ News يا Search News مي تونين به اخبار علمي ش دست پيدا کنين. همين طور بخشي از سايت با عنوانِ Hot Topics داغ ترين اخبار رُ به صورتِ گروه هاي مجزا دسته بندي کرده.
در اين سايت هم مي تونين عضو بشين؛ subscribe > new subscription ؛ حالا کشورتون رُ انتخاب کنين و اينتر ! البته مشخصاتِ ديگه اي هم ازتون مي خواد.. ؛)
منبع: کامپيوتر جوان

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۳

There's always a cat in th room

شايد بهترين کاربردِ فرمانِ break يا همون < br > معروف تو نوشته هاي زير باشه، چون دقيقاً کاملاً هيچ ربطي به هم ندارن، حتا اگه حوصله داشتم هر کدوم رُ جداگونه پابليش مي کردم که در ادامه ي هم هم نوشته نشن..

*شديداً عاشق نعره هاي امي.لي تو آهنگِ Where Will You Go شدم.
خوبه يا بد؟!

* تا به حال شده دفترچه خاطرات ت رُ به کسي هديه بدي؟
يا يه مدت (مثلاً يک ماه) تو دفترچه خاطراتِ يک ديگه بنويسي؟
پ.ن. من دفترت رُ مي خوام !!

* خيلي دوست دارم بدونم چرا سعي مي کني بازم دروغ بگي؟
يه بار گفتي وقتي کسي دوست نداره چيزي رُ‌ بشنوه نبايد بهش گفت،
اما انقدر خر بودي که نفهميدي؛
همه ي عالم و آدم بلندگو هستن واسه کسي که بايد چيزي رُ بشنوه..
و انقدر احمقي که هنوز نفهميدي ......
پ.ن. خوشحالم که فهميدي با تو بودم ! دوست داشتم غير مستقيم بگم :)

* به چشمانت بياموز، هنوز براي عاشقي كوچك‌اند... /

* پنجاه و هشت تا.. دقيق شمردم.. همه ي تاريخچه ي زندگي م رُ از دو سالگي مرور کردم.. فقط پنجاه و هشت تا ! يادم اومد که نذاشتم هيچ کدوم شون منو مالِ خودشون کنن، و حالا؟!

* يه کم سخته کاري رُ انجم بدي که دوست دارن،
يه کم سخته کسي رُ مجبور به کاري کني که دوست داري،
اما سخت تر وقتيه که بخواي خودت رُ مجبور به انجام کاري کني که قلباً نمي خواي..

* شده آرزوتون باشه که اي کاش حافظه (مغز) تون هم
اگه شيفت رُ مي گرفتي؛ واسه هميشه deleteش مي کرد؟
واسه هميشه..

* بنگ بنگ..
فُر دِ لَست تايم
بنگ بنگ..

* آدمهايي که تند راه ميروند
طوري که فکر ميکني هنوز هم چيزي وجود دارد که ارزش زندگي کردن داشته باشد.. /

* نقل است که در سالِ پنجاهِ ميلادي، اشراف براي مکتوب نگاه داشتنِ امري، آن را بر جلدِ انجيل، روي پوستِ آهو مي نگاشتند و اين گونه هزاران سال از گزندِ فراموشي حفظ مي شد.
نقل است که در سال هاي گوتيک نوازندگان، زندگي خود را وقفِ آهنگي در ر. ماژور مي کردند تا سال هاي سال گفتارشان با آهنگ شان به يادگار، ميراثِ نسل ها باشد.
و نقل خواهد شد در هزاره ي دوم، ديوانگان گفتارشان را مي نوشتند و به عموم عرضه مي داشتند؛ اگر free host بودند که server پس از چندي ورشکست شده و تمامي نوشته ها از بين مي رفت، اگر هاست و دامين داشتند: بر اثر پرداخت نکردنِ وجهِ آن!
و بدين ترتيب هيچ چيز براي هميشه save نشد..

پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

پيشگويي آسماني..

اين تبليغه رُ ديدين گوشه ي سمتِ راستِ صفحه؟ تقريباً جريانِ خاصي نداره.. يه سري چيزها هست که دوست دارم پيشنهاد بدم شما هم تجربه کنين، از جمله خوندنِ کتاب هايي که تو ستونِ سمتِ راست ليست کردم. و يا تو بازي ها، هر چند من اصلاً اهل بازي نيستم اما: neverhood و the heart of darkness و doom.. و از موسيقي هاي خارجي: evanescence و ايراني: رضا يزداني (کاستِ پرنده بي پرنده) و فرشيد اعرابي (کاستِ پنهان)
خلاصه اين که اگه يه کم مثلِ من فکر مي کنين، از خوندنِ اين کتاب ها حتماً لذت خواهيد برد و خودم هم شديداً پيشنهاد مي کنم که بخونين شون..

و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاى داغ را از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم تا در شبى بارانى
آنها را با خداى خويش، چشم در چشمِ هم، نوش كنيم...
// حسين پناهي

فهميدم چرا نمي تونم doom3 رُ اجرا کنم.. اين بازي 512 مگ حافظه ي مفيد مي خواد... باقي ش رُ دارم نمي دونم چرا اين يکي رُ يادم نبود.. حالا فردا مي رم ببينم قيمت ش چنده، مي ارزه واسه يه بازي يادگاري...؟!
يادش به خير.. دووم اولين بازي اي بود که بازي کردم، يا شايد اولين فايلي که اجرا کردم.. دقيقاً يادم نيست راهنمايي بودم يا دبيرستان؛ اما با فلاپي از يکي از بچه ها گرفتم و چندين و چند بار بازي ش کردم.. يه زماني عاشق ش بودم و فکر کنم بايد تو فولدرهاي اون موقع م؛ سه ورژن از دووم رُ داشته باشم (بيشتر فرق ش تو بک گراند و مراحل ش بود) آخي! اون موجوداتِ جهنمي سياه ش..!! يکي از اولين کارهاي من با کامپيوتر بازي دووم بود واسه همين خيلي خيلي خاطره انگيزناک شده واسه م ! فردا برم رم قيمت کنم حتماً !!

ديروز رفته بودم چند تا چيز بخرم، يه شمع خوشگل قرمز کوچولو هم واسه خودم خريدم.. اول ش همين جوري خريدم؛ اما حالا خيلي ازش خوشم اومده.. بازش کردم و گذاشتم رو سه کشويي کنار تختِ خواب.. هر دفعه مي بينم ش احساس خيلي خوبي بهم دست ميده، يادآور هيچي نيست، شايد خوبي ش به همينه.

باورت ميشد يه روز ازت بترسم؟ به جايي برسم که مجبور بشم بشم الاني که هستم؟
دوست دارم بدونم چرا چيزهايي رُ که فکر مي کنم مي خواي بگي رُ بهم نميگي..
نکنه تو هم مي ترسي؟ من که ترس ندارم !!! اجازه م هم دستِ تو ...............

خداوندا !‌مرا شايسته ي آن کن تا به همنوعان م که در سراسر دنيا،
در فقر و گرسنگي به دنيا مي آيند خدمت کنم.
خدايا ! امروز با دست هاي ما، روزيِ عشق و آرامش و سرور را به آن ها ببخش..
خدايا، مرا معبر آرامش کن تا آن جا که نفرت هست، عشق جاري سازم،
آن جا که خطا هست، بخشايش بگسترانم
آن جا که جدايي هست، وصل بيافرينم
آن جا که لغزش و دروغ هست، حقيقت برپاسازم
آن جا که ترديد هست، ايمان بنا کنم
آن جا که ظلمت هست، نور بتابانم
و آن جا که اندوه هست، شادي منتشر کنم.
خدايا، مرا محبتِ آن اعطا کن تا به جاي آن که بياسايم، به ديگران آسايش بخشم،
به جاي آن که ديگران درکم کنند، درک شان کنم
و به جاي آن که عشق دريافت کنم، عشق بورزم؛
زيرا با بخشايش است که بخشوده مي شويم
و با مردن است که زندگي ابدي مي يابيم..
// مادِر ترزا

A tale of two friends
A story tells that two friends were walking through the desert.
During some point of the journey, they had an argument, and one friend slapped the other one in the face.
The one who got slapped was hurt, but without saying anything, he wrote in the sand:
"TODAY MY BEST FRIEND SLAPPED ME IN THE FACE"

They kept on walking, until they found an oasis, where they decided to take a bath.
The one who had been slapped got stuck in the mire and started drowning, but his friend saved him.
After he recovered from the near drowning, he carved on a stone:
"TODAY MY BEST FRIEND SAVED MY LIFE"

The friend, who had slapped and saved his best friend, asked him,
"After I hurt you, you wrote in the sand, and now, you carve on a stone, why?"
The other friend replied:
"When someone hurts us, we should write it down in sand, where the winds of forgiveness can erase it away, but when someone does something good for us, we must engrave it in stone, where no wind can ever erase it."
"LEARN TO WRITE YOUR HURTS IN THE SAND AND TO CARVE YOUR BLESSINGS IN STONE "

سه‌شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۳

Doom 3

اين قانونِ گرم انسان هاست که از انگور باده مي سازند،
از ذغال آتش
و از بوسه آدم ها را..
اين قانونِ سختِ انسان هاست که زنده بمانند،
به رغم جنگ و بدبختي
به رغم خطرهاي مرگ..
اين قانونِ ملايم انسان هاست که آب را به نور تبديل مي کنند،
خواب ها را به واقعيت
دشمنان را به برادران
// پل الوار

يه نکته ي عجيب غريب که هنوز دليل ش رُ پيدا نکردم اينه که فضاي خواب هاي من ثابته ! نمي دونم چرا اين اتفاق مي افته.. البته تو کتابي از جک لندن هم همينه و اون شک مي کنه که کدوم دنيا واقعيه..!!
من شديداً دِژوو رُ قبول دارم و خودم شديداً اون رُ تجربه کردم، خيلي از اتفاق هاي دانشکده رُ مثلاً از قبل ديده بودم من. يا چند بار به يکي از پسرا گفتم که من حتا چهره ي چندتا از دخترها رُ قبلاً ديده بودم تو خواب! و همين باعث ميشه يه کم روياهام رُ جدي بگيرم (البته سالي يه بار وقتي بيدار ميشم يادم مي مونه که خواب ديدم)
و خُب حافظه م در اين مورد يه کم خوبه..
ديشب دوباره يه جرياني بود تو يه جايي که پارسال اکثر خواب هام اون جا اتفاق مي افتاد. يه جايي بالاي شهر تهران، فضاش مثلِ دانشکده ي خودمون؛ هر چند ده متر رُ دارن مي سارن و تيرآهن و ستون بتوني.. و البته انگار نصفه کاره ولش کرده باشن.. از اون بالا شهر کامل پيداست.. برج ميلاد شمالِ شرق ت هست و اگه بري جلو، از اون قسمت (مثلِ کوه) مياي پايين و يه ميدون هست که به کلکچال مي خوره..
شايد اين فضا اصلاً وجود نداشته باشه اما يکي از جاهاي ثابتي هست که خواب مي بينم.. پارسال اينا خواب «سقوط کردن» و «بالن سواري» رُ زياد مي ديدم و معمولاً به اين فضا مربوط مي شد..

