یکشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۳

خواندني هاي هاليوود (پيش از اسکار 2005)

تارانتينو درصدد تشکيل گروه CSI
کوئينتن تارانتينو تصميم دارد تا آخرين قسمت CSI (صحنه ي بازرسي جنايت) را با فيلم نامه ي اختصاصي خود بسازد. وي اظهار داشت که در اوايل آوريل فيلم برداري به پايان خواهد رسيد و در نوزده مي به برنامه هاي تلويزيوني اضافه خواهد شد.

آل پاچينو در مقام مجري گري
آل پاچينو بالاخره جواب مثبت داد و او نيز به جمع مجري هاي اسکار پيوست. وي که اخيرا در فيلم «تاجر ونيزي» خوش درخشيد، بيان داشت که تمايل چنداني به اين کار ندارد و فقط به دليل اصرارهاي پي در پي دوستان تن بدين کار مي دهد.
قابل ذکر است که هنرپيشه ي ايراني فيلم «خانه اي از شن و مه»، شهره آغداشلو، نيز يکي از مجريان خواهد بود.

قبل از اين که به خبرهايي از اسکار 2005 بپردازيم، بد نيست فيلم برجسته ي ماه را معرفي کنيم:
ربات ها:
فيلم در مورد مخترع جواني است که تلاش دارد نسل جديدي از ربات ها را بسازد تا دنيا بهتر شود. در اين راه شيفته ي زني مي شود که مي خواهد با ناداني هاي مردان صنعت پيشه مقابله کند. داستان فيلم برگرفته از يکي از داستان هاي ويج (Wedge)، نويسنده ي داستان کودکان ديويد لينزلي مي باشد.

مهم ترين هاي اسکار 2002: رد فورد و پروتيو اسکار را ربودند! دنزل واشنگتن و هِل بري به تاريخ اسکار پيوستند و «ذهن زيبا» همه را متحير کرد.

مهم ترين هاي اسکار 2003: کسب اسکار توسط کاترين زيتا جونز و سر و صداي فيلم «شيکاگو». برنده شدنِ نيکل کيدمن براي فيلم ساعت ها و هِل بري در فيلم ‌«اِدرين برودي»

مهم ترين هاي اسکار 2004: سوفيا کاپولا براي فيلم دختران برنده ي اسکار شد. ستاره ي فيلم هيولا، شارليز ترون و ارباب حلقه ها، همه ي جوائز را به خود اختصاص دادند.

و اما 2005...
فيلم هوانورد ساخته ي Martin Scorsese شانس اول پيروزي در رقابت اسکار مي باشد. اين فيلم نامزد يازده جايزه گشته است. بيش از اين فيلم هايي از قبيل «دار و دسته ي نيويورکي، نيويورک نيويورک، خيابان پايين شهر» را از اين کارگردان عظيم ديده ايم، که به ندرت مي مي توان در آن ها بوي امريکايي حس کرد. تقريباً تمام آن ها در برابر امريکا موضع مي گيرند. به خصوص فيلم دار و دسته ي نيويورکي که امريکا را زاده ي خيابان ها معرفي مي کند و در ايران (البته تنها تهران!) نيز بر روي پرده رفت. اين فيلم موجب کم لطفي مقامات هاليوود نسبت به اين کارگردان گشته. اما امسال وي در اسکار حاضر مي شود با فيلمي کاملاً متفاوت با آنچه قبلاً از وي ديده ايم. فيلمي سراپا تحسين امريکا و امريکايي ! و البته اين فيلم نامزد يازده جايزه گشته است. وي باز هم از لئوناردو در فيلم خود بهره برده است. همين اعتماد او به دي کاپريو باعث شده که امسال براي دومين بار دي کاپريو نامزد اسکار شود ولي اين بار براي نقش اول مرد (نه نقش مکمل)
ساير مواردي که «هوانورد» را نامزد اسکار کرده اند عبارتند از:
بهترين هنرپيشه ي نقش دوم مرد --> آلن آلدا (Alan Alda)
بهترين هنر پيشه ي نقش مکمل زن --> کيت بلانچت (Cate Blanchett)
کارگردان هنري. سينماتوگرافي. طراحي لباس. کارگردان. تدوين. بهترين عکس. ميکس (صدا) و فيلم نامه (فيلم نامه ي اوليه)
پ.ن. سايت رسمي فيلم.

ستارگان هاليوود از احساس خود مي گويند:
کيت بلانچت اظهار داشت: جو حاکم بر اسکار امسال جو رقابتي نيست.
توماس هدن چارچ بيان داشت: 16 سال پيش براي اولين بار وارد هاليوود شدم و در سريال هاي تلويزيوني «پوشش و ساحل» نقش پليسي را داشتم که براي محافظت از دريا هر کاري مي کند. همان سال قصد داشتم که در مراسم اسکار شرکت کنم اما در جلوي در ورودي نگهبان با لحني تمسخرآميز به من گفت «تو همان پليس سريال شبکه ي چهار هستي؟ امکان ندارد بگذارم وارد سالن شوي» و اکنون در سال 2005 براي اولين بار نامزد بهترين نقش اول مرد شدم. اگر راستش را بخواهيد نمي دانم چه احساسي دارم، در واقع حس عجيب و غريبي دارم.
لوراليني ستاره ي فيلم کينزي مي گويد: اسکار يکي از معدود وقايع واقعي باقي مانده در هاليوود است.
کاتالينا سنرينو مورنو که براي اولين بار نامزد اسکار گشته است مي گويد: من با کسي مقايسه نمي شوم و اکنون در حال درس گرفتن از اين ستاره هاي بزرگتر هستم و اين يک لحظه ي باشکوه براي من است.

لينک هاي مرتبط:
سايت رسمي اسکار
هفتاد و هفتمين دوره ي اسکار !
نامزد هاي هفتاد و هفتمين دوره ي اسکار (ورژن قابل پرينت)
آخرين اخبار اسکار دو هزار و پنج :)

جمعه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۳

هارا

هفته ي سختي بود، خوب بود البته کلي. اما کلي خسته شدم.. کلي کار انجام نشده مونده و مثل هميشه يه کم انتظار.. اين ترم دانشگاه هم که همه ش به تعطيلي خورد و حجم کارش بيشتر ميشه. فقط به چند سال وقت احتياج دارم، کاشکي ميشد يه مدتي همه چيز وايميسا و بعد که کارهاي عقب افتاه راست و ريس ميشد، دوباره به زندگي عادي بر مي گشتيم..

آسمان: امضاء شناسي!
1ـ كساني كه به طرف عقربه هاي ساعت امضاء مي‌كنند انسان‌هاي منطقي هستند .
2ـ كساني كه بر عكس عقربه‌هاي ساعت امضاء مي‌كنند دير منطق را قبول مي‌كنند و بيشتر غير منطقي هستند.
3ـ كساني كه از خطوط عمودي استفاده مي‌كنند لجاجت و پافشاري در امور دارند.
4ـ كساني كه از خطوط افقي استفاده مي‌كنند انسان‌هاي منظّم هستند.
5ـ كساني ك با فشار امضاء مي‌كنند در كودكي سختي كشيده‌اند.
6ـ كساني كه پيچيده امضاء مي‌كنند شكّاك هستند .
7ـ كساني كه در امضاي خود اسم و فاميل مي‌نويسند خودشان را در فاميل برتر مي‌دانند.
8ـ كساني كه در امضاي خود فاميل مي‌نويسند داراي منزلت هستند.
9ـ كساني كه اسمشان را مي‌نويسند و روي اسمشان خط مي‌زنند شخصيت خود را نشناخته‌اند .
10ـ كساني كه به حالت دايره و بيضي امضاء مي‌كنند ، كساني هستند كه مي‌خواهند به قله برسند.

من هدیه 58: اسفندگان روز پاسداشت مادران و زنان
در فرهنگ و سنت ايران باستان، جشن و شادماني يكي از جلوه هاي نيك زندگي محسوب مي شد.اسفندگان از جمله جشنهاي ماهيانه ايرانيان قديم است كه از گذشته آن اطلاع دقيقي در دست نيست.
پيشينه اي از جشن اسفندگان يا سپندارند:
در دوران ساساني ،پنجمين روز از ماه اسفند را كه تقارن نام ماه و نام روز بود، جشن ميگرفتند.بعدها تاريخ برگزاري اين جشن به بيست و نهم بهمن ماه تغيير يافت،با اين حال آداب و رسوم آن همچنان به قوت خويش باقي است.در چنين روزي مردان و پسران كارهاي سخت و سنگين و نيز امور منزل را انجام ميدهند و زنان با پوشيدن لباسهاي نو به ديد و بازديد از همديگر رفته و اوقات را به شادماني سپري مي كنند .مردها به زنان خود هديه مي دهند و آرزوهاي آنان را برآورده مي سازند.از آنجايي كه عشق ، فداكاري، مهر، محبت و از خودگذشتگي همواره با نام زن و مادر همراه بوده است به همين جهت در ايران باستان برابر شدن روز سپندارند از آخرين ماه سال يعني اسفند را به جشن و سرور مي گذراندند و به آن اسفندگان مي گفتند.از ديگر سو دليل اين انتخاب وجود برخي ويژگي هاي مشترك ميان زن و زمين است.ويژگي هايي همچون زايندگي، فروتني، مهرباني، برباري و محبت كه در وجود زن و زمين به وديعه نهاده شده است.به همين دليل روز بيست و نهم بهمن ، روز گراميداشت زن و زمين و روز مادر در كيش زرتشت است.
جشن اسفندگان هنوز در بسياري از نقاط ايران برگزار مي شود.مثلا در يكي از روستاهاي نزديك گناباد در استان خراسان ،در اين روز مردهاي روستا به صحرا مي روند تا زنها و دختران در روستا با آزادي و فراغت خاطر به رقص و پايكوبي بپردازند.در كشور هندوستان، جشن ايرانيان زرتشتي اغلب در شهر بمبيي برگزار مي شود.

