دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲

از آرشيو

زماني که من اديتورم رُ از ام.تي. به بلاگر تغيير دادم، به دليل اينکه بلاگر هيچ سرويس يا برنامه اي براي import نوشته هاي قبلي نداشت، شش ماه از نوشته هام رُ مجبور شدم با دست وارد کنم. از جمله نوشته هاي اين ماه رُ !
متأسفانه اين نوشته ها لينکِ جداگانه ندارن و رنگِ فونت و فرم ظاهري صفحه هم يه کم فرق مي کنه. براي ديدنِ نوشته هاي اين ماه لطفاً اين جا رُ کليک کنين. ممنون :)

شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۲

از آرشيو

زماني که من اديتورم رُ از ام.تي. به بلاگر تغيير دادم، به دليل اينکه بلاگر هيچ سرويس يا برنامه اي براي import نوشته هاي قبلي نداشت، شش ماه از نوشته هام رُ مجبور شدم با دست وارد کنم. از جمله نوشته هاي اين ماه رُ !
متأسفانه اين نوشته ها لينکِ جداگانه ندارن و رنگِ فونت و فرم ظاهري صفحه هم يه کم فرق مي کنه. براي ديدنِ نوشته هاي اين ماه لطفاً اين جا رُ کليک کنين. ممنون :)




زندگيه ديگه..!! | 765 واژه ! - 24 Farvardin 83

ديروز حالم خيلي بد بود.. يه دفعه اي شروع شد... ساعتِ 7 صبح از خواب پريدم.. اول از همه through up و مسايل ديگه تا آخر شب.. ديروز تقريباً همه ش خواب بودم.. دقيقاً هيچي نخوردم به جز شکلات و قرص ضدتهوع و tylenol.. در کل روز الکي اي بود! فقط گذشت.. تنها چيزي که يادم مياد خستگي و کوفتگي شديد بود؛ نمي دونم اين ديگه چه جور مريضي بود، شايد سرماخوردگي ؟!

يه ايده ي خوب واسه اين جا دارم.. البته نه براي خودم، واسه بقيه.. اگه فکر مي کنين مفيده بگين تا عملي ش کنم؛ مي تونم يه بخش جدا باز کنم واسه موزيک هفته، و هر هفته يه آهنگ با ليريک و مشخصات ش رُ واسه دانلود بذارم.. حالا اگه فکر مي کنين خوبه بگين، اگه هم نه که هيچي..

کساني که با جوهر مي نويسند مانند کساني که با خونِ دل مي نويسند نيستند..
اما من ديگر خاموش شده ام، زيرا گوش هاي جهان از شنيدنِ صدا و ناله ي ضعيفان روي گردان شده است..
حکمت آن است که چون زورگويان و توانمندان شروع به سخن گفتن مي کنند و واژه هاشان را ماند توپ و گلوله شليک مي کنند، ضعيفان هيچ نگويند!
ما اکنون در جهان کوچکي به سر مي بريم؛
اموري که افکار و احساسات مان را مشغولِ خود مي کردند، در گوشه اي تاريک، منزوي گشته اند..
آيا عابد عابد در معبدي سجده خواهد کرد که شياطين در آن جا به رقص درآمده اند و شاعر قصايدِ خود را در برابرِ شنوندگاني مي سرايد که با دود پوشيده شده باشند؟
آيا دو معشوق يکديگر را در ميان نبردِ تن به تن و زير گلوله ها، در آغوش خواهند گرفت؟
آيا بهار به زمين باز خواهد گشت؟
اي کاش مي توانستم بهار را به زمين باز گردانم!
خون هاي ريخته شده هم چون رودهاي جاري خواهند شد و از اشک هاي سرازير شده، گل هاي پاک و معطر خواهند روييد..
ارواح سرگردان گِردِ هم خواهند آمد تا شاهد صبحي نو باشند و مردم خواهند دانست که حقيقت را در بازار بي نوايي چه ارزان و بي هوده فروخته اند.
بهار باز مي گردد، اما کساني که زمستان را پشتِ سر نگذارند، هرگز بهار را مي بينند!
// ج.خ. حبران

کلاس زبان م خيلي باحاله.. اولاً که هر حرفي مي زنم استاده کلي از من تعريف مي کنه، ديگه به حديه که اذيت م مي کنه.. نميشه من يه جمله بگم، به بقيه نگه مالِ فلاني عالي بود، متفاوت بود و غيره.. اما جالبي ش اينه که خودِ استادمون بعد از 28 سال برگشته ايران و فارسي خوب بلد نيست (البته لهجه ي غليظ شيرازي داره اما تو پيدا کردنِ واژه ها يه کم مشکل داره) واسه همين وقتي مي خواد چيزي رُ توضيح بده (و بچه ها نمي فهمن) و مي خواد به فارسي بگه، معمولاً کلمه هاي عجيب غريب به کار مي بره که در نوع خودش کم نظيره! کم کم داره ازش خوشم مياد..
کلاسِ معارف م هم داره خوب ميشه ! نيم ساعت اول که مي پرسه نمي رم سر کلاس.. باقي ش هم کارهاي خودم رُ مي کنم.. يکي از کساني که با هم بوديم هم گروه ش رُ عوض کرد (چون خانومِ فلاني تو اون گروه هست!) و حالا تنهايي مي تونم بخوابم سر کلاس ش.. ديروز خيلي باحال بود داشت در موردِ معجزه مي گفت.. از حضرتِ عيسا شروع کرد تا رسيد به آقاي نجابت و دستغيب شيرازي و غيره! يه جايي داشت مي گفت وقتي موسا عصاش رُ مار کرد، عصاش همه ي مارهاي قلابي جادوگرها + 30 هزار نفر رُ بلعيد!!! همه ي کلاس زدن زير خنده، استاد هم اصرار داشت که 30 هزار نفر رُ بلعيد !! در کل کلاس جالبيه، همه ش داستان هاي اين جوري تعريف مي کنه؛ آدم يادِ کتاب "عجيب تر از رويا" ميوفته..!

پ.ن. ديروز و پري روز اينترنت قطع بود تو شيراز.. يعني مخابرات قطع کرده بود.. امروز يکي از دوستام که تو مخابرات کار مي کنه واسه م آفلاين گذاشته بود که: ببخشيد دسترسي تون رُ قطع کرديم !!! مسخره ها !
ديگه اين که امروز کلي اتفاق خوب افتاد و کلي ها رُ ديدم.. از جمله احسان رُ (اون هم تو سلف!)، در ضمن تولدت هم مبارک!!
و يه نفر ديگه رُ عصر تو راه ديدم.. بعد از کلي وقت! مرسي :">
امروز رفتم خوابگاه پيش يکي از بچه ها؛ waw چه قدر کامل! 3 تا تخت خواب و ضبط و cd player و تلويزيون و.. تازه کامپيوترش هم قراره برسه! کلي کف کردم..!! من هم خوابگاه مي خوام..!!! :))

کودکِ آسماني
در ميان اسباب بازي هاي بي معناي
ابرها و نورها و سايه هاي گذرا
مي خندد..
// رابيندرانات تاگور