فيلم Troy رُ ديدم.. البته قبلاً داستان ش رُ خونده بودم (همون تاريخچه ي تروجان و غيره). در کل فيلم قشنگي بود.. امروز داشتم تو خيابون رد مي شدم، ديدم نوشته doom 3 !! من هم فوري رفتم خريدم ش... فکر کنم به زور با سيستم م اجرا بشه.. هنوز بازي نکردم اما نکته ي جالب ش اين بود که تو screenshot اولش، بک گراند، يه پنتاسايکلِ ايستاده هست اما آيکون ش يه پنتاسايکلِ وارونه (سيتنيزم)

کمک ! من مي خوام يکي دو تا از شُرت-کات هاي ويندوز و يکي دو تا از شرت-کات هاي آفيس رُ عوض کنم.. کسي مي دونه اصلاً ميشه همچين کاري کرد يا نه، و اگه آره چه جوري؟ آخه هميشه اشتباه ميشه و همه چيزم از بين ميره..
پ.ن. خودم هم حدس مي زنم که نشه، اما از اين رجيستري هيچ چيز بعيد نيست !!

This is the burning rule of man
which turns the grape in2 wine
the coal in2 fire
the kiss in2 human..
This is the harsh rule of man
to survive
the war, the mistery
the countless dangerous..
This is the gentle rule of man
which change water 2 light
dreams 2 reality
foes 2 friends..
// Paul Eluard

i don't know why it happens but usually the location of my dreams (or nightmares) r the same.. especially some places that i dream them more than 2 years ! 4example there's a place that looks like my faculity but it's in Tehran, u can c Milad tower or it ends to Kolakchaal..
i have a plenty of "Deja Vu"s so those dreams i can remmembr r important 2 me. (4ex. b4 i got accepted in uni, i saw it or even i saw faces of some classmates n more events..)
that was last week, i had a nightmare about iran.. i hope never it happen but i saw it 3 times in just 1 night.. the bath of blood..

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

يه روز خوب؛ بعد از دو سال حداقل !

يه چيز جالب.. من اصولاً از حافظه م زياد استفاده نمي کنم (يا حداقل تا ميشه از چيزاي ديگه استفاده کرد) واسه همين فقط دو سه تا تلفن رُ از حفظ هستم يا اسم: من فقط اسم دو سه نفر از بچه هاي دانشکده رُ‌حفظ هستم و باقي موارد !
اما چند وقته دارم نوشته هاي يه کتاب رُ با روزهاي گذشته ي خودم (دو - سه سال پيش) تطبيق مي کنم. واسه خودم هم خيلي جالب بود که کمترين مورد رُ هم از ياد نبردم..
~ امروز يه کاري کردم که بايد، اما نمي دونم چرا همه ش عقب مي افتاد...
~ از خودم ممنونم، و از خيلي چيزا... مِئسي !
پ.ن. فقط همون آهنگِ بنگ بنگ..

و يه مورد جالب ديگه: يه نفر يا بيشتر از يه نفر چند وقته مي خوان خودي نشون بدن.. هفته اي دو سه تا ايميل ويروسي و يا آفلاين هايي که خودشون مي دونن و يه کار مسخره که اينا کردن و هنوز نفهميدم چرا: به خيلي جاها «فرگاتن ماي پسورد» رُ زده و آي.دي. منو داده.. واسه همينه چند روزه تو خيلي چيزايي که رجيستر بودم، ايميلِ پسورد داشتم.. چون مطمئن هستم اين جا رُ مي خوني:
بذار فکر کنيم (به گفته ي خودت) هشت ماهه داري خودتو مي کشي.. و مثلاً يک ماه ديگه بتوني پسوردِ آي.دي. منو بزني. من هميشه گفتم که اين کار خاصي نيست، و خودم هم خيلي زياد احتمال داره بين اين همه فايل و لينک، يه تروجان اجرا کنم..
در هر حال، تو اگه بعد از صد سال هم بتوني اين کار رُ انجام بدي: اگه پسوردِ ياهو باشه که مشخصات مي دم و دوباره پسورد جديد مي گيرم. و فوق ش به همه يه آفلاين مي زنم که يکي دو روز اگه آفلاين داشتين من نبودم.. و اگه هدف ت پسوردِ سايت هست، به فرض هم که بتوني و من دسترسي نداشته باشم ديگه؛ من با يه تلفن پسورد رُ ‌عوض مي کنم و بک.آپ. هم که روزانه گرفته ميشه... ديگه چي؟
دوست دارم فقط بدوني که اين همه زحمتِ تو واسه من هيچ زحمتي نيست. شايد بهتر باشه وقت ت رُ جاي ديگه اي صرف کني که شايد ارزش ش رُ داشته باشه.. راستي به دلايلي چهار تا آي.دي. اي که فکر مي کردم مالِ تو بود رُ بلاک کردم. لطفاً با يه آي.دي. ديگه جواب بده اگه خواستي.. مرسي!
پ.ن. افتاحيه المپيك باحال بود.. مرسي از آلمان و مرسي از توني بلر (چه ربطي داشت؟)

سه‌شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۳

بعضي موقع ها چه قدر دلت واسه يکي تنگ ميشه..

هر چي بيشتر بزرگتر ميشيم روزا زودتر مي گذره.. ربطي نداره به خوش گذشتن، ساعتِ‌ ذهن ت تغيير مي کنه.. و در همين رابطه، تابستون هم مثلِ يه تعطيلي دو روزه تموم شد.. ماه اول که الکي، فقط استراحت.. ماهِ دوم يه کم کتاب، ماه سوم هم مسافرت.. اين به طور کلي تابستونِ من بود! سرعت ش هم تقريباً اندازه ي سرعتِ چرخش زمين به دور خودش! من که اصلاً حس ش نکردم..!
حتا چند روز پريدم هوا، اما همون جايي که بودم اومدم پايين؛ نه قبل تر نه بعدتر..

انگار من هر روز بيدار مي شوم تا ببينم كه هيچ نيستم
مي خواهم سر افكنده تر از هميشه به خواب روم.
ظاهر خيلي خوب است و من هر روز انگار دارم پيش مي روم
اما چه خوب كه خدا به من حسي قوي داده تا بفهمم كه هيچ وقت هيچي نبوده ام. /



بعضي فيلم ها هستن که آهنگ شون ديوانه کننده ست (از نظر خوب بودن!) مثلاً پيانيست.. ساعت ها.. و کيل بيل.. بشنوين با صداي Nancy Sinatra :


I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight

Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.

Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
"Remember when we used to play?"

Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.

Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.

Now he's gone, I don't know why
And till this day, sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie.

Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down...



نميدونم.. شايد هم اين آهنگ فقط واسه من اين جوريه.. از اون احساس ها که هزار دفعه هم گوشش کني کمه.. انگار آهنگِ زندگي خودته..
انگار اين لينک رُ فقط واسه «يک نفر» مي ذاري که تقريباً اصلاً آنلاين نميشه چه برسه به خوندنِ وبلاگ يا هر چيز ديگه..
راستي: آهنگ رُ من دو بار دانلود کردم، واسه من که مشکل داشت يه کم آخرش.. کافيه با يه اديتور چند ثانيه آخرش رُ reread کنين و با کيفيت بالاتر ذخيره ش کنين تا بشه يه آهنگِ ever lasting.. (البته اين اشکال بايد از نزم افار دانلودِ من باشه و شايد واسه شما پيش نياد)

بعضي موقع ها چه قدر دلت واسه يکي تنگ ميشه. نيست و بيشتر تنگ ميشه. ميدوني الآن وقتِ دل تنگ شدن نيست و بيشتر تنگ ميشه. هزارتا آدم مي ريزه دورت اما چون اوني که مي خواي نيست، دل تنگي ت خيلي بيشتر ميشه. کاشکي هيچ کس ديگه هم نبود.. اين جوري فکر مي کني دل ت ديگه تنگ نمي شد.. اما ميشه! بعضي موقع ها چه قدر دلت واسه يکي تنگ ميشه...

فعلاً روزهاي مهمون داري من هست! سه چهار روزي شايد..
خوش مي گذره :)
بهتر از تنهاييه..

ميان رفتن و ماندن سرگرداني، آرزوهايت را مي بلعي
و آونگ مي شوي به همان سئوال هميشگي،
- سهم من از زندگي چه قدر است؟ /

و يه مطلب ديگه از همين نويسنده:
- به خاطر داشته باشيد ، هرگاه در كاري حيران و سرگردان مي مانيد، در حال آموختن نكته اي جديد هستيد.
- اگر نمي توانيم ستاره باشيم ، لزومي ندارد ابر باقي بمانيم
- انسان بزرگ در اندوهِ آنچه ندارد فرو نمي رود، بلكه از آنچه دارد لذت مي برد
- ايمان يعني خواستن بدون انصراف و توكل بدون انقطاع
- فقط چيزهايي بر ما ظاهر خواهد شد ، كه منتظرشان هستيم
- تصميمات، بسيار مهمتر از آن هستند كه به بخت و شانس واگذار شوند
- حساب بركاتي را كه خداوند به شما عطا كرده داشته باشيد ، نه مشكلات و رنج ها را
- زندگي خود را مملو از حسرت و پشيماني نكنيد
- به ياد داشته باشيد عشقي اندك ،مسيري طولاني را مي پيمايد
- كنترل زندگي خود را در دستان خود بگيريد
- يك هنر جديد بياموزيد
- به اشتباهات گذشته فكر نكنيد ، اما از آنها درس بگيريد
- شايسته همكاري و وفاداري باشيد
- از زندگي يكنواخت بپرهيزيد
- به خاطر داشته باشيد، اين دنيا براي انسانهاي ضعيف جايي در نظر نگرفته است
- خداوند از تو نخواهد پرسيد عنوان و مقام شغلي تو چه بود، بلكه از تو خواهد پرسيد آيا آن را به بهترين نحو انجام دادي؟
- جايي هست كه جز توهيچ كس نمي تواند آن را پر كند.كاري هست كه جز تو هيچ كس قادر به انجامش نيست.
- در ذهن الهي ، از دست دادن وجود ندارد.پس محال است چيزي را كه حق من است از دست بدهم.
- آنچه را كه از دست داده ام به من باز گردانده خواهد شد، يا معادل و همسنگ آن را باز خواهم ستاند.
- همه آرمانهاي بزرگ با مخالفت مواجه مي شوند.
- تنها آن چيزهايي را به خود جذب مي كنيد كه بي نهايت به آن مي انديشيد.
- آنچه را خدا پيوست ، انسان جدا نسازد.
- هرگز با يك الهام قلبي ، چون و چرا نكنيد.

The Most Important Body Part . . .
My mother used to ask me what is the most important part of the body..?
Through the years I would take a guess at what I thought was the correct answer.
When I was younger, I thought sound was very important to us as humans, so
I said, "My ears, Mommy." She said "No-Many people are deaf.. But you
keep thinking about it and I will ask you again soon."

Several years passed before she asked me again. Since making my first
attempt, I had contemplated the correct answer. So this time I told her,
"Mommy, sight is very important to everybody, so it must be our eyes."
She looked at me and told me, "You are learning fast, but the answer is
not correct because there are many people who are blind.."

Stumped again, I continued my quest for knowledge and over the years,
Mother asked me a couple more times and always her answer was, "No. But
you are getting smarter every year, my young child."

Then last year, my grandpa died. Everybody was hurt.
Everybody was crying. Even my father cried. I remember that
especially because it was only the second time I saw him cry.
My Mom looked at me when it was our turn to say our final goodbye to Grandpa.
She asked me, "Do you know the most important body part yet, my son..?"