از گور برگشته: …و تو چه مي‌داني دنياي مردگان چيست... و تو چه مي‌داني که مرگ چيست... و تو چه مي‌داني که مرده کدام است... و تو نمي‌داني که شبهاي جمعه ، تو به دعاي مردگان محتاج تري تا مردگان به دعاي تو... و نمي‌داني که مردگان قرنهاست که براي تو، که ادعا مي کني زنده‌اي? خيرات مي‌کنند... هان! که شبهاي جمعه مرده‌ها براي تو فاتحه مي‌خوانند... براي آمرزش تو... براي پاک شدن روح آدمهايي که مثل تو به ظاهر زنده‌اند، ولي نمي‌دانند که هر لحظه، روح خود را کشته‌اند...!

غربتستان: ديسکو مخفف کلمهء ديسکوتک (فرانسه discothèque) و در اصل به معني مجموعه‌اي از صفحه‌هاي گرامافون بوده، متشکل از ديسک به معني صفحه و تک به معني جعبه، محفظه، محل نگهداري، مثل ويدئوتک يا Bibliothek يعني کتابخانه که اون ريشهء يوناني داره. معني امروزي کلمه در سالهاي دههء شصت به وجود اومد که در فرانسه کلوبهاي رقص شروع کردند به جاي گروه موسيقي از صفحهء گرامافون استفاده کنند. اوائل دههء هفتاد موزيک ديسکو (disco music) باب شد که در سال 1977 با موزيک فيلم تب شنبه شب (Saturday Night Fever، گروه Bee Gees) با بازي جان تراولتا به اوج رسيد. در کنار اين کلمه اصطلاح دي‌جي (dj) هم پاگرفت که مخفف Disc jockey هست و معني شخصي رو ميده که در ديسکوتک آهنگ انتخاب ميکنه و صفحه ميذاره.

يه تسليم (واگذاري) آرام وجود داره
به ازدحام روز،
وقتي که گرماي دنياي گردان
مي تونه ساپورت نشه.
يه لحظه ي افسون شده
و منو به واسطه ش مي بينه.
همين کافيه براي اين مبارز بي قرار
که فقط با تو باشه..
/ ميتوني عشق رُ امشب حس کني؟ التون جان.


هارا
"وقتی كاری برای انجام دادن نداريد، در سكوت بنشينيد و به نقطه درون خود، پنج سانت پايينتر از ناف برويد و همانجا بمانيد. آگاه شدن از اين نقطه به شما كمك زيادی ميکند. هرچه بيشتر در اين نقطه بمانيد بهتر است. ماندن در اين نقطه باعث ايجاد تمركز زيادی در زندگی شما می شود. فقط بايد به اين نقطه خيره شويد تا شروع به كار كند. بعد از مدتی احساس خواهيد كرد كه تمام زندگی دور اين نقطه ميچرخد. زندگی از هارا شروع می شود و در هارا خاتمه پيدا ميكند. هارا نقطهای است كه در آن به تعادل زندگی ميرسيم. بنابراين وقتی آگاهی روی هارا متمركز ميشود، تغييرات زيادی در زندگی شروع می شوند. مثلا فكر كردن كمتر می شود چون انرژی در اينجا متمركز ميشود. تمركز روی هارا باعث ايجاد نظمی در زندگی شما ميشود كه با زور و فشار نيست.

هرچه آگاهی شما نسبت به هارا بيشتر می شود، كمتر از مرگ و زندگی میترسيد. چون اين دو از هارا شروع می شوند. وقتی برای زندگی با هارا تنظيم شديد، زندگيتان اميدوارانه می شود. اميد از اين نقطه ايجاد می شود. فكر كمتر، سكوت بيشتر، كنترل كمتر، نظم بيشتر در زندگی و در نهايت اميدواری بسيار و ارتباط قوی با زمين و ريشه دار شدن بيشتر."

هارا كلمهای ژاپنی است. در زبان ژاپنی، هارا به نقطهای در بدن اشاره ميکند که حدود پنج سانت پايين ناف قرار دارد. در اين نگرش، هارا مركز ورود انرژی حياتی يا همان كی به بدن است. برای هارا نامهای متعددی گفته شده است: تان- تين، دان- تين، چی- چونگ، دريای كی يا چاكرای دوم.

در بسياری از تعاليم روحانی شرقی تاکيد و تمرکز روی هارا بسيار با اهميت است. تمركز روی هارا راهی برای برگشتن به اصل و حضور در بدن فيزيکی است. معنی عبارت تان تين بخوبی اين نکته را نشان می دهد: تان يعنی داروی ناميرايی و تين يعنی حوزه. بنابراين در اين تعريف هارا، حوزه اكسير زندگانی است. هارا، مركز وجود ماست، نقطه سلامتی، انرژی حياتی و نيرو.

در بدن انسان، هارا مركز و ريشه است. همانطوری که يك گياه بدون داشتن ريشه قدرتمند و عميق نمیتواند خود را در زمين، مستحكم نگهدارد، انسانها نيز بدون داشتن ارتباط عميق با اين نقطه به نوعی در زندگی خود گم هستند. اگر دقت کنيد هارا دقيقا نزديك ناف است. ناف نقطه اصلی ورود انرژی و تغذيه در دوران رشد جنينی است. بعد از تولد جنين هارا جای ناف را ميگيرد. اگر دقت کنيد بچه های کوچک شکم کاملا رها و آزاد دارند و نفس كشيدن آنها نيز كاملا شكمی است. اين شکل طبيعی بدن است. نقطه مقابل آن، نگرش غربی ها به فرم بدن است. در فرهنگ غرب، نشانه سلامت است اين است كه شكم، داخل و سينه جلو باشد بعلاوه قدرت و نيرو در بازوها، دستان و ذهن جای دارد. اين امر در ديد شرقی برعكس است. در نگرش دنيای شرق قدرت واقعی در هارا جای دارد. برای همين در مورد کار کردن و تقويت هارا تعاليم فراوانی وجود دارد. در تمام ورزشهای رزمی شرق آنچه مهم است توجه داشتن به هارا است و ضربه موثر برای از پای در آوردن حريف انرژی خود را از هارا دريافت می کند. شايد واژه هاراگيری را شنيده باشيد. سامورايی ها برای خودکشی هارا گيري می کردند. واژه گيری در زبان ژاپنی به معنی بريدن و قطع کردن است. در هاراگيری، سامورايی خنجر را در هارا وارد کرده و آنرا قطع ميكرد.

با تمركز روی هارا، ارتباط بين بدن (هارا)، احساس (چاكرای قلب) و فكر(ذهن) برقرار می شود. در میان صوفی ها برای بيان جدايی از هارا واژه "دوری" به کار میرود. جالب است که اين لفظ در برخی کتابهای غربی نيز آورده شده. در اينجا، دوری به معنی جدا شدن از اصل و خانه است.

هارا و محور آن
ما حضور خود را در تماس با هارا کسب ميکنيم. منظور از حضور، بودن در لحظه، اکنون و اينجا است. در هارا، هردو جنبه زنانه و مردانه يعنی ينگ و يين حضور دارند. در اين حالت شخص هرچيزی را همانطوری كه هست ميپذيرد و ذهن قضاوتگر تعطيل می شود. در اين موقع لازم نيست چيزها تغييركنند تا دوست داشتنی باشند. كاركردن روی هارا، سروری دو جنبه زنانه و مردانه را بطور توام به دنبال دارد.

هارا نقطهای است بسيار حساس و آسيب پذير. خيلی وقتها به هنگام ترس يا درد، ناخودآگاه اين ناحيه را لمس کرده يا ماساژ می دهيم. به رفتار حيوانات دقت كنيد. حيوانات وقتی با كسی احساس نزديكی يا امنيت دارند، اجازه ميدهند تا شخص به شكم آنها دست بزند.

هارا روی محوری قرار دارد که آن را محور يا خط هارا می نامند. خط هارا در ادامه به زمين وصل می شود و ما از اين نقطه با زمين ارتباط برقرار می کنيم. در بسياری از بيماریهای مزمن، خط هارا دچار انحراف می شود. در نگرش شرقی، مردمی كه در يك فرهنگ زندگی ميكنند، دارای خطوط هارای مشابهی هستند و به همين ترتيب، ملتهای مختلف دارای هارای مختلفی هستند. بنابراين يك ملت يا يك گروه میتوانند رنج يا قصدی مشترك داشته باشند.

حضور در هارا، حضور در قصد نتيجه هر كار و عمل، به قصد و نيت ما در موقع انجام آن برميگردد. در مورد هر کاری، آنچه مهم است نيت واقعی ما است. خيلی اوقات در پس يك حرف يا عمل خواسته ای پنهانی وجود دارد. در ظاهر يك چيزي گفته می شود یا کاری صورت می گیرد ولی پشت آن قصد و نیت دیگری قرار دارد. این امر شامل بسياری از روابط و رفتاهای اجتماعی را شامل می شود. شخص چیزی را بیان می کند یا دست به رفتاری می زند که فقط برای همسویی ظاهری با محیط اطراف يا فرار از انتقادهای ديگران صورت می گیرد. اينكه چرا بسیاری از خواستههای ما نتيجه نميدهند يا در روابط خود دچار مشكل هستيم، به همين قصدهای پنهانی برمیگردد. در اين موارد، آنچه بيان ميكنيم يا نشان ميدهيم، بكلی با نيت ما متفاوت است. به عبارت دیگر بین قصد و عمل هماهنگی وجود ندارد. در تعالیم شرقی وقتی شخص یاد می گیرد در هارا حضور داشته باشد به نوعی در قصد واقعی خود حاضر است.

در زندگی ما ناهماهنگی بين قصد و عمل نمود بیرونی پیدا می کند. اين نمود بيرونی میتواند به شكل جر و بحث های بی ثمر باشد. وقتی دونفر باهم جر و بحث ميکنند، بدانيد كه هردو خارج از چيزی هستند كه در ظاهر نشان ميدهند. بسیاری از ما در حرف یک چیزی می گوییم، دیگران چیز دیگری می فهمند و بعد هم برای خود برداشت دیگری میکنند همه این موارد به دلیل ناهماهنگی بین قصد واقعی و درونی و رفتاری است که از خود بروز می دهيم اگر به تمام موارد اختلاف، ناسازگاری ها و مشاجرات خود توجه کنیم مشاهده می کنیم در همه این موارد یک قصد پنهانی وجود داشته که ریشه تمام این مشکلات در آن نهفته است.