I was shocked when she asked me this now. I always thought this was a
game between her and me. She saw the confusion on my face and told me,
"This question is very important. It shows that you have really lived in
your life. For every body part you gave me in the past, I have told you
was wrong and I have given you an example why. But today is the day you
need to learn this important lesson.." She looked down at me as only a
mother can. I saw her eyes well up with tears. She said, "Son, the most
important body part is your shoulder . . ."

I asked, "Is it because it holds up my head..?" She replied, "No, it is because it can hold
the head of a friend or a loved one when they cry. Everybody needs a shoulder to cry
on sometime in life, my son. I only hope that you have enough Love and Friends that you
will always have a shoulder to cry on when you need it.."

Then and there I knew the most important body part is not a selfish
one-it is sympathetic to the pain of OTHERS..
You are my friend and whenever you want, you may cry on my shoulder . . .

شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۳

چه جوري هک نشيم؟

اين نوشته شايد خيلي خيلي تکراري باشه، اما هيچ وقت جدي گرفته نشد.. چند روز پيش دوباره از آي.دي. يکي از بچه هاي دانشکده، آفلايني واسه همه فرستاده شده بود که اين آي.دي. رُ هم هک کردم.. دلم نمي خواد اين جمله رُ‌ بگم اما هميشه اين يکي از تفريح هاي دانشجوها بوده، فرقي نمي کنه چه دانشگاهي يا چه رشته اي.. و متأسفانه سوادِ اکثريت در اين مورد کم و حتا منفيه..
هک شدن يعني يه فايل جاسوس رُ اجرا کردن، اين واسه هر کسي مي تونه پيش بياد. شخصاً تو هفته ي پيش تقريباً دويست و سي تا فايل دانلود کردم، هر کدوم يه چيز و هر کدوم از يک سايت.. و خيلي ساده امکان داره يکي ش تراموا باشه.. پس حتما اينو بخونين، اين شتريه که امکان داره در خونه ي شما هم بخوابه!

خُب و اما واقعاً چه کار کنيم؟ بهتره اول ياد بگيريم چه جوري ميشه کسي رُ‌ هک کرد (منظور هم از هک، واژه ي مصطلح و غلطِ فهميدنِ پسوردِ ياهو هست.) هر کسي بنا به سليقه ش ميتونه دسته بندي کنه و من ميگم سه راه وجود داره:

اول: شما اگه تو مرکز کامپيوتر يا کافي نت يا هر جاي ديگه اي هستين که کامپيوتر عمومي هست (مهم دسترسي نيست! مرکز کامپيوتر دانشکده هم کامپيوترش عموميه) يه راه ساده اينه که يه برنامه ي لاگر نسب کنين، اين برنامه هر چيزي که تايپ بشه (چه پسورد چه متن ايميل و غيره) رُ واسه تون ايميل مي کنه (تو تنظيم هاش ايميل تون رُ ميدين) البته در حالت ساده ش: شما بايد ادمينستر باشين تا بتونين واسه کس ديگه اي برنامه نصب کنين، و حالت سخت ش هم اينه که يه برنامه بنويسين که اين کار رُ واسه تون انجام بده..

دوم: معروفه به «مهندسي اجتماعي» يعني شما از طريق برخوردهاتون با کسي، پسورد رُ از زير زبون ش مي کشين بيرون! البته من موردهاي ديگه رُ هم جزو همين دسته مي دونم: مثلاً پسوردِ يه ايميل ش رُ دارين و از روي اون حدس مي زنين پسوردهاي ديگه ش چي هست، يا تاريخ تولد و ايناش رُ که مي دونين؛ مي رين تو قسمتِ «فُرگات ماي پسورد» و بر اساس شناختي که از اون آدمه دارين سوال ها رُ جواب ميدين تا به نتيجه برسين..

سوم: نود درصد موردها از اين طريقه : تروجان!
براي اين کار اول يه تروجان پيدا مي کنين، دوم ستينگ ش رُ‌ پر مي کنين، سوم شکل ش رُ عوض مي کنين تا طرف گول بخوره و اجراش کنه. چهارم واسه طرف مي فرستين ش..
خُب دوباره از اول:
يه تروجان پيدا مي کنين: دو جور تروجان وجود داره.. يه سري که به PS معروف هستن (مخفف password sender) و وقتي «طرف» اجراش کنه، تنها اتفاقي که مي افته اينه که پسوردِ ياهوش واسه شما آفلاين (يا ايميل - به ستينگتون بستگي داره) ميشه. اين تروجان ها فقط با ياهومسنجر کار دارن. يعني اگه طرف با يک آي.دي براي چت آن بشه و سه تا آي.دي. ديگه ش رُ با وب، ايميل چک کنه، واسه شما فقط پسوردِ اون يک آي.دي. فرستاده ميشه.
نوع دوم که يه جورايي قديمي تر هست، به شما آي.پي. طرف رُ ميده و هر تروجاني يه پورت مخصوص داره، شما با داشتن سِرور تروجان و آي.پي. و پورت، به کامپيوتر طرف کانکت ميشين و هر کاري بخواين انجام ميدين.
دوم ستينگش رُ پر مي کنين: هر تروجاني ستينگ خودش رُ داره اما مهم هاش اينه: از شما يه آدرس ايميل مي خواد که بهتون ايميل بزنه. و اين که چيا رُ ميل يزنه؟ پسورد؟ آي.پي.؟ و غيره.. و سوم هميه فايل از شما مي خواد تا خودش رُ مثل اون بسازه (يعني اسم و آيکن ش ميشه مثلِ اون فايل) و اين جوري شما مي تونين طرف رُ گول بزنين تا فايل رُ اجرا کنه..

خُب حالا ببينيم کسي که هک شده چه حالي داره..
اگه از روش اول يا دوم هک شده باشين که هيچي! فقط شانس بيارين هکر پسورد رُ عوض نکنه و اگه هم اين کار رُ انجام بده، تنها شانس واسه شما اينه که از فُرگاتن ماي پسورد، مشخصات رُ‌ بدين (بايد حفظ باشين!) و پسورد جديد بگيرين..
فقط توجه: اولين لحظه اي که فهميدين يک آي.دي. تون هک شده، سعي کنين نذارين ديگه به اون آي.دي ايميل فرستاده بشه: به دوستانتون بگين، و اگه تو سايتي رجيستر کردين و اون آدرس ايميل رُ دادين، برين فوري آدرس رُ عوض کنين..

و اما روش سوم..
اولاً نود درصدِ تروجان ها رُ آنتي ويروس ها مي شناسن، يه آنتي ويروس به روز شده، اولين چيزي هست که بايد داشته باشين رو يه pc.. براي کامپيوترتون، نورتون رجيستر (کرک) شده رُ پيشنهاد مي کنم و تو وب هم پاندا خوب قويه..
دوماً يه سري نشونه ها يه کوچولو هم هست.. اگه تروجانِ زدنِ پسوردِ ياهو باشه، احتمالاً: به جاي اين که پسوردها ستاره باشن، حرف نشون ميده. همون اولي که pc مياد بالا يه error ميگيره، اما مي گذره.. اگه تو تنظيم هاش، گزينه ي حذفِ آرشيو فعال باشه، همه ي آرشيو مسنجرتون پاک ميشه! و اگه فعال نباشه، و شما آرشيو رُ چک کنين؛ ميبينين که پسوردتون واسه يه آي.دي آفلاين گذاشته شده..
و اگه تروجانِ عادي باشه، چون مي خواد به نت وصل بشه، پس بايد کانکت بشه. اگه شما يه فايروال (پيشنهاد: آخرين ورژن زُن آلارم کرک شده) داشته باشين مي تونين رد ش رُ‌بگيرين که يه برنامه ي جديد مي خواد کانکت بشه.. و چون اين تروجان هر دفعه که کامپيوتر مياد بالا مي خواد اجرا بشه، کافيه يه startup editor داشته باشين تا بهتون بگه چه برنامه هايي خود به خود با بالا اومدنِ کامپيوتر اجرا ميشن..

حالا بريم سر سوال اول: چه جوري هک نشيم؟
اول: از لاگ.اين. کردن تو جاهاي عمومي شديداً پرهيز کنين، اگه مجبورين از کافي نت استفاده کنين، سعي کنين آي.دي. تون واسه تون خيلي مهم نباشه! و همين طور نذارين کسي (فاميل، دوست..) پاي کامپيوتر شما بشينه؛ اگه مجبور هستين خودتون رُ بکنين ادمينستر و يه يوزر عادي بسازين و بدين به اون ! تر جيحاً اون موقع هم بيشتر مواظب باشين.. (يه نکته ي جالب! اگه جايي خواستين کاري بکنين اما ادمين. نبودين و دسترسي نداشتين: اولاً خيلي عادي از داس -يا يه ويندوز ديگه- مي تونين به همه ي فولدرهاي همه دسترسي داشته باشين، چه هيستُري چه کوکي و غيره.. دوماً هميشه که نبايد شما فايل رُ اجرا کنين.. فايل رُ بذارين رو دستکتاپ يا از طري ايميل يا هر چيز ديگه، تا خودِ ادمين. اجراش کنه)

دوم: سعي کنين همه ي پسوردهاتون مثل هم نباشه که اگه کسي يکي ش رُ فهميد باقي رُ هم حدس بزنه. سعي کنين هيچ چيزي در اين مورد به هيچ کس نگين حتا صميمي ترين دوست تون. سعي کنين پسوردتون رُ به هيچ کس ندين. و دست آخر هميشه تاريخ تولد و موارد مشابه رُ اشتباه بزنين (مثلاً يه روز جلوتر.. ه چيزي که واقعي نباشه اما حفظ کردن ش هم سخت نباشه!) و در کل پسورتون بيشتر از هفت کاراکتر باشه، ترجيحاً ترکيب عدد و حرف و حتا استفاده از فرم کوچيک و بزرگِ حرف.. ديگه اين که هيچ وقت کسي به شما ايميل نمي زنه تا پسوردتون رُ بپرسه، تا سايتِ ياهو و نه آي.اس.پي و نه هيچي.. گول ايميل هاي قلابي رُ نخورين. و در صفحه هاي جعلي لاگ.اين نکنين!! دقت کنين اگه عکس ش شبيه ياهو هست، آدرسش هم www.mail.yahoo.com باشه نه چيز ديگه.