در زبان ژاپنی Hara No Aru Hito به شخصی گفته می شود كه در مركز است. اين شخص هميشه در تعادل، آرامش، بلندنظری و دارای قلبی گرم است. او بدون قضاوتهای كوركورانه میداند چه چيزی درست است. او هرچيزی را همانطوری كه هست ميپذيرد. او برای هرچيزی كه سر راهش ظاهر شود آماده است. او درختی است كه بدون تلاش ميوههای رسيده و باروری ميدهد.

نكات مهم در كار كردن با هارا.
توجه به نکات زير باعث می شود تا انرژی بدرستی در هارا جريان داشته باشد:

• نسبت به احساس خود هشيار باشيد: به ياد دشته باشيد كه افكار، قضاوتها و خاطرات گذشته شما را از بودن در لحظه و حضور در جسم و بدنتان دور میكنند. آنچه كه هميشه در لحظه است، احساس است. با آنچه احساس میكنيد، بمانيد. دقت كردن به حسی که در نفس خود داريد، دقت كردن به حس وزن، نمونههايی از اين دستهاند. نفس کشيدن خود را اصلاح کنيد. آرام، عميق و طبيعی نفس بکشيد. در اين زمان است كه حضور خود را در مركز حفظ میكنيد. در اين هنگام بدون جدا شدن از مرکز وجودتان با اطراف ارتباط برقرار می کنيد.

• راحت و ريلكس باشيد: وقتی گرفته هستيد، بدانيد انرژی در بدنتان به خوبی جريان ندارد. برای اين منظور به هر کاری که مشغول هستيد، در راحترين حالت ممکن کار کنيد. کار کردن در حالی که در بدن خود درد و ناراحتی حس می کنيد شما را از حضور داشتن در کار باز می دارد.

• از تمام بدن خود استفاده كنيد: يكی از دلايلی كه باعث ايجاد گرفتگی در بدن میشود، زمانی است كه از کل بدنتان استفاده نمی کنيد. حركت كردن از هارا، حركت از تمام بدن است. بدن شما به هر شکلی که هست آن را بپذيريد و موقع کار کردن و راه رفتن به صورتی حرکت کنيد که انگار مبداء حرکات بدنتان از ناحيه شکم است.

• نه زور بزنيد و نه چيزی را پس بزنيد: وقتی نشسته يا ايستادهايد وزن خود را بطور ريلکس روی تمام بدن پخش کنيد. در موارد نياز از همراهان خود كمك بخواهيد. علاوه براين به ياد داشته باشيد که نيمه پايينی بدن بايد نسبت به قسمت بالايی آزادتر باشد تا قدرت مانور و حرکت آن بيشتر شود. کفش راحت بپوشيد و بخصوص از پاهای خود بخوبی محافظت کنيد. پاها اندام ارتباط شما با زمين هستند.

• ارتباط خود را با زمين افزايش دهيد: حركت كردن با اعتماد به نفس، نشانه ارتباط قوی با زمين است. اگر حس كرديد كه ارتباطتان با زمين كم شده، بايستيد و چند نفس عميق به درون هارا بكشيد، وزن خود را حس كنيد و به پاهايتان توجه کنيد. ورزش کردن يکی از بهترين راهها برای برقراری ارتباط با زمين است.
• انرژی را از هارا هدايت كنيد: گاهی موقع انجام دادن کارها، دست خود را روی هارا بگذاريد آن را ماساژ دهيد. سعی کنيد تا انرژی و نيروی لازم برای هرکاری که انجام می دهيد از هارا حرکت کند. با حضور و توجه به اين قسمت از بدن کار کنيد.

حضور در هارا
هارا نقطهای است که از راه آن بين جسم و روح خود ارتباط برقرار میکنيم. بسياری از ما در زندگی خود بين چپ و راست، درست و غلط، و رفتن و نرفتن در مجادله و ترديد هستيم و تنها کمک بزرگ برای خلاصی از اين وضع حضور داشتن در مرکز است. اين مراقبه برای حضور در هارا به ما کمک میکند.

زمان: شبها موقع خواب و صبحها بعد از بيداری. مدت: ده تا پانزده دقيقه.
دستور:
مرحله اول: شب موقع خواب وقتی روی تخت دراز میکشيد دستهای خود را به اندازه پنج سانت پايينتر از ناف روی شکم قرار دهيد. با کمک وزن دستها قدری روی شکم را سنگين کنيد.

مرحله دوم: نفس عميق بکشيد. وقتی نفسهای عميق میکشيد اجازه بدهيد تا شکمتان همراه نفس حرکت کرده و بالا و پايين برود. در زمان فروبردن نفس مرکز بدن خود را در هارا احساس کنيد. حس کنيد تمام انرژی شما در هارا قرار دارد. حس کنيد که در درون هارا غرق میشويد و در آن فرو میرويد. خود را عميقتر و عميقتر در اين نقطه غرق کنيد. به صورتی که تمام وجودتان را در شکل يک توده متراکم انرژی در هارا احساس کنيد. اين کار را برای پنج تا ده دقيقه ادامه دهيد.

مرحله سوم: وقتی خواب هستيد بازهم در مرکز باشيد. اين را بدانيد که وقتی دو قسمت اول را بدرستی انجام میدهيد، مراقبه در خواب نيز ادامه پيدا میکند. در هنگام خواب وجودتان مرتب به اين نقطه سفر میکند و از آن برمیگردد. همين امر باعث میشود تا بعد از مدتی ارتباط شما با اين نقطه قويتر و قويتر شود. با اين اعلام به خواب برويد.

مرحله چهارم: صبح موقع بيداری از خواب: وقتی صبح از خواب بيدار شديد، چند دقيقه در همان رختخواب که هستيد بمانيد. چشمانتان را بسته نگه داريد. دوباره دستهای خود را روی هارا قرار دهيد و با کمک نفسهای عميق در هارا حضور پيدا کنيد و خود را به مرکز وجودتان نرديک کنيد. اين کار را برای ده دقيقه ادامه دهيد. بعد از جای خود بلند شويد و روز را شروع کنيد.

اين مراقبه را برای سه ماه ادامه دهيد. بعد از اين مدت خواهيد ديد که چقدر حضورتان در زندگی تغيير پيدا میکند. رنداشتن مرکزيت در زندگی باعث میشوند تا شخص احساس کند که ذهن و وجودش تکه تکه است. با چنين احساسی دوست داشتن بقيه مردم بسيار سخت میشود. در اين حالت در زندگی فقط کارهای رومزه را انجام میدهيد و خلاقيت به حداقل ممکن میرسد و دست پيدا کردن به نقطه تعالی وجود بسيار سخت میشود. فقط با حضور داشتن در مرکز است که در قله زندگی میکنيد.

// نويسنده: جعفري (ياهو گروپ-ايميل)

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۳

انتظار يک روز - ارنست همينگوي

متن زير، داستان A Day's Wait اثر Ernest Hemingway - ترجمه ي مهدي اچ اي هست. حق کپي رايت محفوظ!

اومد تو اتاق تا پنجره رو ببنده، زماني که ما خوابيده بوديم، اما من ديدمش که مريض به نظر مي رسيد. مي لرزيد و صورتش مثل گچ سفيد شده بود و آروم راه مي رفت، انگار حرکت براش دردناک بود.
: چي شده شاتز (به آلماني=عزيزم) ؟
: سردرد دارم.
: بهتره برگردي تو تخت خواب.
: نه، حالم خوبه.
: برو تو تخت خواب، لباس مي پوشم ميام مي بينم ت.
اما وقتي رفتم پايين، لباس پوشيده بود و نشسته بود کنار آتش، به نظر يه پسر نه ساله ي خيلي مريض و بيچاره ميومد. وقتي دستم رو گذاشتم رو پيشونيش فهميدم تب داره.
: برو تو تخت خواب! بهش گفتم: تو حالت خوب نيست!
: خوبم..
وقتي دکتر اومد درجه حرارت پسر رُ گرفت.
: چنده؟ از دکتر پرسيدم.
: صد و دو.

طبقه ي پايين، دکتر سه جور داروي مختلف با کپسول هاي رنگي متفاوت با دستور استفاده ي هر کدوم رُ داد. يکي واسه پايين آوردن تب، يه مهسل و سومي هم واسه غلبه بر محيط اسيدي. ميکروب هاي آنفولانزا فقط در محيط هاي اسيدي مي تونن زندگي کنن، توضيح داد. به نظر رسيد همه چيز رُ در مورد آنفولانزا ميدونه و گفت هيچ نگراني در مورد تب، اگه بالاي صد و چهار نره، وجود نداره. اين فقط يه واگير آنفولانزاي سبک بود و اگه نذارين ذات الريه بشه، هيچ خطري نداره.
برگشتم تو اتاق و دماي پسر رُ رو کاغذ نوشتم، به همراه ساعتي که بايد کپسول هاي مختلف رُ بخوره.

: مي خواي واسه ت کتاب بخونم؟
: باشه، اگه دوست داري. پسر گفت.
رنگ صورت ش خيلي سفيد شده بود و زير چشماش قسمت هاي تيره رنگي بود. آروم رو تخت خوابيد و به نظر مي رسيد از تو يه دنياي ديگه ست و نميديد چي داره دور و بر ش ميگذره.
با صداي بلند از رو «کتاب دزدان دريايي» هُروارد پلي شروع کردم به خوندن اما مي ديدم که داستان رُ دنبال نمي کنه..
: حالت چه طوره شاتز؟ ازش پرسيدم.
: مثل قبل. جواب داد.
نشستم ته تخت و واسه خودمشروع کردم به خوندم و صبر کردم تا موقع دادن کپسول بعدي بشه. واسه ي اون طبيعي بود که خوابش ببره، اما وقتي نگاش کردم ديدم داره پاي تخت رُ نگاه مي کنه، با يه طرز عجيبي.
: چرا سعي نمي کني بخوابي؟ واسه قرص بعدي بيدارت مي کنم.
: ترجيح ميدم بيدار بمونم.
بعد از مدتي بهم گفت: اگه زحمته، مجبور نيستي اينجا با من بموني بابا.
: زحمتي نيست.
: نه، منظورم اينه که مجبور نيستي بموني، اگه داره اذيتت مي کنه.