سوم: از طريق مسنجر به هيچ عنوان از کسي فايل نگيرين (اگه کسي اصرار داره عکس بفرسته، شما از طريق پرفُرمِنس (ctrl+p) و بخش مربوطه، گرفتنِ هر گونه فايل رُغيرفعال کنين. و بعد به طرف بگين واسه تون بفرسته.. اين جوري ياهم مياد بفرسته، ميبينه نمي تونه، بعد به طرف ميگه: نميشه، مي خواي آپ.لودش کني؟ و اگه طرف قبول کنه عکس تو سايتِ ياهو به مدت دوازده ساعت آپ.لود. هست. حالا شما کافيه اون ادرس رُ اجرا کنين و عکس رُ ببينين - توجه کنين که آدرس ياهو باشه!)
خلاصه اين که هيچ فايلي رُ نگيرين، هيچ فايل مشکوکي رُ دانلود نکنين، هيچ فايل مشکوکي رُ اجرا نکنين! و حتماً اول با آنتي ويروس چک کنين و حتماً‌ آنتي ويروس تون به روز باشه..
مهم: ايميل هاي انگليسي که اتچمنتِ زيپ دارن رُ اجرا نکنين! من خودم چندين بار از info [@] mehdi-he.com ايميل داشتم که آخرين خبر فلان رُ واسه تون اتچ کرديم، پسوردِ فايلِ زيپ هم فلانه !!! اين ايميل ها به صورت سپم وار تکثير ميشه واسه همين شما شايد از آدرس دوستتون يه ايميل بگيرين، در حالي که دوستتون اصلاً واسه شما ميلي نفرستاده.. اولين و آخرين حرف اين که فايل مشکوک رُ اجرا نکنين!
و يه نکته ي مهم: اول به سرويس پكاي مايكروسافت اهميت بدين خيلي زياد. هميشه وصله هاي امنيتي رُ که ميده دانلود و نصب کنين. (خصوصاً واسه اينترنت اکسپلورر) و دوم کوکي ها.. اگه استفاده اي نمي کنين هر روز پاک شون کنين (گزينه ي مربوطه رُ از ستينگِ اينترنت اکسپلورر انتخاب کنين)

چه جوري بفهميم فايلِ سالمه و تروجان نيست؟
تنها موردي که ميشه مطمئن گفت اينه که «فايل اجرا نشه» در اين صورت تروجانه! تروجان ها مي تونن شکل يه عکس يا يه فايل آهنگ باشن (چه اسم، چه فرمت، چه سايز و چه آيکِن ش) اما چون واقعاً نيستن پس اجرا نميشن..
تروجان ها بخشي دارن که شما مي نويسين وقتي اين فايل اجرا شد، چه error اي واسه طرف بنويس تا شک نکنه؟ (يا اصلاً هيچي ننويس) معمولاً يه error واقعي، اون بالا، titleش آدرس کاملِ فايل هست، مثلاً c:\winxp\desktop\01.pif اما تو تروجان نه!
ديگه اين که با آنتي ويروس.. نود درصد تروجان ها رُ نورتونِ به روز شده مي شناسه.. (اين خيلي مهمه چون مثلاً شما از کسي يه CD آهنگ، صد تا فايلِ mp3 هديه مي گيرين اما يکي ش تروجانه و اگه دقت نکنين آلوده ميشه pcتون.. پس حتماً همه چير رُ اول چک کنين)
ديگه اين که open with اگه کنينُ اون بالا تو فيلدي که اسم کاملِ فايل رُ نوشته، فايل اجرايي هست مثلاً ax.gif.exe يا پسوندهاي pif، scr، com، vbs ! توجه کنين که فرمتِ عکس فقط اينا مي تونه باشه: JPG ،GIF ،TIFF ،PNG يا BMP.

خُب حالا اگه فايل رُ گرفتيم و آلوده شد pcمون چي؟
يک: ديگه با اون کامپيوتر کانکت نشو تا تميز بشه.
دو: برو با يه کامپيوتر ديگه، پسوردت رُ عوض کن، يا اگه هکر عوض کرده بازيابي ش کن (هنگام ثبت يه آدرس ايميل در ياهو يا Hotmail ، تاريخ تولد و کدپستي و کلمه ي امنيتي‌ که براي بازيابي پسوردِ فراموش شده وارد مي‌کنين رُ هميشه يه جوري حفظ کنين.) و اگه لازمه به بقيه خبر بده تو اين مدت اگه کسي از طرف تو ايميل زده تو نبودي (تا کس ديگه اي آلوده نشه)
خُب حالا مي مونه pcت: راه اول اينه که اون تروجان رُ پيداش کني.. حالا با آنتي ويروس يا هر روش ديگه، بعد اون رُ تميز کني (delete کافي نيست، بايد آنتي ش رُ اجرا کني تا همه ي کارهاش هم پاک بشه) و راه دوم اينه که هارد رُ فرمت کني! سه تا درايو بايد فرمت بشه: اول درايو C و دوم درايوي که تو ويندوز نصبه و سوم درايوي که ياهومسنجر نصب شده (سومي اگه تروجانِ ps گرفتين) ..حالا اگه مالِ شما همه ش تو C هست که ميشه فقط يه درايو..

کي بفهميم هک شديم؟
خُب عملاً بايد اول فکر کنين که هک نشدين، و اگه موردي پيش اومد اين نتيجه رُ بگيرين.. اما خُب اينا رُ هم در نظر داشته باشين: (نکته: اينا همه احتماله و نه اين که حتماً اتفاق مي افته!!) تروجان ها نشونه دارن؛ مثلاً سرعتِ کامپيوتر کم ميشه، يا همون طور که گفتم پسوردها ستاره اي نيست ديگه يا آرشيو مسنجر پاک ميشه.. يا مثلاً کانکت هستين و هيچ برنامه اي باز نيست، اما کلي داره ديتا ميده و مي گيره.. يا سه تا ايميل دارين اما ياهومسنجر مي نويسه «يک ايميل جديد» (اين يعني وقتي دو تا داشتين يه بار يه کسي وارد سايت شده.. يعني هکر وارد شده!) البته اين مورد به چندين دليل ديگه هم مي تونه پيش بياد. يا آفلاين ها بهتون نرسه، چون آفلاين رو کامپيوتر save ميشه و اگه طرف زودتر کانکت بشه، شما از دست ميدين ش (اين به هزار دليلِ ديگه هم ممکنه پيش بياد) يا کسي بگه با شما چت کرده اما شما نبودي و موارد مشابه..

حالا آخرش چي؟
هيچ فايل مشکوکي رُ‌باز نکنين حتا اگه از دوستتون گرفته باشين ش.
حتماً حتماً‌ يه آنتي ويروس (مثلاً‌ نورتونِ کرک شده) داشته باشين و حتماً حتماً‌به روز باشه.. مشکل اينه که اکثراً اگه آنتي ويروس disable باشه کار مي کنن در حالي که به هيچ عنوان وقتي -به هر دليلي- disable هست نبايد با کامپيوتر کار کنين!
و اگه مي خواين يه کم حرفه اي تر باشين، يه فايروال (مثلاً زُن آلارم کرک شده) داشته باشين تا ببينين چه برنامه هايي کانکت ميشن.
و هميشه مواظب باشين...

و براي بار هزارم ميگم:
حالا شما ديگه مي دونين که هر فايلي رُ اجرا نکنين، نذارين کسي پاي کامپيوترتون بشيه، از کافي نت کانکت نشين، هيچ فايلي رُ با مسنجر نگيرين، فايل هاي غريبه رُ حتا اگه آشنا فرستاده بود باز نکنين، حتماً حتماً آنتي ويروس به روز شده داشته باشين و عقل و چشم و گوش تون رُ بدين به اون: اگه disable بود، شده ويندوز عوض کنين، کانکت نشين! و يه فايروال هم بد نيست.. پسوردهاتون مثل هم نباشه و به کسي نگين (طي هيچ شرايطي!) و پر از حرف و عدد و طولاني..
و اگه بهش عمل کنين، ديگه شما هک نميشين.
فراموش نکنين که از زماني که کامپيوتر شما به يه تروجان آلوده ميشه، وارد کردنِ هر پسوردي در هر جا، مساوي ست با لو رفتنِ اون پسورد.. و يا حتا نوشتنِ هر ايميل يا چت.. (بستگي به تروجان ش داره) از لحظه اي که کامپيوتر شما آلوده ميشه، يه فايل سپاي همه چيز رُ لاگ مي کنه و واسه صاحب ش مي فرسته. اين روند کلي هک شدنه!
ديگه اين که سعي کنين کمتر از گزينه ي save password استفاده کنين چون ويندوز براي اين کار، پسوردِ شما رُ تو يه کوکي save مي کنه (و هر دفعه بازخوني مي کنه) و اگه کسي به اون کوکي دسترسي کنه، با خوندن ش (به وسيله ي اندوکدينگ هاي مخصوص اين کار) مي تونه پسوردِ شما رُ بفهمه و ازش استفاده کنه..

کتاب، کتاب، کتاب..

چند روز پيش يکي زنگ زد به شماره ي من، من داشتم دم در با کسي صحبت مي کردم جواب ندادم (فکر کردم شماره ش ميوفته بعد بهش زنگ مي زنم!) بعد زنگ زد به شماره ي خونه و مامان گوشي رُ برداشت.. نکته ي جالب اين که واسه من شماره ش نيوفتاده بود اما رو تلفنِ مامان شماره ش بود.. نمي دونم چرا، تنها چيزي که به ذهنم رسيد اين بود که تو اون لحظه سرويس caller ID شماره ي من غير فعال بوده.. جالب بود!
پ.ن. فکر کنم همه بلدن ديگه.. اما اگه مي خواين شماره تون نيوفته کافيه يه کارتِ دبيت بخرين و با اون تماس بگيرين.. دو هزارتومن واسه شش ماه (البته در اصل اين پول رُ استفاده مي کنين چون در حالت عادي ديگه واسه تون پول تلفن نميوفته (شماره هاي سه رقمي پول نميوفته)

امروز دوباره رفتم کتاب فروشي.. دنبالِ «حکمت بي قراري» مي گشتم، همه جاي شيراز رُِ گشتم نداشتن.. حالا قرار شد واسه م بخرن !! (خوش به حال من!)
اصولاً من نبايد برم تو کتاب فروشي.. دنبال يه کتاب از چوپرا بودم، باز هم بي جنبه بازي در آوردم مثل دفعه ي قبل هر چي پول تو کيف پولم بود کتاب خريدم.(حدود 30 تومن) البته هفته ي پيش همه ش فارسي بود اما اين دفعه اکثرش انگليسي.. از پائولو کوئليو «کيمياگر» ش رُ به انگليسي و «در کنار رودخانه ي پيدرا نشستم و گريستم» و «ورونيکا تصميم مي گيرد که بميرد» ش رُ به فرانسه گرفتم! ديگه. شازده کوچولو به انگليسي! مرکزي خيلي خوب شده! همه ش کتاب هاي انگليسي.. هري پاتر ها، همه شون رُ به انگليسي داره.. يا يه کتاب باحال هست به اسم «ايران». اين کتابه رُ هر توريستي که بياد ايران دستشه.. يه کتاب خيلي خيلي خيلي کامل در مورد همه چيز ! چاپ Lonely Planet هست و خيلي به روز. هميشه هر کي از خارج ميومد اين دستش بود و من مي گرفتم يه کم مي خوندمش. امروز تو «مرکزي» ديدم ش ! کتاب واقعاً مفيديه.. خلاصه اين جوريا..

سوم اين که؛ دو روز پشت سر هم صبح ش پياده روي.. تا ظهر بيرون.. عصر کلاس يا بيرون.. شب مهموني.. دارم مي ميرم از خستگي! راستي روز زن مبارک :)

چهارشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۳

واقعاً ISP ها تو اکانت هاشون دزدي مي کنن؟

من معمولاً سه چهار تا اکانت مختلف دارم که اگه يکي جواب نداد، معطل نشم.. از ISP هاي شيراز، آرانيک، کال ويد مي، فرس، ميلاو، تقريباً ازشون راضي هستم (از خط E1شون)
پرده ي اول: چند وقت پيش شايعه اي بود که کارت هاي اينترنتِ Call With Me ، به جاي ده ساعت، هشت ساعت اعتبار داره.. اينو حداقل از چند نفر که هيچ ربطي هم به هم نداشتن شنيدم! و خُب مدتي باعث شد به ISP هاي ديگه رو بيارم..
پرده ي دوم: يکي از دوستان دانشکده که شديداً رو گفته ي بالا تآکيد داشت و خُب به دليل سودي که واسه ش داشت، هميشه تبليغِ کارت هاي اينترنتِ لوتوس رُ مي کرد.. کارت هايي که روشون هيچ آدرسي از شرکت نيست، هيچ سايتي نداره. با اين حال ميشه اعتبارش رُ از طريقِ سايتِ هميار چک کرد. هر چند خودِ ISP هميار ميگه نه ! (زنگ بزنين بپرسين! داشتنِ هر ارتباطي رُ رد ميکنن!)
در هر حال اين شرکت هم مثلِ ميلاو، سرويس اعتباري ميده يعني شما دو هزار تومن کارت مي خري، اگه با E1 کانکت شي فلان مقدار از اعتبارت کم ميشه و اگه با انالوگ، مقداري کمتر...
پرده ي سوم: من اين ISP رُ چک کردم. کال.ويد.مي رُ هم چک کردم: کارت ده ساعته ي کال ويد مي دقيقاً ده ساعت اعتبار داشت. اما کارت دو هزارتومني لوتوس نه !! البته احتمالِ اشتباه شدن هست، و شايد فقط همين يک کارت.. اما در هر حال.
کارتِ لوتوس اي که به گفته ي خودشون دو هزارتومن اعتبار داره و با E1 بايد بشه هفت ساعت و ربع باهاش کانکت بود، براي من تنها چهار ساعت و خورده اي اعتبار داشت! جالب اينه که وقتي لاگ مي گيري (تو سايت) مي نويسه هفت ساعت و هشت دقيقه استفاده شده !
پرده ي چهارم: دفعه ي ديگه خودم هم لاگ مي گيرم تا دقيقاً معلوم بشه چه ساعت هايي من کانکت نبودم. من نمي خوام بگم چه کارتي خوبه يا بده، اما کارت دو هزارتومني لوتوس عملاً حدودِ نهصد تومن اعتبار داشت.
پرده ي آخر: اگه مي خواين بدونين چه قدر ار اکانت تون استفاده کردين، چه قدر مونده و خلاصه براي «گزارش استفاده از اکانت تون» اول اين نرم افزارِ شصت و سه کيلوبايتي ISP Timer رُ دانلود کنين. بعد اون رُ اجرا کنين... از اين به بعد کافيه از طريقِ اين نرم افزار کانکت بشين (يا اگه کانکت شدين، اين نرم افزار رُ اجرا کنين.) - اين نرم افزار نصب نداره.. فقط خودشه! هر دفعه اجراش کنين يا اگه خواستين بذارين ش تو start..
طرز کارش اينه که اين نرم افزار مدت زماني که کامپيوتر شما کانکت هست رُ مي شماره! اصلاً هم به اينترنت وصل نميشه که بخواد اطلاعاتي رُ جايي بفرسته يا هر چي.
صفحه ي رويي نرم افزار سه قسمت داره: حرفِ بزرگِ i که در اصل تنظيمات هست. (اول کانکشن تون رُ از اون فيلد جلوش انتخا کنين. بعد i رُ بزنين و مشخص کنين که کارتِ چند ساعته هست (پيش فرض ش 15 ساعته هست) و اگه تا آخر ماه اين اکانت تموم ميشه، آخر ماه چندم هست. اگه هم تموم نميشه صفر بذارين. اگه مي خواين لاگ کانکت شدن ها رُ save کنه گزينه ي لاگ رُ تيک بزنين و زيرش هم آدرس فايل رُ مي بينين. حالا دکمه ي Update رُ بزنين.. براي هم کانکشني که دارين مي تونه اين تغييرات فرق کنه. اين جوري هميشه مي فهمين چه قدر از اکانت تون مصرف شده و چه قدر باقي مونده و غيره..
پ.ن. قبل از پابليش اين پست.. به دو نفر گفتم، هر دو نفر گفتن به نظرشون کارتِ لوتوس شون خيلي زود تموم شده (زودتر از اوني که بايد) اما چون نمي دونستن ميشه web report رُ ديد چک نکرده بودن.. در هر حال اين جوريا..

اول اين که شهر شيراز افتضاح شده.. امروز خبر بود که مقدار مونوکسيد کربن تو هوا از دو برابر حد مجاز هم گذشت.. و هيچ کس هم اهميت نميده.. چند روزه همه ي اين «ميزان» ها (مونوکسيد کربن، ذرات معلق و غيره) از حد مجاز بيشتره..
و بعد هم ترافيک افتضاح.. يک سال پيش، فقط يکي دو تا خيابون و فقط ساعت هايي از روز اين جوري بود. اما الآن هفتاد درصدِ خيابون ها و تقريباً هميشه (به جز يک تا سه ظهر يا دوازده شب به بعد..) چند روز پيش چند تا کار داشتم که مجبور شدم برم تو خيابونا؛ راننده آژانسه خيلي هم دست به فرمون ش خوب بود هم همه ش کوچه پس کوچه مي رفت، با اين حال بيشتر از دو ساعت طول کشيد.. اين واسه شهر کوچيکي مثل شيراز افتضاحه.. روزاي پنج شنبه و جمعه و البته مناسبت هاي خاص (مثلاً چند روز پيش، از ترس اين که ايران ببره و مردم بريزن تو خيابون جشن بگيرن) شهر پر از پليسه.. «پر» به معني واقعي!
خيلي سال پيشا، از نظر من ايران يا «تهران» بود يا «کيش».. بعدها دوباره از شيراز هم خوشم اومد. در عين کوچيکي و عقب موندگي ش، آروم و ساده بود.. اما الآن نه مثلِ قبل.
همون آلودگي و ترافيک و تورم و هر چيز بدِ ديگه ي تهران رُ داره، اما هيچ امکاناتي يا ويژگي خاصي که نشون بده شهر بزرگ و مهمي هست رُ نداره.
پ.ن. اين آهنگ رُ گوش کنين باحاله ! از اول تا آخرش داره بد و بيراه ميگه به (؟!) اصلاً اسم آهنگ هم هست نفرين ! الهي سقفِ آرزو خراب بشه روي سرت..!! الهي که يه روز خوش از تو گِلوت پايين نره..!! :)) اول ش يه کم عجيبه اما جالبه !

is 10-hour account card includes really 10 hours? No! i check it..
there r many ISPs in shiraz that provide the internet service. although in just depends on ur tell no. but i used call with me , fourse , aranic n mailave.
about s. months ago, i heard that "call with me" 10-hour-internet cards include 8 hours! (but they sel it as 10 hours). my friends -who said that- offered my 2 use "lotus" internet cards. i did so!
but i tasted both "lotus" n "call withme" cars.. the "call with me" was right (10-hour card included 10 hours) but 2000-2man lotus card had just about 900 2mans! i don't know y they did so, maybe it was a mistake or maybe it is usual with lotus cards.. just i wanted u 2 know 2o !
..n 4 counting ur account, just dl this 63 kb program. when u run it, there's ur connection(s) listed, just select one n click on big "i", here u can set ur account info.s that it's 10 hours or more? (it sets on 15 hourse @ begining) n if ur account is mountly, check its part. then each time u'd like 2 conect, first run "ISP Timer" then click on "connect" or first connect then run ISP Timer > choose ur connection > click Connect to count !
it'l show u how much still u have n if u want to have a log, check it on "i" part. don't 4get to save ur changes on "i" by clicking "up date" key.
now u have ur "web report" on ur pc ! it's free program, n it would never connect 2 internet. it just count how many ur pc is connected 2 internet -the modem is on!- download it and use it !

سه‌شنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۳

.:: کوت - هايکو و داستان

فکر کردم نوشته هام تو کوت رُ بيارم اين جا. البته هنوز اون تمپليت و موزيک رُ خيلي دوست دارم. حتا بعضي موقع ها مي رم ملکوت يا کوت تا فقط موزيک ش رُ گوش کنم!
همون طور که تو «کوت» توضيح داده بودم، از هايکوهاي زير يکي ش مالِ sketcheress هست که لينک ش هست. و از داستان ها هم، دوتاي اولي (ديدار با خدا، و شکلات) ايميل فورواردي بودن. باقي ش مالِ خودمه.. و مدت زمان کل ش هم دو سال هست. واسه همينه که خيلي به هم نمي خورن؛ هر دوراني يه جوري بودن!
در هر حال اين آرشيو کوت:

دليل ت واسه give up کافي نيست
پس فعلاًْ زندگي کن
تا ببينم چي ميشه..




: ميشه يه لحظه خودت باشي؟
- نه، من همه ش تو اَم
حتا اگه نخواي..




نون و پنير و پسته. عمريه پر شکسته. نوشته اين حِماسه. که قصه ها درسته..
نون و پنير و فندق. قصه کجاست تو صندوق. صندوقِ چوب انجير. بسته به قفل و زنجير..
زنجير سختِ کوج و کج. حلقه به حلقه رج به رج. صندوقِ ما کدوم بود؟ يه قفلِ بي نشون بود!
کليد کليد، بسته بود. دستاي ما خسته بود. کليد کليد؛ بازش کن. قصه رُ آغازش کن!
اتل متل راه افتاد. تو راهِ فردا افتاد. اتل متل يه رازه. قصه ها رُ مي سازه..
(قفل بي نشون. شاعر: محمود استاد محمد)




به يادِ اون قضيه ي قديمي:
تِدي،
اِدي،
خرسِ بزرگِ پشمالو.




من هميشه با تو هستم
وقتي که تنها ميشي؛
من خودِ تنهايي هستم!




سلام.
تولدت مبارک.
تولدِ دوباره ت مبارک!
// پيانو




کاخ،
کوخ؛
کلوخ..




اينا رُ بايد باد ببره
تا هيچ وقت
کسي نفهمه کجا !




و خدا درخت را آفريد
و سايه اي در زير آن.
و يه باغبونِ ديوونه که ساعتِ يک ظهر
پايِ درخت رُ گِل کرده!




دهن ش رُ محکم مي بنده
و واسه م چشمک مي زنه؛
CD رايتر ديوونه!




کتاب هام رُ که ورق مي زنم
فقط خودم رُ مي بينم
در روزهاي گذشته..
- روزهايي که هيچ وقت تکرار نمي شن.




دقت کرده ي که بعضي آدمها فقط حجمن؟ وزن اصلا ندارن؟ /
پ.ن. هفته هاي اول ترم دوم دانشگاه..




When the last car left
The road was crying,
But no one understood..





نه پر رو ست، نه کم رو.
مي خواهد به خرد واقعي دست يابد.
و تفاوت ژوکر با بقيه ي ورق ها در همينه !
(دنياي سوفي - يوستين گوردر)




نظرم عوض شد
همون قبلي ش بهتر بود
undoش کجاست؟




درست لحظه اي که موفق به يافتن تمام پاسخ ها شدم
همه ي پرسش ها عوض شده بود!




بوي قهوه
بوي تلخي
بوي سرنوشت
بوي زندگي !




از من بگير
هر آن چه که دارم
تا زين پس
به داشتنِ وجودم هم
حسودي کنم!




The wind is cold
As i saw you
baby,





.. بچه بودي،
اولين بار که دروغ شنيدي،
و ياد گرفتي دروغ بگي؛
حالا ديگه نوجوون شدي!
.. وجوون بودي،
اولين باري که شکست خوردي،
و بلد شدي
فيلم بازي کني
تا سر بقيه کلاه بذاري.. ؛
به جمع آدم بزرگا خوش اومدي!