فکر کردم شايد يه کم سردرد داره و بعد از دادن کپسول تجويز شده، ساعت يازده. واسه مدت زماني رفتم بيرون.يه روز سردِ درخشان بود، زمين با برف و تگرگ پوشيده شده بود و يخ زده بود، جوري که به نظر مي رسيد همه ي درختان عريان و بوته ها يخ ده باشن. بوته هاي کنده شده و چمن ها صيقلي شده بودن با يخ. من توله سگ جوون ايرلندي م رُ برداشتم بريم يه قدمي بزنيم بالاي جاده و در امتداد نهر، اما سخت بود وايسادن يا راه رفتن بر سطح شيشه اي زمين و سگ قرمز لغزيد و سر خورد و من هم دو بار افتادم. به طور سخت، يکبار تفنگ م رُ انداختم در حالي که اونو سر دادم روي يخ ها.
يه دسته کبک رُ از قسمت مرتفعي از ساحل رُسي پرونديم و در حالي که از تيررس بالاي ساحل دور مي شدن، من دو تاشون رُ کشتم. بعضي از کبک ها به طرف درخت ها فرار کردن اما اکثرشون بين انبوه بوته هاي پراکنده شدن و لازم بود از رو تپه ي يخ بسته (که از انبوه بوته ها درست شده بود) بپرن قبل از اين که بخوان در برن. غلبه براي حفظ تعادل رو يه بوته ي بخز زده ي مرتجع تيراندازي رُ سخت مي کرد؛ دو تا کشته و پنج تا خطا و برگشتم خوشحال از اين که يه دسته کبک نزديک خونه پيدا کردم و خوشحال از اين که خيلي هاشون باقي موندن واسه يه روز ديگه.

تو خونه، گفتن پسر قبول نکرده اجازه بده کسي وارد اتاق بشه.
: اجاه نداري بياي تو. گته بوده: نبايد چيزايي که دارم رُ ازم بگيري.
رفتم بالا پيشش و اونو دقيقا در موقيعتي ديدم که ترک ش کرده بودم. صورت رنگ پريده، اما سر گونه هاش به خاطر تب سرخ شده بود، آروم خيره شده بود. همون طور که قبلا آروم به پايين تخت خيره شده بود..
دره حرارت ش رُ گرفتم.
: چنده؟
بهش گفتم: حدود صد. صد و دو بود.
: صد و دو بود، اون گفت.
: کي گفته اينو؟
: دکتر
: درجه حرارت ت نرماله، مشکلي نيست. من گفتم: چيزينيسا که نگرانش بشي.
: نگران نيستم. گفت: اما نمي تونم جلو فکر کردن م رُ بگيرم.
: فکر نکن! بهش گفم: فقط سخت نگير.
: سخت نمي گيرمش! گفت و مستقيم به جلو نگاه کرد. بديهي بود داره در مورد يه چيزي، شديدا جلو خودش رُ ميگيره.
: اينو با آب بخور.
: فکر مي کني هيچ فايده اي داشته باشه؟
: البته که داره

من نشستم و کتاب «دزدان دريايي» رُ باز کردم و شروع کردم به خوندن. اما ميديدم دنبال نمي کنه، در نتيجه ديگه نخوندم.
: حدودا کي فکر مي کني من مي ميرم؟ اون پرسيد.
: چي؟!
: چه قدر طول مي کشه تا من بميرم؟
: قرار نيست بميري.. تو چت شده؟
: چرا، هست. من شنيدم اون گفت صد و دو.
: هيچ کي از تب صد و دو درجه نمرده. اين يه موضوع چرنده واسه حرف زدن.
: ميدونم که مي ميرن. تو مدرسه يه پسر فرانسوي بهم گفت که نمي توني با چهل و چهار درجه تب زنده بموني. من الآن درجه حرارت م صد و دو هست.
تمام مدت منتظر بوده که بميره، حتا از ساعت نه صبح.

: شاتز بيچاره! اين مثل مايل و کيلومتر هست. تو قرار نيست بميري. اون يه دماسنج متفاوت هست. با اون دماسنج، درجه ي سي و هفت طبيعي هست و رو اين دماسنج نود و هشت.
: مطمئني؟
: کاملاً ! اين مثل مايل و کيلومتر هست، مي دوني؟ ما چند کيلومتر ميريم وقتي هفتاد ميال با ماشين حرکت مي کنيم؟
: اوه! اون گفت.
اما چشم دوختن ش به پايين تخت خواب يواش يواش راحت (شل) شد. اين که خودش رُ گرفته بود هم آروم شد. بالاخره روز بعدش خيلي رها شد و خيلي ساده به خاطر چيزاي بي ارزش گريه کرد..

داستان قشنگيه.. مرگ از نگاه يه بچه ي نه ساله..
// اگه بيشتر خواستين بخونين کتاب «مرگ ايوان ايليچ» نوشته ي لئو تولستوي، (همراه با نقد)، ترجمه ي علي اصغر بهرامي، انتشارات جوانه ي رشد.
تمام کتاب شرح لحظات آخر زندگي هست؛ طرز فکر و کارهايي که ايوان ايليچ انجام ميده و آخر کتاب هم چند تا مقاله و نقد و داستان «خاطرات يک ديوانه» (که باز هم در مورد مرگ هست) آورده شده - قيمتش هم 850 تومن.

پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۳

ولنتاين (روز عشق) ايراني

اگه وقت کنم تصميم دارم يه سري مطالبي که مي خونم رُ اينجا ترجمه کنم. البته ترجمه ي آزاد. شديداً چند روزه گرفتارم و تمومي هم نداره ظاهرا.. کلي کار انجام نشده هست، حالا خوبه بازم دانشگاه يک هفته اي تعطيله !

ولنتاين (روز عشق) ايراني:
جالب بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين خارجي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. (منبع: ايميل فورواردي)
// فلش عاشقم من، عاشقي بي قرارم...
پ.ن. کپي رايت اصلي ش ظاهرا مال نويسنده ي وبلاگ آتشکده هست. مطلبي با عنوان «والنتاين يا اسپندار مذگان؟!» نوشته شده در تاريخ «سه شنبه بيستم بهمن ماه 1383»

سوي چشمانم را فرو کُش؛ مي توانم ببينمت!
گوش هايم را ببُر؛ مي توانم بشنومت،
و بي پا مي توانم به سويت بپويم،
و بي دهان نيز مي توانم بخوانمت..
بازوهايم را ببُر، تنگ در برت مي گيرم؛
با دلم، چنان که با دستانم،
قلبم را از تپيدن باز آر ، مغزم خواهد تپيد،
و اگر در مغزم آتش افکني
تو را در خونم با خود خواهم بُرد..
// راينر ماريا ريلکه

عادت دارم کتاب که ميگيرم دستم اول شناسنامه ش رُ بخونم. بعضي موقع ها از رو شناسنامه ي کتاب ميشه فهميد ارزش خوندن داره يا نه.. کتاب باريکي هست (50 صفحه) از بهشتي به اسم «نماز چيست». آموزش نمازه، جمله هايي که بايد گفته بشه با معني فارسي ش. همين. چاپ اولش با تيراژ هشتاد هزار جلد (!) سال 1347 بوده و همين طور هر سال تجديد چاپ شده! مجموع تيراژ، از چاپ اول تا بيست و سوم ش يک مليون و دويست و هشتاد هزار جلده !!! چاپ بيست و چهارمش مالِ سال 1370 هست با سي هزار جلد (!) و چاپ بعدي ش سال بعدش با ده هزار تيراژ.. دوباره چاپ بعدي سال بعدش با بيست هزار تيراژ و همين طور بگير بيا جلو..
شديداً واسه م غير قابل باوره، چه طور مي تونه يه کتاب اين همه تيراژ داشته باشه؟!! هر کتابي بخواد باشه، اين عدد فقط يه آمار نجوميه که تو ايران مثل افسانه مي مونه. واقعاً جالب بود.

ارداويراف: امتحانام تموم شده. نتيجه‌ي تموم شدنش يك كم احساس پارگي در ماهيچه پوبوركتاليس است. لطفا از من نپرسيد كه ماهيچه پوبوركتاليس دقيقا كجاي بدنه. اگه يه نموره ذوق و احساس داشته باشين خودتون ميفهمين كجاست...
// اسم علميه عضله ست !