اردوي درياچه ي پريشان /
شهر کازرون؛
مزرعه ي گاوهاي خوشگل
و آفتاب.




// اتاق تاريک
تاريک و ازل
ازل و ما
همان روزي که هيچ نبود...
// ميانه ي راه
چه سفيد مي گذريم
با نشانه هايي که از تاريک
با نشانه هايي از روشن
و راه
که زنده..
// اتاق آخر
آستانه است.
تو ميشوي حقيقي ترين آرزوي قلب ت
و در خود وارد مي شوي..
(اولين نمايشگاهِ کانسپچوال شيراز - لادن چالاک / جواد فيروزمند)




سلام تخت خواب
چه قدر خسته م امروز!
خُب ديگه لالا !
بذار امشب مثل قديما خواب ببينم.
همون خوابي که خيلي دوست ش دارم
مي دونم قبلنا گذشته و همه چيز کلي عوض شده
اما امشب رُ دروغ بگو بهم.
مطمئن باش خواب م هيچ جا ثبت نميشه؛
بذار چند ساعت خوش باشم لااقل.
اين بهترين هديه ست..
من زندگي مي کنم که خواب ببينم..!
بذار امشب اون خوابي رُ ببينم که خيلي دوست ش دارم..




امروز هم گذشت
اما متفاوت از قبلي ها
و بعدي ها..




از همه ي گرفتاري ها،
چي؟




تازه فهميدم
که هنوز نفهميدم
که فهميدم!




تازه فهميدم
که اومدم.




با تو حتا
من از آن کوچه
نگذشتم..




- شما هم؟
: آره! ما هم ..!




امروز رفتم جلوي آينه؛
من خودم رُ زدم به نديدن،
اون هم مثلاً منو نشناخت
و رفت.




وزغ رُ خيلي دوست دارم
چون هيچ کس دوست ش نداره..




يادم باشه ديگه کانکت نشم
چه فايده که بعدش مجبور باشم dc کنم؟




فقط سعي کن بالا نگه ش داري
اهميتي نداره بقيه ش چه جوري بشه..




تو اون شب پاييزي، وقتي داشتن گرم مي شدن، دست ش رُ گرفت و از خدا خواست حالش رُ خوب کنه؛ پيش خودش گفت مريضي اونو بدين به من. همه ي اتفاق هاي بدِ زندگي ش رُ بذارين تو سرنوشتِ من.. فقط اونو خوب کن لطفاً. بذار خوب بشه، خوب باشه.. من خودم رُ مسئولِ همه ي بدي هاي اون مي دونم؛ اونو پاک کن، تقدس ببخش و منو مجازات کن ...
و حالا بعد از گذشتِ 2 سال از اون زمان؛ <اون> رفته و تنها يادگاري ش سردردهاي ناگهاني و ميضي هاي سخته که خاطره ش رُ زنده مي کنه ...
پ.ن. دوباره يادِ اون شب افتادم که کنار تخت ت نشسته بودم؛ حال بد بود؛ دستت رُ گرفتم و با بوسه م از خواب پريدي..




رفت. (کوتاه ترين داستانِ دنيا!)




فرياد کشيد،
تموم شد!




Look into my eyes - you will see
What you mean to me
Search your heart - search your soul
And when you find me there you'll search no more
Don't tell me it's not worth tryin' for
You can't tell me it's not worth dyin' for
You know it's true
Everything I do - I do it for you
Look into my heart - you will find
There's nothin' there to hide
Take me as I am - take my life
I would give it all I would sacrifice
Don't tell me it's not worth fightin' for
I can't help it there's nothin' I want more
Ya know it's true
Everything I do - I do it for you
There's no love - like your love
And no other - could give more love
There's nowhere - unless you're there
All the time - all the way
Don't tell me it's not worth tryin' for
I can't help it there's nothin' I want more
I would fight for you - I'd lie for you
Walk the wire for you - Ya I'd die for you
Ya know it's true
Everything I do - I do it for you

(شعر از مايکل کيمن / برايان آدامز - 1997 / Everything I do, I do it 4 U)

دست ها مي سايم
بر عبث مي پايم
تا دري بگشايم،
ليک..

يه چيز گِرد و تپلي و البته کوچولو ! آره! اون يه نقطه بود.
اولين چيزي که به دنيا اومد يا ديده شد، خودش هم چون تا قبل از اون هيچي نديده بود؛ فکر مي کرد اولين نقطه ي روي زمينه! اون روز (روز اول رُ مي گم) وقتي چشم هاشُ باز کرد، زد زير گريه! آخه گشنه ش بود!! يه کم واسه خودش گريه کرد، وقتي ديد هيشکي نمياد بهش برسه، اشکاشُ پاک کرد و فکر کرد چي کار کنه؟ .................... کلي فکر کرد، فکر کرد، فکر کرد؛ تا به اين نتيجه رسيد که تقليد کارِ ميمونه (و ميمون هم جزوِ ...) با خودش گفت من از اولش هم گشنه م نبود! نمي دونم چرا همه تا به دنيا ميان اين کارُ مي کنن..
پا شد يه کم دور و بَرش رُ نگاه کرد.. يه سري حرف و کلمه بود تو دوردست ها ؛ در کل همه جا سفيد بود! بايد يه کاري مي کرد..

يه چيز گِرد اما نه ديگه مثلِ توپ قلقلي! يه زبونه ي کوچولو هم داشت! آره! اون يه ويرگول بود.
اون هم تا مدت ها فکر مي کرد اولين ويرگولِ دنياست ولي بعداً يکي بهش گفت که دوميش ـه ! خيلي تنها بود ولي کم کم به تنهايي ش عادت کرده بود.. نمي تونست مثلِ نقطه غلت بخوره و همه جا رُ بگرده.. مثلِ لاک پشت راه مي رفت ولي با همه ي اينها؛ يه ويرگولِ خوب بود! تا اون جايي که کار ازش بر ميومد، به نحو احسن انجام مي داد؛ حتا دو سه بار پيش اومده بود که به جاي يک نقطه، آخر جمله وايساده بود و نذاره بود واژه ها بريزن. ويرگول شخصيتِ خاصي داشت. البته خيلي ويرگول بود ولي در کل تعصبي نداشت.. تقريباً يه فرشته بود. يه شيء پاک، هميشه دوست داشت به بقيه کمک کنه؛ ولي چون معمولاً تنها بود و حرف هاش رُ به خودش مي گفت (يا اصلاً نمي گفت) کسي به اين چيزا پي نبرد..

امروز واسه ويرگول يه روزِ خاص هست. اون مي دونه که نقطه کوچولو امروز به دنيا اومده. واسه همين کلي کار بايد انجام بده از جمله خريد کادوي تولد و اين که بره نقطه رُ ببينه و.. راستي! به نظرتون گل هم بگيره؟ آخه يه کم تابلو ـه.. حالا در موردِ اون بعداً تصميم مي گيريم.. .........

× چند سال بعد ×


امروز تولدِ نقطه بود. البته نشد ويرگول و نقطه همديگه رُ واقعاً ببينن. يادم رفت بگم که تو اين چند قرن؛ نقطه و ويرگول کلي همديگه رُ شناختن و کلي چيزا اتفاق افتاد که خلاصه وار مي گم..
از اولش اينا يه کم عجيب غريب بودن! روز اولِ ديدارشون خيلي باحال بود! واسه اين که تابلو نشه رفتن ~ ولي از بس شلوغ بود؛ از بس n تا حرف و نقطه و ويرگول و دو نقطه و غيره ريخته بودن بيرون، اصلاً همديگه رُ پيدا نکردن! اين از روز اول تولد..
اگه بخوام شرحِ هر روزش رُ بگم که host کم ميارم! يه روز با هم رفتن حاشيه دفتر، يه روز رفتن مقدمه، يه روز رفتن سرِ خط.. اوووو.. کلي چيزا ! تازه هر کدوم از اينا هم n تا جريان داره.. کلي خاطره ي تلخ و شيرين.. بعضي روزا دوتايي شون بلند بلند مي خنديدن، بعضي روزا هم ..گريه!
يه مدتي گذشت و دوتايي شون فهميده بودن که انتخاب درستي کردن، واسه همين يه روز قرار گذاشتن هتل بين الملل و قرار شد با هم در اين مورد صحبت کنن.. اولش همه چيز عادي بود. نه! دروغ نگم! از همون اولش همه چيز غيرعادي بود. نقطه سر از پا نمي شناخت؛ 8 سالي مي شد که ويرگولُ نديده بود.. و ويرگول هم مثلِ هميشه؛ دل ش واسه فرشته کوچولوش تنگ شده بود.. خلاصه کلي مراعات کردن و سعي کردن جدي باشن! (اشکالي نداشت.. اون روز هم مي گذشت مثلِ همه ي روزهاي ديگه.. مثلِ همه ي اون بدي ها و گريه ها و تهديد ها و نجواها.. مثلِ همه ي اون ديدارها و عشق ها و خنده ها و پيمان ها و قول ها..) ويرگول با خودش گفت: اين جا يا شروع کاره يا پايان ش. پس بذار همون جوري باشه که نقطه مي خواد. و نقطه هم به اشتباه فکر کرده بود اين خواستِ ويرگوله..
خلاصه شباهت به هيچي نداشت. نه مناسبت شون و نه به 8 سال دوري شون و نه به.. البته هر دوتاشون تو اين 8 سال کلي تجربه کسب کرده بودن.. کلي درسِ زندگاني!
خلاصه اين که اون شب هيچ کدوم از دوربينا حتا عکسِ يادگاري هم نگرفتن! غذا رُ که سفارش دادن نقطه گفت: "مي دوني.. امروز ما همديگه رُ ديديم چون.. چون.." . نتونست ادامه بده.. ويرگول خوب مي دونست از چي حرف مي زنه؛ اون روز يادش اومد که رو چمنا دراز کشيده بودن، نقطه يه گل چيد و گفت: مياي بشيم نقطه-ويرگول؟ نمي دونم چرا تا به حال به فکرِ خودِ ويرگول نرسيده بود.. آره! اين بهترين چيزي بود که مي شد. همون اوايل ويرگول گفته بود که اونو فقط به چشمِ نقطه نمي بينه و نقطه هم reply کرده بود. ..از اون پيشنهاد حداقل 10 سال مي گذشت.. ويرگول مي خواست اين حرفِ نقطه رُ بهش يادآوري کنه؛ فکر کرد تاريخش مالِ موقعي بود که با هم بودن.. کي؟ با هم.. زير سايه.. رو چمنا.. گل..؟! 8 سال بود که کاملاً همديگه رُ نديده بودن. حدوداً 2 سالِ آخر هم فقط حرف هاشونُ به واسطه ي حروف به هم مي گفتن.. ..آره! بايد 11 سال پيش باشه.. ويرگول با خودش فکر کرد از اون موقع خيلي زمان ها مي گذره و اصلاً هيچي نگفت.
و سکوت..
وسطاي غذا، نقطه با لحني مرموزانه گفت: "نمي خواي بهم تبريک بگي؟ ناسلامتي واسه همين اومديم اين جا.." ويرگول خيلي رسمي گفت: "مبارک باشه. اميدوارم هميشه موفق باشي و اين همون چيزي باشه که مي خواي." حالا نوبتِ نقطه بود که از خودش بگه، از اين 8 سال؛ اِنقدر هيجان زده بود که کلي حرف زد. آخه اصلاً توجه نداشت که بعضي حرف هاش ويرگولُ آزار ميده. و البته ويرگول که غريبه نبود! آشناترين آشنا بود.. (و ويرگول به اين افتخار مي کرد) چندين سال با هم بودن؛ اولين نفري بود که وقتي به دنيا اومد، ديد (و صداش کرد مامان!) در ضمن اِنقدرها با هم بودن که کاملاً ويرگول رُ مي شناخت. اون شب نقطه به اندازه ي 8 سال حرف زد (و ويرگول ترجيح داد به اندازه ي 8 سال نگاش کنه.. نقطه خيلي بزرگ شده بود و البته خيلي زيباتر.. خيلي حرف ها بود که دوست داش به نقطه بزنه ولي نمي شد. نمي تونست؛ و سکوت کرد.) نقطه گفت از همون اولي که به دنيا اومد، دوست داشت يه نقطه ي ديگه هم باشه. و واسه همين با ويرگول دوست شد (لابد يه کم شبيه بوده) حتا ضمن حرفاش با خنده گفت: "اون روز اول، وقتي کاملاً بهم نزديک شدي و ديدم نقطه نيستي، کلي ناراحت شدم. مي خواستم سر بذارم به کوه و بيابون. ولي خُب چاره چي بود که اون جا فقط من بودم و تو.." نقطه واسه ش توضيح داد که «نقطه ي دوم» چه قدر شبيه خودشه و اصلاً يه نقطه ي واقعيه! اون شب جندين بار گفت: "يکي از آرزوهام اين بود که يه روز «دو نقطه» بشم و حرفاي اينو اون رُ منتقل کنم"
..ديگه شب شده بود. دوباره به همديگه عادت کرده بودن. ديگه ويرگول احساس غريبگي نمي کرد و نقطه هم آروم تر شده بود؛ بايد رستوران رُ ترک مي کردن. هر دو تاشون مي دونستن اين آخرين ديداره.. نقطه حتا خونه ي جديدش رُ هم چيده بود. (و اون شب واسه ويرگول به طور کامل توضيح داد که «دو نقطه» کجاي جمله قرار مي گيره و دو طرف ش حرف هست و..)
تا آخر شب رُ با هم بودن. در پايان هم يه babye و آرزوي موفقيت و شادي................................................... اون آخرِ آخر، نقطه گفت: "من هميشه مي خواستم که تو هم به بالاترين چيزا برسي. شايد ديگه نبينم ت؛ پس واسه ت بهترين ها رُ آرزو مي کنم." و ويرگول تو دلش گفت: الکي آرزو ت رُ واسه من هدر نده. آخه هيچ کس تا به حال «دو ويرگول» نديده.. و در جواب نقطه گفت: "مرسي." مي دونست دوباره شد يه ويرگولِ تنهاي تنها.. ولي اين بار به تنهايي ش عادت نداشت.. اصلاً حوصله ي ويرگول بودن نداشت..

You and me
We used to be together
Every day, together always
I realy feel
I'm losing my best friend
I can't believe
..this could be the end
It looks as though
you're letting go
And if it's real
..Well, I don't want to know
Don't speak
I know just what your're saying
So please stop explaining
Don't tell me ,cause it hurts
Don't speak
I know what you are thinking
I don't what your reasons
..Don't tell me ,cause it hurts
Our memories
They can be inviting
But some are altogether
..Might frightening
As we die, both you & I
With my head in my hands
..I sit and cry
It's all ending
..I gotta stop pretending who we are
You and me
؟I can see us dying.. are we

(شعر از اريک استفاني / No Doubt / Don't speak)

پ.ن. سوال کنکور سراسري 83 ) edna کدام است؟
الف) نقطه
ب) ويرگول
ج) هر دو
د) هيچ کدام

جواب:
گزينه ي سوم درست است
راه اول: پيوستگي در 4 تقطه رُ حساب کنين. توجه داشته باشيد که در مشتق هم بايد ييوسته باشه (8 نقطه). در پايان با دامنه مطابقت بدين.
راه دوم: عدد بدين!
راه سوم: حذفِ گزينه ي غلط..




ديدي امروز يه کم ديگه هم رفتيم؟
من مطمئنم که ميشه.. مطمئنم..
خيلي ها ميگن نمي شه.. ولي من مي دونم که مي شه.
عشق فاصله نمي شناسه.. ما همديگه رُ خيلي دوست داريم..
و فاصله مون هم چند متر بيشتر نيست.
من شنيدم آدما مي تونن از چند هزار کيلومتري عاشق هم باشن..
حالا درسته که ما جاده ها "آدم" نيستيم، ولي من و تو سال هاست
که در چند متري هم دراز کشيديم و عاشق هم هستيم..
مي دونم خيلي ها مي گن؛ من و تو موازي هستيم.. و جاده هاي
موازي هيچ وقت به هم نمي رسن.. ولي مي دوني چيه؟
من شنيدم که اگه تا بينهايت بريم، مي خوريم به هم.. فکرش رُ بکن..
به هم مي رسيم! من مطمئنم که تو بينهايت، همه ي جاده هاي موازي
به هم مي رسن.. پس من و تو هم مي تونيم..
تنها چيزي که نگرانم مي کنه، جهتمونه.. آخه هر چي باشه من و تو
درست موازي هم هستيم؛ ولي جهت هامون فرق مي کنه..
تو به طرف شرق هستي و من به طرف غرب. خورشيد از جلوي تو
راه مي افته و تا مي رسه جلوي من، مي افته پايين..
نکنه بينهايتِ من و تو با هم فرق کنه؟ نکنه تو به مثبتِ بينهايت برسي
و من به منفي بينهايت..؟!
کاشکي هم جهت بوديم.. من خيلي سختمه اونوري شم؛ مثبت شم..
تو اونوري شو.. منفي شو! بعد وقتي به هم رسيديم، در هم مثبت
مي شيم.. هر دومون :)
حتماً مي گي خيلي خودخواهم.. حتماً مي گي چرا من اونوري نشم..
باشه. جاده ها وقتي عاشق مي شن، همه کار مي کنن.. سعي مي کنم
از فردا به سمتِ مخالف برم.. براي اين که با تو هم جهت بشم، تمامِ
کساني که از روي من رد مي شن رُ برعکس مي کنم؛ همه شون گم مي شن.
اصلاً اون ها هم بايد بفهمن که جهتشون غلطه..
اصلاً مي دوني چيه؟ جهت مهم نيست. چه مثبت، چه منفي.. مهم اينه که
به بينهايت بريم تا به هم برسيم.. مگه نمي گن زمين گِرده؟ پس حتماً
بينهايت هاي من و تو بغل همديگه هستن..
فقط نايست.. فقط حرکت کن.. به هر طرفي که مي توني..
من مطمئنم که در بينهايت به هم مي رسيم..




گفت: "من آماده ام"
بيشتر شبيه يه جنگجو شده بود تا يه نوزاد :)
داشت آخرين درس ها رُ دوره مي کرد؛
, براي مبارزه بايد قوي بود
, شکست بهتر است تا عقب نشيني
, در ميان دشمنان، دوست وجود ندارد..
به قسمتِ نکته ها که رسيد، يه کم صبر کرد و ادامه داد؛
هوم! مکانِ مبارزه مهم ترين بخش کار است..
چند سطري رُ زير لب خوند و بلند ادامه داد؛
قانون انتخاب:
هر فردي مي داند چه کسي را به مشاورت برگزيند.
يک انسان نبايد توسط خائنين محاصره شود.
آخرين حرف ها رُ چند بار مزه مزه کرد و پرسيد:
"خدا؟ زندگي اين قدر سخته..؟!
چرا انسان ها مثلِ آدم زندگي خودشون رُ نمي کنن؟"
بعد يادِ اولين دستور افتاد؛
زندگي براي آدميان مبارزه است.
مبارزه نه براي بودن و ماندن
مبارزه براي تنها برتر بودن، حتا اگر تنها نفر باشي.
خُب، ديگه داشت زمانِ تولدش فرا مي رسيد
اما قبل از اومدن به جمعِ زمينيان و به عنوانِ خداحافظي
گفت که دوست داره با يه تور ، زمين رُ ببينه
تا با آمادگي بيشتر بتونه زندگي کنه..

تنها خوبي اين سفر همراهي همه ي فرشته ها بود..
دل کندن از اون جا و وارد شدن به جوّ زمين هم بدترين
و مشکل ترين قسمت..
در نگاه اول، کاملاً جا خورد:
زندگي يعني اين..؟!
پس براي همين بود که خدا خوندنِ چنين کتاب هايي
رُ بهش پيشنهاد داده بود و اضافه کرده بود؛
"لازم ت ميشه".. زندگي با ميدان جنگ فرقي نداشت..

ساعت ها به تماشاي مردم پرداخت..
هيچ فرقي نمي کرد کجا بره، همه شون مثل هم بودن..
هر کي رُ مي ديد، بدتر از قبلي بود
اما همه ي تلاشش رُ مي کرد که بگه "خوبم"..
همه جا فقط گل مي کاشتن تا له ش کنن..
نمي دونست چرا؟ اما هيچ کي رو راست نبود..
جالب ترين قسمت ش؛
کساني بودند که مثلاً مومن بودن:
مي گفت مسيحي ام. هيچ دينِ ديگه يي رُ قبول
ندارم الا دينِ عيسا مسيح ، پيامبر صلح و آرامش
و هيچ کاري نمي کرد به غير از قتل و کشتار..
مي گفت همه ي دين ها بايد از بين برن تا دينِ
سرور من، دين مسيحا همه جا گسترش پيدا کنه
(خصوصاً تو سرزميني که به دنيا اومده..)
آخه اين بهترين دين ـه..
اين دين، زندگي در صلح و آرامش
زندگي با خوبي و بخشش
رُ به ارمغان مياره..
اما فراموش کرده بود که اولين آموزه ي مسيح
بخشيدنِ همسايه و دوست داشتنِ غريبه ها بود..
حضرت مسيح بود که در برابر سيلي تشکر مي کرد..
اما اون در مقابلِ يه مقاومتِ ساده، قتل.

براي حفظ جونش، مجبور بود بالاي ابرها بمونه
-اما اون بالا موندن که فايده اي نداره!-
اومد پايين، رو زمين.. تو دشت و صحرا..
زير برف و بارون.. کم کم داشت از دنيا خوشش ميومد :)
بايد چند ثانيه ي ديگه بر مي گشت
هر چند به وقتِ زمين ها مي شد 297 سال..

اوايل فقط خوش مي گذروند، گاهي خودش رُ نمايان مي کرد
ولي اکثراً تنها و جدا از همه بود..
هر چند هميشه کنار آدم ها بود..
هر جا مي رفتن، باهاشون بود؛
هر کاري مي کردن تقليد مي کرد..
خيلي مضحک بود! بعضي از تقليدهاش رُ مي گم..

تقريباً 100 سال گذشته بود
که ديگه خودش رُ مثلِ آدم ها مي دونست.
حتا چند تا دوستِ آدم هم داشت که فکر مي کردن اون آدم ـه..
(دروغ گفته بود، با اين استدلال که بالاخره يه روز آدم مي شه)
به زور خودش رُ تو اجتماع ها راه داد
و سعي کرد هر اتفاقي که مي افته، حضور داشته باشه..
"محبوب" بودن براش خيلي لذت بخش بود..
هر چند، کم هم دشمن نداشت..