اندورني: داريوش مهرجويي سازنده آثاري چون هامون، سارا، ليلي، پري، درخت‌گلابي و... در جواب يک خبرنگار خارجي که از او پرسيده بود چرا شما در آثارتان رابطه عاشقانه‌بين زن و شوهر را به تصوير نمي‌کشيد و يا حداقل صحنه بوسيدن رو نمايش نميدين و آيا اين به خاطر محدوديتي هست که حکومت ايران برشما تحميل کرده گفته بود: خير اين به خاطر سانسور و مميزي نيست بلکه به خاطر روحيه و فرهنگ ما ايرانيهاست که به طور مثال من هرگز نديدم که پدرم جلوي ما بچه‌ها مادرم رو ببوسه و هميشه اين ابراز علاقه‌ها در خلوت صورت ميگيره و شرم و حياء ذاتي ايرانيها دليل اين امره...
// اين واقعيه !!! من هم فکر کردم جوکه اما از يکي ديگه هم شنيدم ش و اصرار داشت واقعيه :-/

احسانيكس: باز هم از عجايب دنياي وبلاگ ها !! يه وبلاگ گروهي به نام رژيم گروهي که ميخوان تا عيد لاغر بشن. باز بگين وبلاگ بده!
// شما نمي خواين عضوشون بشين؟ يا از تجربه هاشون استفاده كنين؟

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۳

و هنوز خاطره دارم

عيد و مناسبت هاي خارجي اونقدر به دل آدم نمي چسبه که معادل هاي فارسي ش. اما خيلي وقته بعضي مناسبت ها مثل سال نوي ميلادي، هالووين، ولنتاين دي و غيره تو ايران هم جشن گرفته ميشه. حداقل در حد نوشتن تبريک و فرستادنِ e.card
يه بسته شکلات، يه خرس تدي کوچولو و يه شاخه گل روز ..... امروز ولنتاينه !
منظره ي بالا رُ احتمالاً امروز خيلي تو خيابون ديدن.. و مغازه ها هم که هر چي کارت داشتن به اسم کارت هاي ولنتاين دارن مي فروشن.. مي دوني؟ صرف نظر از اين که ولنتاين چي هست، صرف نظر از اين که اصلاً نه به فرهنگ ما ربط داره و نه به دينِ ما؛ فقط از اين جنبه که يه بهونه ست براي ابراز عشق، روز قشنگيه :)



رويا - روسي/فراست - Rossi/Fost
امشب شنيدم که در خواب گريه مي کردي
مگه خواب بدي مي ديدي؟
کسي به خواب ت اومده بود
و تو رُ به گريه انداخت؟
با من از روياهات بگو
حتا اگه من توشون سهمي نداشته باشم
مي دونم که هيچ کس
به اندازه ي من تو رُ دوست نداره
و هيچ کس به اندازه ي من
از اشک تو در خواب هراسان نيست
با من بگو!
کي هر شب به خواب ت مياد؟
کي تو رُ يه گريه مي ندازه؟
با من از روياهات بگو
و يقين داشته باش
که عشق من حتا تو خواب
از تو مراقبت مي کنه.. (قسمتي از ترانه ي status que..)



از وقتي که عاشق شدم
فرصت بيشتري پيدا کردم
فرصت بيشتري براي آن که پرواز کنم
وبعد زمين بخورم!
و اين عالي ست..!
هر کسي شانس پرواز کردن و به زمين خوردن را ندارد
تو اين شانس را به من بخشيدي
متشکرم!
// ش. سيلوراستاين

امروز روز ولنتاين بود (خيلي ها ترجمه ش کردن روز عشق يا روز عشاق.. من ترجيح ميدم به اسم st. valentine اين روز رُ بدونم.. مي دونم متن زير يه کم طولانيه اما خوندن ش جالبه، البته اگه دوست داشته باشين البته..! اين متن از کتاب The World Book Encyclopedia 1998 هست !

"People in most Western countries celebrate Valentine's Day on February 14. Many schools hold Valentine's Day parties when the children make special decorations for their classrooms. Old and young alike exchange Valentine cards with their friends. The custom of exchanging greetings on Valentine's Day goes back hundreds of years. Scholars have found records of Valentine notes that date from the 1400's.

Valentine's Day is a special day observed on February 14. On this day, people send greeting cards called valentines to their sweethearts, friends, and members of their families. Many valentines have romantic verses, and others have humorous pictures and sayings. Many say, "Be my valentine."

For weeks before February 14, stores sell valentines and valentine decorations. Schoolchildren decorate their classrooms with paper hearts and lace for the occasion. On Valentine's Day, many people give candy, flowers, and other gifts to their friends.

Valentine's Day Around the World
In the United States and Canada, children exchange valentines with their friends. In some schools, the children hold a classroom party and put all the valentines into a box they have decorated. At the end of the day, the teacher or one child distributes the cards. Many children make their own valentines from paper doilies, red paper, wallpaper samples, and pictures cut from magazines. Sometimes they buy kits that include everything needed to make valentines. Many children send their largest, fanciest cards to their parents and teachers.

Older students hold Valentine's Day dances and parties. They make candy baskets, gifts, and place cards trimmed with hearts and fat, winged children called cupids. Many people send flowers, a box of candy, or some other gift to their wives, husbands, or sweethearts. Most valentine candy boxes are heart-shaped and tied with red ribbon.

In Europe, people celebrate Valentine's Day in many ways. British children sing special Valentine's Day songs and receive gifts of candy, fruit, or money. In some areas of England, people bake valentine buns with caraway seeds, plums, or raisins. People in Italy hold a Valentine's Day feast.
In Britain and Italy, some unmarried women get up before sunrise on Valentine's Day. They stand by
the window watching for a man to pass. They believe that the first man they see, or someone who looks like him, will marry them within a year. William Shakespeare, the English playwright, mentions this belief in Hamlet (1603). Ophelia, a woman in the play, sings:
-> Good morrow! 'Tis St. Valentine's Day
-> All in the morning betime,
-> And I a maid at your window,
-> To be your valentine!

In Denmark, people send pressed white flowers called snowdrops to their friends. Danish men also send a type of valentine called a gaekkebrev (joking letter). The sender writes a rhyme but does not sign his name. Instead, he signs the valentine with dots, one dot for each letter of his name. If the woman who gets it guesses his name, he rewards her with an Easter egg on Easter. Some people in Great Britain also send valentines signed with dots.

Different authorities believe Valentine's Day began in various ways. Some trace it to an ancient Roman festival called Lupercalia. Other experts connect the event with one or more saints of the early Christian church. Still others link it with an old English belief that birds choose their mates on February 14. Valentine's Day probably came from a combination of all three of those sources--plus the belief that spring is a time for lovers.

The ancient Romans held the festival of Lupercalia on February 15 to ensure protection from wolves. During this celebration, young men struck people with strips of animal hide. Women took the blows because they thought that the whipping made them more fertile. After the Romans conquered Britain in A.D. 43, the British borrowed many Roman festivals. Many writers link the festival of Lupercalia with Valentine's Day because of the similar date and the connection with fertility.
The early Christian church had at least two saints named Valentine. According to one story, the Roman Emperor Claudius II in the A.D. 200's forbade young men to marry. The emperor thought single men made better soldiers. A priest named Valentine disobeyed the emperor's order and secretly married young couples.
Another story says Valentine was an early Christian who made friends with many children. The Romans imprisoned him because he refused to worship their gods. The children missed Valentine and tossed loving notes between the bars of his cell window. This tale may explain why people exchange messages on Valentine's Day. According to still another story, Valentine restored the sight of his jailer's blind daughter.

Many stories say that Valentine was executed on February 14 about A.D. 269. In A.D. 496, Saint Pope Gelasius I named February 14 as St. Valentine's Day.
In Norman French, a language spoken in Normandy during the Middle Ages, the word galantine sounds like Valentine and means gallant or lover. This resemblance may have caused people to think of St. Valentine as the special saint of lovers.
The earliest records of Valentine's Day in English tell that birds chose their mates on that day. People used a different calendar before 1582, and February 14 came on what is now February 24. Geoffrey Chaucer, an English poet of the 1300's, wrote in The Parliament of Fowls, "For this was on St. Valentine's Day, When every fowl cometh there to choose his mate." Shakespeare also mentioned this belief in A Midsummer Night's Dream. A character in the play discovers two lovers in the woods and asks, "St. Valentine is past; Begin these woodbirds but to couple now?"

Early Valentine Customs
People in England probably celebrated Valentine's Day as early as the 1400's. Some historians trace the custom of sending verses on Valentine's Day to a Frenchman named Charles, Duke of Orleans. Charles was captured by the English during the Battle of Agincourt in 1415. He was taken to England and put in prison. On Valentine's Day, he sent his wife a rhymed love letter from his cell in the Tower of London.

Many Valentine's Day customs involved ways that single women could learn who their future husbands would be. Englishwomen of the 1700's wrote men's names on scraps of paper, rolled each in a little piece of clay, and dropped them all into water. The first paper that rose to the surface supposedly had the name of a woman's true love.

Also in the 1700's, unmarried women pinned five bay leaves to their pillows on the eve of Valentine's Day. They pinned one leaf to the center of the pillow and one to each corner. If the charm worked, they saw their future husbands in their dreams.
In Derbyshire, a county in central England, young women circled the church 3 or 12 times at midnight and repeated such verses as:
-> I sow hempseed.
-> Hempseed I sow.
-> He that loves me best,
-> Come after me now.
-> Their true loves then supposedly appeared.

One of the oldest customs was the practice of writing women's names on slips of paper and drawing them from a jar. The woman whose name was drawn by a man became his valentine, and he paid special attention to her. Many men gave gifts to their valentines. In some areas, a young man gave his valentine a pair of gloves. Wealthy men gave fancy balls to honor their valentines.

One description of Valentine's Day during the 1700's tells how groups of friends met to draw names. For several days, each man wore his valentine's name on his sleeve. The saying wearing his heart on his sleeve probably came from this practice.

The custom of sending romantic messages gradually replaced that of giving gifts. In the 1700's and 1800's, many stores sold handbooks called valentine writers. These books included verses to copy and various suggestions about writing valentines.

Commercial valentines were first made in the early 1800's. Many of them were blank inside, with space for the sender to write a message. The British artist Kate Greenaway became famous for her valentines in the late 1800's. Many of her cards featured charming pictures of happy children and lovely gardens.


Esther A. Howland, of Worcester, Massachusetts, became one of the first U.S. manufacturers of valentines. In 1847, after seeing a British valentine, she decided to make some of her own. She made samples and took orders from stores. Then she hired a staff of young women and set up an assembly line to produce the cards. One woman glued on paper flowers, another added lace, and another painted leaves. Howland soon expanded her business into a $100,000-a-year enterprise.

Many valentines of the 1800's were hand painted. Some featured a fat cupid or showed arrows piercing a heart. Many cards had satin, ribbon, or lace trim. Others were decorated with dried flowers, feathers, imitation jewels, mother-of-pearl, sea shells, or tassels. Some cards cost as much as $10.
From the mid-1800's to the early 1900's, many people sent comic valentines called penny dreadfuls. These cards sold for a penny and featured such insulting verses as:
-> 'Tis all in vain your simpering looks,
-> You never can incline,
-> With all your bustles, stays, and curls,
-> To find a valentine.

Many penny dreadfuls and other old valentines have become collectors' items.
Valentine, Saint, is the name associated with two martyrs of the early Christian church. Little is known about them. The Roman history of martyrs lists two Saint Valentines as having been martyred on February 14 by being beheaded. One supposedly died in Rome and the other at Interamna, now Terni, 60 miles (97 kilometers) from Rome. Scholars have had great difficulty in finding historical fact among the Saint Valentine legends.

The Saint Valentine who died in Rome seems to have been a priest who suffered death during the persecution of Claudius the Goth about A.D. 269. A basilica was built in his honor in Rome in A.D. 350, and a catacomb containing his remains was found on this location.

Another history of martyrs mentions a Saint Valentine who was bishop of Interamna and who may have been martyred in Rome. By being remembered both in Rome and in Interamna, he may have come to be considered as two people, but this is not entirely certain.
The custom of exchanging valentines on February 14 can be traced to the English poet, Geoffrey Chaucer. He mentioned that birds began to pair off on that day."

History of St. Valentine's Day
February 14 is the second most celebrated day in the United States, after December 25. Here are some elements that make the day fun and romantic.
Every February, across the country, candy, flowers, and gifts are exchanged between loved ones, all in the name of St. Valentine. But who is this mysterious saint and why do we celebrate this holiday?

The history of Valentine's Day -- and its patron saint -- is shrouded in mystery. But we do know that February has long been a month of romance. St. Valentine's Day, as we know it today, contains vestiges of both Christian and ancient Roman tradition.

So, who was Saint Valentine and how did he become associated with this ancient rite? Today, the Catholic Church recognizes at least three different saints named Valentine or Valentinus, all of whom were martyred. One legend contends that Valentine was a priest who served during the third century in Rome. When Emperor Claudius II decided that single men made better soldiers than those with wives and families, he outlawed marriage for young, single men -- his crop of potential soldiers. Valentine, realizing the injustice of the decree, defied Claudius and continued to perform marriages for young lovers in secret. When Valentine's actions were discovered, Claudius ordered that he be put to death. Other stories suggest that Valentine may have been killed for attempting to help Christians escape harsh Roman prisons where they were often beaten and tortured.
According to one legend, Valentine actually sent the first 'valentine' greeting himself. While in prison, it is believed that Valentine fell in love with a young girl -- who may have been his jailor's daughter -- who visited him during his confinement. Before his death, it is alleged that he wrote her a letter, which he signed 'From your Valentine,' an expression that is still in use today. Although the truth behind the Valentine legends is murky, the stories certainly emphasize his appeal as a sympathetic, heroic, and, most importantly, romantic figure. It's no surprise that by the Middle Ages, Valentine was one of the most popular saints in England and France.


History of Cupid and Valentine's Day
Many wonder where did Cupid come from and why is he associated with Valentine's Day.
Cupid has long played a role in the celebrations of love and lovers. He is known as a mischievous, winged child, whose arrows who would pierce the hearts of his victims causing them to fall deeply in love. In ancient Greece he was known as Eros the young son of Aphrodite, the goddess of love and beauty. To the Roman's he was Cupid, and his mother Venus

One legend tells the story of Cupid and the mortal maiden, Psyche. Venus was jealous of the beauty of Psyche, and ordered Cupid to punish the mortal. But instead, Cupid fell deeply in love with her. He took her as his wife, but as a mortal she was forbidden to look at him. Psyche was happy until her sisters convinced her to look at Cupid. Cupid punished her by departing. Their lovely castle and gardens vanished with him and Psyche found herself alone in an open field
As she wandered to find her love, she came upon the temple of Venus. Wishing to destroy her, the goddess of love gave Psyche a series of tasks, each harder and dangerous than the last. For her last task Psyche was given a little box and told to take it to the underworld. She was told to get some of the beauty of Proserpine, the wife of Pluto, and put it in the box.

During her trip she was given tips on avoiding the dangers of the realm of the dead. And also warned not to open the box. Temptation would overcome Psyche and she opened the box. But instead of finding beauty, she found deadly slumber
Cupid found her lifeless on the ground. He gathered the sleep from her body and put it back in the box. Cupid forgave her, as did Venus. The gods, moved by Psyche's love for Cupid made her a goddess.


لينک روز: "رساله ي رزم آور نور"

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳

فيلم هاي جشنواره که ديدم

باغ‌هاي كندلوس (عکس)
كارگردان: ايرج كريمي
نويسنده فيلمنامه: ايرج كريمي
بازيگران: محمدرضا فروتن، خزر معصومي، مسعود كرامتي، بهناز جعفري، احسان اماني، محمدرضا ناجي، شاهرخ فروتنيان و فريبا كامران
خلاصه داستان:
كاوه و آبان زوج جواني كه در اوج عشق، قهرمان‌هاي قصه ما را ترك كرده‌اند، بهانه‌اي مي شوند تا بيژن، علي و سعيد به ياد روزگار با عشق سپري شده، در باغ‌هاي كندلوس به جستجوي آنها باشند. اين سفر پر رمز و راز ما را به لايه‌هاي دروني‌تر عشق مي‌رساند...

باغ هاي کندلوس فيلمي است با سه لايه ي زماني/مکاني که روايت عشقي را در گذشته بيان مي کند. فيلم با محتوايي کارشناسانه به بررسي و ذکر مسائل زندگي و بعضاً فلسفي مي پردازد و با رجوع به گذشته (زندگي کاوه و آبان) سعي در نقد شخصيت هاي باقي مانده در داستان دارد.
فيلم کاملاً فاقد عنصر تعليق (suspense) بوده و در ابتدا به طور صريح به بيان طرح کلي داستان (plot) مي پردازد و طي هشتاد و پنج دقيقه، با بازگشت به گذشته، تحليلي از آن ارائه مي دهد.
باغ هاي کندلوس شايد براي يک تماشاگر عادي ساده که در انتظار هيجانِ يک فيلم اکشن يا طنزهاي تکراري يک کميک سطحي است، فيلمي خسته کننده و بي معنا جلوه کند. اما در واقع فيلمي است پر از جملات قصار و استعاري و صحنه هاي کنايي و سمبليک که کارگردان با توجه به محدوديت هاي موجود سينماي ايران، سعي در به تصوير کشيدنِ عشق پاکِ کاوه و آبان دارد و در اين امر تا حدودي موفق بوده است.
در طول فيلم با طرز فکر و گذشته ي شخصيت هاي اصلي فيلم آشنا شده و در پايان با پايان يافتنِ نقش شخصيت ها، به نتيجه گيري نهايي فيلم نزديک مي شويم.
باغ هاي کندلوس به هيچ عنوان فيلمي مناسب براي گذراندن يک بعدازظهر روز جمعه نبوده و تا حدودي مخاطب خاص خود را دارد. فيلم باغ کندلوس بر اساس راي گيري سايت 30nema.Com هفت و نيم ستاره (از ده ستاره) را به خود اختصاص داده است.

پي نوشت: اشتباه هاي کارگردان در فيلم باغ هاي کندلوس:
يک: داستان فيلم با پيش آمدنِ وقايع مختلف بيان مي شود و اين اتفاق ها در مواقعي کاملاً بي دليل و غيرقابل قبول مي نمايد. مانند ديدار با دوستِ آبان در جاده ي کندلوس و شناسايي آن توسط عاشق ناکام آبان! و..
دو: فيلم داراي دو لايه ي زماني حال و گذشته ي دور (بيشتر از بيست سال) مي باشد اما تمامي صحنه هاي «گذشته» با آخرين مدها و لباس هاي روز نمايش داده مي شود. نوع و حتا رنگِ لباس، به کار بردنِ برخي واژه ها و حتا دکوراسيون خانه، حتا با گذشته ي چهار / پنج سال پيش ايران هم منافات دارد!
سه: حضور بعضي از شخصيت ها - که تنها براي بيان جملاتي قصار استفاده شده - بدون ارئه ي دليل کافي مي باشد. مثلاً شخصيت راننده اي که کارش بکسل ماشين ها است و..





جايي براي زندگي (عکس | عکس)
کشور: ايران
كارگردان: محمدرضا بزرگ‌نيا
تدوين: عباس گنجوي
موسيقي: مجيد انتظامي
بازيگران: عزت‌الله انتظامي، هديه تهراني، آتيلا پسياني، هانيه توسلي، فردوس كاوياني، مهدي ميامي، عمار دهقاني، قاسم زارع، مريم بوباني، خسرو احمدي و ... رضا كيانيان.

خلاصه داستان: اين فيلم داستان خانواده بزرگ عيدي محمد است كه با شروع جنگ تحميلي از هم مي پاشد و املاك آن ها به اشغال نيروهاي دشمن در مي آيد. نبرد نهايي و تلاش براي آزاد سازي منطقه براي هر كدام از افراد خانواده سرنوشت جديدي را رقم مي زند.

ساعت پنج بعد از ظهر.. قرار بود بريم «سالاد فصل» اما تو راه دوستم گفت چها تا کارت دعوت واسه «جايي براي زندگي» داره. فقط با اين استدلال که تالار حافظ سالن ش خيلي بهتره و البته مجاني هم ميشه، رفتيم «جايي براي زندگي»..
ساعت پنج و نيم.. دو تا آشنا دم در سالن مي بينيم، اما نظرشون اينه که فيلم چرته و منتظر دوستشون هستن تا برن «سالاد فصل» ! مي پرسم کي فيلم رُ ديده؟ ميگه يه کارشناس اين نظر رُ داده ! از اونجايي که حرف مرد يکيه و هوا يه کم سرد، ميريم تو سالن و منتظر مي مونيم..
بعد از يه موسيقي کلاسيک پيانو، سر ساعت فيلم شروع ميشه.. سالن تقريباً پر شده، طبقه ي دوم هم نشستن.. ما از نظر ديد بهترين جاي سالن نشستيم، صدا هم که اين بهترين سالن تو شيرازه !
ساعت شش: فيلم شروع ميشه.. بازيگران؛ عزت الله انتظامي، هديه تهراني، هانيه توسلي، آتيلا پسياني..... ! شديداً کنجکاو ميشم چه جوري ميشه يه فيلم با اين همه ستاره «چرت» باشه..
ساعت هشت: فيلم عالي بود :)

خيلي خوشحالم که اين فيلم رُ تو سالن حافظ ديدم. موسيقي فيلم که محشر بود.. مجيد انتظامي دوباره گل کاشته بود. اصلاً ميشد فيلم رُ با چشم هاي بسته ديد ! از ده تا ستاره، به موسيقي ش نه و نيم تا ستاره ميدم !! داستان فيلم هم قشنگ بود. اون خلاصه اي که از فيلم تو سايت ها نوشته بودن هيچ ربطي به فيلم نداشت! شايد با يه ديد سطحي الکي بشه گفت داستان جنگ، اما حتا اونجوري هم هيچ ربطي به جنگ نداشت. (به داستان فيلم هشت تا ستاره ميدم!)
فيلم شديداً پر از سمبل و نشانه و استعاره بود، تک تکِ اشيائي که دوربين نشون ميده، جاده، ساعت، خونه، حتا جاي پارک شدنِ کاميون و وانت! ، تقريباً همه ي صحنه ها با ظرافت دقيقي، معناي خاصي رُ مي رسوند و البته بازي خيلي خيلي عالي عزت الله انتظامي.. بعد از ديدن «بوي کافور عطر ياس» گفتم نقش انتظامي اگه کم بود، نقطه ي قوت فيلم بود. اما در «جايي براي زندگي» همه ي فيلم رُ بازي قوي انتظامي تشکيل ميداد. اين اجراي نقش انقدر موفق بود که با اطمينان نه تا ستاره بخواد بگيره..

در هر حال «جايي براي زندگي» يه فيلم خوب از فيلم هاي جشنواره بود که حتماً ارزش يک بار ديدن رُ داره. فيلمي که با تموم شدن، تازه شما رُ به فکر مي بره که سرنوشتِ دختره چي ميشه.
اگه از کسي شنيدين «يه فيلم جنگي چرته» مطمئن باشين طرف يا خلاصه ي فيلم رُ خونده يا خودش فيلم رُ نديده. کمتر از حتا يه لايه ي داستان فيلم به جنگ برميگرده، تازه اون هم کاملاً متفاوت از چيزي که تو فيلم ها و سريال هاي ساخته شده، ديدين. در ضمن فيلم در نظرسنجي سايت 30nema.Com هفت و نيم ستاره (از ده ستاره) رُ به خودش اختصاص داده.




ماهي‌ها عاشق مي‌شوند (عکس)
كارگردان: علي رفيعي
نويسنده فيلمنامه: علي رفيعي
مدير فيلمبرداري: محمود كلاري
تدوين: واروژ كريم مسيحي
موسيقي: علي صمدپور
بازيگران: رضا كيانيان، رويا نونهالي، گلشيفته فراهاني، مريم سعادت، مائده طهماسبي، مهدي پاكدل و سينا رازاني

خلاصه داستان:
عزيز براي تملك و فروش باقي‌مانده مايملك پدري خود كه بيست و پنج سال پيش ناخواسته به‌جا گذاشته و سفر كرده، برمي‌گردد. اما هنگام ورود، آتيه، دختري را که سال‌ها پيش دوست داشت، در برابر خود مي‌بيند...

يه فيلم کاملاً تفريحي (و نه تحليلي). اصلاً تو اين فيلم دنبال استعاره و سمبل و اين چيزا نباشين، داستان فيلم هم تا حدودي ساده و پيش پا افتاده ست. اما چيزي که به فيلم ارزش ميده فيلمبرداري محمود کلاري هست. چيزي که باعث شد دو بار فيلم رُ دو شب مختلف ببينم. البته پيشنهاد مي کنم يه بار بيشتر واسه ش وقت نذارين، اما فيلم پر از صحنه هاي قشنگه.. فيلم رنگ هاست اصلاً.. اگه طرفدار فيلم و در کل شبکه هاي آلماني باشين حتماً ديدين که فرق ش با همه ي فرهنگ هاي ديگه اول از همه تو رنگ و نشاطشه. تو کل اين فيلم هم فقط مي تونين بشينين و از منظره ها و رنگ ها لذت ببرين. موسيقي ش هم بد نيست.. در کل ميشه گفت يه فيلم تفريحي خوب. بازي کيانيان و نونهالي و گلشيفته فراهاني هم انقدر خوب هست که حوصله تون سر نره.. حرف آخر اين که به عنوان يه فيلم واسه عصر پنجشنبه خوبه. يه فيلم با ماجراي ساده و پايان خوشحال (happy ending فارسي ش چي ميشه؟)

چراش رُ نمي دونم اما بار دوم که ديدم، اکثر صحنه هاش پس و پيش بود و حتا جاهايي ش سانسور شده بود (بار اول تالار حافظ / بار دوم سينما سعدي) شايد چون فيلم رُ نيم ساعت دير شروع کردن و نخواستن رو سانس هاي بعد تأخير بيفته..
فيلمبرداري ش لياقت نه ستاره هست و بازي فيلم هم حداکثر هفت و نيم ستاره.. داستان فيلم هم هفت ستاره. البته از نظر سايت 30nema.Com اين فيلم نه ستاره (از ده تا) رُ گرفته.

دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۳

همه چيز درباره ي شيراز - سه

يه توضيح مهم که اينجا چه خبره؟
نزديک دو هفته پيش بود که The Planet سرورهاي ايراني ش رُ بستن و چند روز سايت اصلاً پا در هوا بود تا به يه سرور ديگه منتقل شد.. بعدش هم يه کم مسافرت بودم که نشد آپ ديت بشه، بعدش هم دوباره فقط يک روز به سايت دسترسي داشتم چون قرار شد دوباره سرور عوض بشه (اين قبلي سرعت ش افتضاح بود، خيلي هم داون ميشد) و خلاصه يک هفته اي هم اين کارها طول کشيد تا الآن که همه چيز درست شد، سايت به يه هاست قوي منتقل شد و دوباره قراره مثل قبل آپ ديت بشه.
به دليل همين مشکل ها کلي ويزيتور از دست دادم، ميدونم. اميدوارم دوباره همه بفهمن که اينجا درست شد :) يه سري تغييرات هم انجام شده که خودشتون ميبينين.. مثلاً بالاي ستون سمت راست شده واسه روزنوشت ها و اينجا نوشته هاي رسمي تر ؛)


يه کم آمار جالب از وبلاگ انگليسي حودر: پرطرفدارترين وب سايت هاي ايراني؛
اونجوري که آمار نشون ميده؛ جيگر با روزانه صدهزار (!!) ويزيتور مقام اول رُ داره، بعد از اون گويا، بعد بازتاب و مقام چهارم براي سايت دلقک و بعد گويا نيوز !
پ.ن. نتيجه گيري؟ به هيچ چيزي ش هم ايراد نگيرم، نتيجه مي گيرم مردم ايران چه قدر احمق هستن که هر روز اول ميرن گويا، بعد از اونجا ميرن سايت هايي که مي خوان... آخه هر خنگي هم اگه دنبال خبر باشه آدرس سايت هاي خبري رُ حفظه..
پ.پ.ن. همينه محتواي فارسي فعلي وب ايران.. اون وقت ميگن چرا اگه تو «سرچ تصوير گوگل» کلمه ي iran رُ سرچ کنيم، عکس اول به جاي پرچم يا هر چيز مربوط ديگه، يه عکس مونتاژ شده از هديه تهرانيه تو حمام..

وبلاگِ review: يك رضازاده - وزنه بردار- ديگر از خطه فارس
كودك هشت ماهه اى (عکس) در استان فارس، هر ماه دو كيلو گرم اضافه وزن دارد. «محسن» كه پنجم خرداد امسال در شهرستان خرمبيد به مركزيت صفاشهر متولد شد، از همان ابتدا بيش از ساير بچه ها وزن داشت. او هنگام تولد بيش از سه كيلو وزن داشت و اكنون در هشت ماهگى حدود نوزده كيلوگرم وزن دارد.
پزشكان مركز بهداشت استان مى گويند در صورت ادامه روند پرخورى اين كودك، او در يك سالگى سي كيلو وزن خواهد داشت؛ وزنى كه مناسب يك كودك پنچ/شش ساله است!!
پدر و مادر جوان محسن مى گويند كه فرزندشان اشتهاى زيادى به خوردن از خود نشان مى دهد. مادر محسن درباره اينكه مدام لباسهاى فرزندشان كوچك مى شود، گفت: هر ماه بايد براى محسن لباسهاى تازه اى خريدارى كنيم تا اندازه اش باشد. پدر محسن هم احتمال داد كه با رشد خوب پسرش، در سالهاى آينده يك رضازاده ديگر از خطه فارس به خانواده ورزش كشور بپيوندد. پدر و مادر محسن هم پسرعمو و دخترعمو و هم پسرخاله و دخترخاله هستند و در صفاشهر استان فارس در خانه اى استيجارى زندگى مى كنند... از روزنامه iran

چند وقت يه لينک پيش تو وبلاگ خوب review ديدم و تو لينکس هم معرفي ش کردم و البته يه ايميل يه کم سنگين در جواب ش داشتم. من دقيقاً هيچ نطري ندارم و نمي دونم، اما فرستنده ي ايميل توضيح کاملي داده:
.. اون لينكي كه شما گذاشتيد و نوشتيد تصاوير شكنجه يك زن مسلمان در يك كشور اسلامي، مربوط به همان فيلم ساختگي از كارگردان رده چندم هلندي، تئو ون گوگ است كه در بين جماعت هلندي هم شخص منفوري بوده (به قول يكي از دوستان كه از هلند آمده بود، مثل فريدون فرخزاد بوده كه همواره در اين مملكت بدنام بود، هرچند از نام خواهرش هم استفاده مي‌كرد). به هر حال، اين نواده ون گوگ (نقاش معروف هلندي)، كه از نام آن نقاش معروف بهره مي‌برده است، چند ماه پيش بر اساس نوشته يك زن سوماليايي از اسلام برگشته، با هتاكي به مقدسات دين اسلام اين فيلم ساختگي ده دقيقه‌اي را ساخت كه يك زن برهنه كه بر تنش آيات قرآن را نوشته‌اند، با گريم مصنوعي كه مثلا قرار است جاي شلاق را نشان بدهد، به دليل زنا و گناهي كه انجام داده قصاص شده و سر نماز با يك لباس توري دارد به خدا شكوه مي‌كند كه من كه گناهي نكردم، من عاشق بودم؛ و اين را با قيافه‌اي حق به جانب و مظلوم نمايي نشان مي‌دهد. ساخت اين فيلم باعث شد كه اين نواده‌ي ون گوگ به قتل برسد...


..و اما سومين قسمت «درباره ي شيراز» !
تو قسمتِ اول گفته بودم شيراز قطب علمي کشور هست، اما کامل تر بايد بگم که در چهارده رشته، شيراز قطب علمي کشور هست. و با تمام شدن کار ساختِ شهرک الکترونيک، قطب الکترونيک کشور هم ميشه. شهرک الکترونيک که با معماري تخت جمشيد، در اطراف شيراز داره ساخته ميشه، معتبرترين مرجع الکترونيک کشور هست و قراره تمام شرکت هاي الکترونيک معتبر خارجي نمايندگي شون اونجا باشه.

اتمسفر حاکم بر شهر يه جو آزاد و راحت هست و در دو مورد فکر مي کنم هر سرمايه گذاري که بشه جواب ميده، اول اينترنت، دوم موسيقي. «موسيقي» به طور کامل تو زندگي هر شيرازي تعريف شده هست؛ چه به صورت آهنگ ها و اجراهاي مختلف که تقريباً پا به پاي تهران هست و اکثر کنسرت هاي تهران، شيراز هم برگزار ميشه. چه به صورت آکادميک که چندين آموزشگاه معتبر تو شيراز هست که آبنوس معروف ترين ش هست و همين طور صبا، ملودي و..

..و اما جاهاي ديگه که «مکان ديدني» محسوب نميشه، اما بد نيست يه تعريف ازش داشته باشين:

خيابون هاي معروف:
خيابون ملاصدرا: يه جا واسه خط زدن (پياده).. خيابوني که تقريباً همه فقط «واسه ديده شدن» ميرن و البته شلوغ و پر از جوون !!
خيابون ستارخان: بازم واسه خط زدن، اما با ماشين !
خيابون عفيف آباد: قبلاً که «ستارخان» يه خيابون عادي بود، «عفيف آباد» خيلي تو بورس بود (با ماشين).. الآن ميشه گفت شده بعد از ستارخان ..!
معالي آباد: خيابون و در اصل محله اي که اگه از شيراز فاصله داشت ميشد شهرک! تقريباً مثل گيشا (نصر) تهران. در عين حال که يه شهر کامله، جاي ارزون شهر (از نظر خونه) محسوب ميشه.. البته خونه که نه، اکثرش آپارتمان سازي شده و حتا ميشه گفت: يه شهرک آپارتماني! تقريباً تا حدودي فرهنگ خاص خودش رُ داره، البته نه خيلي متفاوت، فقط يه کم !
خيابون چمران: يه خيابون نسبتاً بلند که به عنوان جاي تفريحي ساخته شده، در طول خيابون پنج، شش رستوران و کافي شاپ هست و معمولاً پنج شنبه شب ها، جمعه صبح ها، و جمعه عصرها براي قدم زدن / پيک نيک کردن استفاده ميشه. و البته خودِ خيابون واسه کورس گذاشتن!
خيابون قصردشت: مثل ولي عصر تهران.. يه خيابون خيلي دراز که تقريباً از اين ور شهر به اون ورش ادامه داره!
خيابون زند: مرکز شهر قديم شيراز. بيشتر مغازه ها و غيره اونجاست، مثل خيابون اطراف بازار تهران. البته بيشتر لباس فروشي هست.
خيابون داريوش: يکي از فرعي هاي خيابون زند هست و مرکز لوازم صوتي و تصويري و هر چيز الکتريکي! محسوب ميشه.. مثل جمهوري تهران!

تالارهاي معروف شيراز:
تالار حافظ: بزرگترين و مهمترين تالار شيراز، در دو طبقه. بزرگترين کنسرت هاي سربسته و سخنراني هاي مهم تو تالار حافظ برگزار ميشه. اين تالار با کمک يونسکو ساخته شده.
تالار احسان: «احسان» يه مدرسه ي بزرگ تو شيراز هست که همه چيز واسه خودش داره؛ حتا شعبه ي بانک و مخابرات و غيره! تالار احسان با اين که تالار کوچکي هست، اما واسه کنسرت ها (مثلاً رسيتل ها و..) استفاده ميشه. البته فضاي آزادِ احسان، براي کنسرت هاي بزرگ استفاده ميشه و همه ي کنسرت هاي پاپ اونجا برگزار ميشه.
تالار صدرا و سينا: تالار دانشکده پزشکي که در اصل دو تا تالار به اسم صدرا و سينا داره. خيلي بزرگ و معروف نيست و بيشتر واسه برگزاري همايش ها و سمينارها استفاده ميشه.
تالار دستغيب: جزو مجموعه ي فرهنگي تفريحي باشگاه دانشگاه هست. يه تالار بزرگ و ساده. بيشتر همايش ها و سمينارهاي دولتي و رسمي اونجا برگزار ميشه.
تالار آبفا: تالار شرکت آب، از نظر کيفيت تالار خوبي نيست، اما با اين حال بعضي از نمايش ها اونجا برگزار ميشه.
تالار فجر: تالار دانشکده شيراز که به جز فعاليت هاي فوق برنامه ي دانشگاه، واسه کنسرت هاي کوچک يا سمينارها و نشست ها استفاده ميشه.

رستوران ها، فست فود و پيتزا فروشي و کافي شاپ هاي معروف:
هتل هما: سه قسمت شامل لابي (با اجراي پيانو) و قهوه خونه و رستوران (اجراي موسيقي سنتي)
هتل پارس: چهار قسمت: لابي (اجراي پيانو)، کافي شاپ، رستوراني براي ناهارها (اجراي پيانو و گيتار) و رستوران بام شيراز (اجراي موسيقي سنتي)
رستوران شانديز: شعبه اي از شانديز مشهد که در يکي از بالاترين قسمت هاي شيراز (بالاي شهربازي) واقع شده و منظره ي فوق العاده داره.
رستوران سنتي صوفي: يکي از معروف ترين و قديمي ترين رستوران هاي شيراز، قبلاً پنج شعبه در کل شهر داشت، اما الآن دو شعبه سنتي و يک شعبه پيتزا فروشي داره. با اجراي زنده موسيقي سنتي.
تين: تقريباً مثل صوفي (اجراي پيانو و فولت)
جاهاي ديگه مثل: شرزه، حمام وکيل و غيره..
------------
سامر: به جز غذاي عالي، سالاد خيلي خوبي داره!
پامچال: هات داگ ش خيلي معروفه با سس خردل!
تا به تا: فقط پيتزاش خوبه. البته اصلاً به مکان ش نرسيدن و مثل مخروبه ميمونه!
سفير: با دو تا شعبه در شيراز - غذا و خودِ رستوران و همه چيز در حد عالي ! يه پاتوق خيلي خوب و هميشه شلوغ ؛)
هايدا: ساندويچ کالباس! با دو تا شعبه در شيراز
صد و ده: از قديم معروف بوده و هست - انواع ساندويچ - غذاش خوبه اما جاش باکلاس نيست!
شب چره: فقط همبرگر دوبل (يعني با سس دوبل) و البته سس فلفل ش که معروفه! شديداً اصلاً جاي باکلاس محسوب نميشه ولي پاتوق مجرد ها هست!
شانديز: ساندويچ کالباس تنوري ش معروفه.
پيتزا پيتزا: شعبه ي شيراز پيتزا پيتزا !
زيتون: ساندويچ کالباس و قارچ ش خوبه
گپ: يه جاي کوچيک و دنج، مثل هايدا ساندويچ سرد هم داره که شديداً طرفدار داره!
و همين طور: تاليا، هايدان، کاج، پات و..
------------
کافي شاپ سارا: خيلي بزرگ و شيک و البته تابلو ! (اجراي پيانو)
کافي شاپ هتل پارس: باز هم خيلي تابلو و البته شيک و خوب.
کافي شاپ کوير.
و ده ها کافي شاپ ديگه که وجود داره..

بازارچه هاي معروف:
بازارچه ي سينا: اگه شيراز اومدين يکي از جاهاي ديدني (و پاتوق) محسوب ميشه و حتماً ببينين.. مثل «ميلاد» تهران. هم فال هست هم تماشا!
بازارچه ي حافظ: يه درجه پايين تر از بازارچه ي سينا !! اما همچنان در صدر
«مرکز خريد» و «شهر شب» هم در رتبه هاي بعد قرار دارن..
پاساژ ملاصدرا: فقط کامپيوتر !! مثل «مجتمع پايتخت» تهران
و چندين و چند بازارچه و پاساژ ديگه..
------------
بازار وکيل با چند تا بازار ديگه هم جزو بازارهاي قديمي شيراز محسوب ميشن (مثل بازار تهران مثلاً) که در نوع خودش ديدنيه؛ چه معماري ش چه مغازه ها..

کتاب فروشي هاي معروف:
محمدي: بيشتر کتاب هاي دانشگاهي يا کتاب هاي روز
شهر کتاب: يه کتاب فروشي بزرگ که همه چيز داره، بيشتر داستان
مرکزي: بيشتر کتاب هاي غير فارسي
مرکز پخش: خيلي بيشتر کتاب هاي غير فارسي
خانه کتاب: فقط کمک درسي !
و کتاب فروشي هاي ديگه مثل: امين، خرد و..