ديگه شده بود يه پا آدم!
کلي تجربه کسب کرده بود، کلي کار کرده بود
و کلي کارهاي مخصوص زميني ها رُ انجام داده بود..
ولي يه شب، خواب عجيبي ديد..
يه جاي بزرگ، همه جاش سبز.. يه دنيا عشق..
يه فضا پر از آرامش.. يه دنيا بزرگ تر از اون جا..
خواب ها ادامه داشت..
فکرهاي عجيب.. خواب هاي عجيب تر..

ديشب يادِ 297 سال پيش افتاد..
پعد از خواب عجيب ديشب، فهميد که کي هست
و چرا اون جا ـه .. يادش اومد که بايد برگرده..
قراره متولد بشه.. ديگه بايد برگرده..

هر چند هنوز هم شک داره؛
نکنه اين هم يه خواب باشه؟ نکنه سراب باشه؟
اما ديگه مصمم شده که بره..
منتظر يه فرصت مي گرده..
تنها بدي ش، جدا شدنِ از دوست هاي زميني ش ـه..
و تنها خوبي ش، جدا شدن از به ظاهر دوست هاي زميني ش ـه..
شايد خوبي هاي ديگه يي هم داشته باشه..
هنوز نمي دونم.. ولي تجربه ش مي کنم..




قصه ي زندگي ما، آن نيست که هست..
چراکه آن است که بايد.. و هيچ از ما نيست..

ساعت 4:30 ي صبح بود! ..يکي بود، يکي نبود
داشت راهش رُ مي رفت که يهو مسافر کوچولو جلوش سبز شد..
- مثل اين که از يه جايي به اسمِ اخترک ب 612 اومده باشه -
اول چپ، چپ به هم نگاه کردن.. خجالت مي کشيدن آخه!
يه کم زمان بُرد تا با هم دوست شدن؛
مسافر کوچولو گفت اسمش شهرياره.. بيشتر با هم دوست شدن!
از زندگي همديگه گفتن.. از عقايدشون گفتن.. از اعتقادات و
اهداف زندگي شون.. از گذشته و آينده.. از خاطره ها و تجربه ها..
همين طور که زمان مي گذشت، اين دوتا بيشتر به هم اُخت مي شدن.
کلي از هم چيز ياد گرفتن! هر چي لازم بود رُ به هم گفتن..
حالا ديگه هر دو تا شون بزرگ شده بودن.. دو تا شون فهميدن
که زندگي چيه و هر کدوم ازش سهمي دارن..
انگار همه ي زندگي رُ فهميده بودن! واسه همين هم خيلي از وجودِ
همديگه ممنون بودن.. اون چند روز، به غير از خاطره هاي گونه گون
و خنده ها و اشک ها، هراس ها و surprise ها، براشون درس زندگي بود!
هر دقيقه ش سرشار بود از هزار تا نکته؛
جوري که بعد از هزار بار مرور، باز هم تازه بود!

زمان مي گذرد ، زمانه نيز هم..
بالاخره روزي رسيد که کم و کسري ماشينش پيدا شد، و تصميم
گرفت بالاخره برگرده به خونه.. شهريار کوچولو رُ مي گم!
البته ديگه حسابي بزرگ شده بود. شايد به اين دليل بهش مي گفتن
کوچولو، چون سرشار از زندگي بود، عشق بود، هديه اي از خدا بود..
(اما هنوز که يک سال نشده، اخترکت هنوز نرسيده به همون جايي
که پارسال بود.. چرا هيچ کس نيست تا اين رُ به شهريار کوچولو بگه؟!)

و رفت.. اين که به سياره ش رسيد يا نه رُ نمي دونم..
تنها چيزي که مي دونم اينکه که اون شب، مهتاب اون قدر درخشان بود
که شهريار کوچولو رُ گم کردم. تو کتاب ها نوشتن که کنار پام جرقه زد..
راستش نمي دونم.. شايد هم آره.. اما من نديدم..
اون موقع کور شده بودم و هيچ چيزي رُ نمي ديدم..
بعدش هم که تا چند روز (ماه/سالُ) تو کُما بودم..
الآن هم فقط يه قسمت از حرف هاش يادم مونده..
اون شب که گفت برام يه هديه داره..
..راستي! مي خواهم هديه يي بت بدم..
و غش غش خنديد.
- آخ کوچولوئک، کوچولوئک من! من عاشقِ شنيدنِ اين خنده ام!
- هديه ي من درست همين است.. درست مثل آب.
- چي مي خواهي بگويي؟
- همه ي مردم ستاره دارند اما همه ي ستاره ها يک جور نيستند:
واسه آن هايي که به سفر مي روند ، حکم راهنما را دارند واسه مشتي ديگر
فقط يک مشت روشنايي سوسوزن اند. براي بعضي ها که اهل دانش اند،
هر ستاره يک معما ست.. واسه آن باباي تاجر طلا بود.
اما اين ستاره ها همه شان زبان به کام کشيده و خاموش اند. فقط تو يکي
ستاره هايي خواهي داشت که تنابنده اي مِثل ش را ندارد.
- چي مي خواهي بگويي؟
- نه اين که من تو يکي از ستاره هام..؟ نه اين که من توي يکي از آن ها
مي خندنم..؟ خُب، پس هر شب که به آسمان نگاه کني برايت مثل اين
خواهد بود که همه ي ستاره ها مي خندند. پس تو ستاره هايي خواهي
داشت که بلدند بخندند!
و باز خنديد..

زمان هاي درازي از اون روزها مي گذره..
به وقتِ اخترک ب 612 مي شه تقريباً سي و هفت سال و پانزده ماه و
بيست روز . و من هر شب به آسمون نگاه مي کنم.. و اندک خاطراتمون رُ
مرور مي کنم.. بعد از اون نتونستم هيچ کاري رُ شروع کنم.. آخه مجبور
شدم از دست بقيه فرار کنم و بيام اين جا.. تو يه دشتِ بي انتها..
شايد چون نخواستم مثل بقيه باشم.. آخه خيلي ها گفتن:
"نه! شهريار کوچولو ديگه چيه؟ اگه هست بهمون نشون بده.."
وقتي جواب شون رُ ندادم، به زندگي سطحي شون ادامه دادن..
شايد شما هم، يکي از اون "بقيه ها" باشين؛
اما بدونين که شهريار کوچولو هنوز هم هست. ايناهاش..




ديشب رويايي داشتم:
خواب ديدم بر روي شن ها راه مي روم،
همراه با خداوند.
و بر روي پرده ي شب
تمام روزهاي زندگيم را، مانند فيلمي مي ديدم.
همان طور که به گذشته ام نگاه مي کردم
-روز به روز از زندگي را-
دو ردّ پا بر روي پرده ظاهر شد؛
يکي مالِ من و يکي از آنِ خداوند.
راه ادامه يافت تا تمام روزهاي تخصيص يافته خاتمه يافت.
آن گاه ايستادم و به عقب نگاه کردم.
در بعضي جاها فقط يک ردّ پا وجود داشت..
اتفاقاً آن محل ها، مطابق با سخت ترين روزهاي زندگيم بود؛
روزهايي با بزرگ ترين رنج ها، ترس ها، دردها و..
آن گاه از او پرسيدم:
"خداوندا! تو به من گفتي که در تمام ايام زندگي ام
با من خواهي بود
و من پذيرفتم که با تو زندگي کنم.
خواهش مي کنم به من بگو
چرا در آن لحظاتِ دردآور مرا تنها گذاشتي؟"
خداوند پاسخ داد:
"فرزندم، تو را دوست دارم و به تو گفتم
که در تمام سفر با تو خواهم بود.
من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت،
نه حتا براي لحظه اي،
و من چنين نکردم.
هنگامي که در آن روزها، فقط يک ردّ پا بر روي شن ديدي؛
من بودم که تو را به دوش کشيده بودم."




با يک شکلات شروع شد. من يک شکلات گذاشتم توي دستش. او يک شکلات گذاشت توي دستم. من بچه بودم. او هم بچه بود. سرم را بالا کردم. سرش را بالا کرد. ديد که مرا مي شناسد. خنديدم. گفت: "دوستيم؟" گفتم: "دوستِ دوست!" گفت: "تا کجا؟" گفتم: "دوستي که «تا» ندارد." گفت: "تا مرگ!" خنديدم و گفتم: "من که گفتم، تا ندارد!" گفت: "باشد، تا پس از مرگ!" گفتم: "نه، نه، نه. تا ندارد." گفت: "قبول، تا آن جا که همه دوباره زنده مي شوند، يعني زندگي پس از مرگ. باز هم با هم دوستيم. تا بهشت، تا جهنم، تا هرکجا که باشد من و تو با هم دوستيم." خنديدم. گفتم: "تو برايش تا هرکجا که دلت مي خواهد يک تا بگذار. اصلاً يک تا بکش از سرِ اين دنيا تا آن دنيا. اما من اصلاً تا نمي گذارم." نگاهم کرد. نگاهش کردم. باور نمي کرد. مي دانستم. او مي خواست حتماً دوستي مان تا داشته باشد. دوستي بدونِ تا را نمي فهميد.

×××


گفت: "بيا براي دوستي مان يک نشانه بگذاريم." گفتم: "باشد، تو بگذار." گفت: "شکلات. هر بار که همديگر را مي بينيم يک شکلات مالِ تو، يکي مالِ من. باشد؟" گفتم: "باشد."
هر بار يک شکلات مي گذاشتم توي دستش، او هم يک شکلات توي دستِ من. باز همديگر را نگاه مي کرديم، يعني که دوستيم. دوستِ دوست. من تندي شکلاتم را باز مي کردم و مي گذاشتم توي دهانم و تند تند آن را مي مکيدم. مي گفت: "شکمو! تو دوستِ شکمويي هستي." و شکلاتش را مي گذاشت توي يک صندوق کوچولوي قشنگ. مي گفتم: "بخورش!" مي گفت: "تمام مي شود. مي خواهم تمام نشود. براي هميشه بماند."
صندوقش پر از شکلات شده بود. هيچ کدامش را نمي خورد. من همه اش را خورده بودم. گفتم: "اگر يک روز شکلات هايت را مورچه ها بخورند يا کرم ها، آن وقت چه کار مي کني؟" گفت: "مواظب شان هستم!" مي گفت مي خواهم نگه شان دارم تا موقعي که دوست هستيم و من شکلات را مي گذاشتم توي دهانم و مي گفتم: "نه، نه، تا ندارد. دوستي که تا ندارد."

×××


يک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بيست سال شده است. من بزرگ شده ام. من همه ي شکلات ها را خورده ام. او همه ي شکلات ها را نگه داشته است. او آمده است امشب تا خداحافظي کند. مي خواهد برود. برود آن دور دورها. مي گويد: "مي روم. اما زود بر مي گردم." من مي دانم، مي رود و ديگر بر نمي گردد. يادش رفت شکلات را به من بدهد. من يادم نرفت. يک شکلات گذاشتم کفِ دستش. گفتم: "اين براي خوردن." يک شکلات هم گذاشتم کفِ آن دستش: "اين هم آخرين شکلات براي صندوق کوچکت." يادش رفته بود که صندوقي دارد براي شکلات هايش. هر دو را خورد. خنديدم. مي دانستم دوستي من « تا » ندارد. مي دانستم دوستي او « تا » دارد. مثل هميشه. خوب شد همه ي شکلات هايم را خوردم. اما او هيچ کدامشان را نخورد. حالا با يک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟!