چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۳

خلاصه ي داستان «The Pearl»

بروبچز زبان: من خودم که حوصله ي خوندنِ full textش رُ ندارم، و فقط ساده شده ش رُ خوندم که اصلاً vocab نداره. و خلاصه ي خلاصه ي خلاصه ش ميشه اين!
اميدوارم امتحان شنبه همه خوب بشه ؛)
اونايي که عضو گروپ هستن، سام تا فردا صبح قراره همه ي vocab هاي full text رُ تايپ کنه و بذاره تو گروپ.

مرواريد - جان شتاين بک
اينا رُ بدونين: Kino يه سرخپوست مال امريکاي جنوبي هست، فقيره. زنش Juana و پسر نوزادش Coyotito هست. در محله ي فقيرنشين زندگي مي کنن و همه ي همسايه ها هم فقيرن.. برادرش Juan Tomas هست که از خودش بزرگتره و يه جوراي نصيحت ش مي کنه و Kino قبل از انجام هر کاري از اون مشورت مي خواد. زن برادرش هم Apolonia هست که يه زن چاقه !
فرق شون اينه:
محله ي پولدارا: (در اصل ميشه شهر و اون يکي روستا مثلاً) خونه ها سنگي و معمولاً با حياط / دور خونه ها حصار هست / مردم سفيدپوست / کليسا هم شهر داره.
سه شخصيت تو داستان از شهر هستن: دکتر، خريدار (مرواريد) و ردياب (آدمي که دنبال جاي پاي (مثلاً) فراري ميگرده تا اونو پيدا کنه) و تو اين داستان همه ي شهرنشينا، شخصيت هاي بد داستان هستن..
فقيرا: خونه چوبي / چراغ ندارن (عصر آتيش روشن مي کنن و شب هم هيچي) / همه فضول و هر چيزي ميشه همه جمع ميشن / در عين حال يه جورايي هواي همديگه رُ دارن. محله ي فقرا بعد از شهر هست، يعني از جاده که مياي بايد شهر رُ رد کني و بعد مي رسي به خونه هاي چوبي! مردم: سرخپوست ها.
محله فقرا نزديک ساحل (دريا) هست و شغل اکثر فقرا اينه که ميرن به دريا تا مرواريد جمع کنن و بيارن شهر بفروشن. در کل زندگي يه مرد رو قايق ش ميچرخه و «مردي که قايق داره مي تونه هميشه واسه همسرش غذا ببره خونه»

يک) يه صبح خوب. Kino تو خونه از خواب بيدار ميشه و Juana صبحانه درست ميکنه، اما يه دفعه مي بينن يه عقرب داره از طناب گهواره Coyotito مياد پايين (گهوراه که نداشتن! بچه تو يه جعبه بوده و جعبه رُ با طناب آويزون کرده بودن؛ يه چيزي مثل تخت هاي بچه هست که تو ماشين مي بندن..) Juana دعا مي خونه، Kino ميره عقرب رُ بگيره، اما Coyotito مي خنده و عقرب ميوفته روش و نيشش ميزنه !
همه مي دونن که م عقرب شايد يه بزرگسال رُ فلج يا مريض کنه، اما بچه رُ مي کشه! Juana سعي مي کنه جاي عقرب زدگي رُ مک بزنه و سم رُ بيرون بکشه.. فرياد ميزنه و کمک مي خواد: دکتر! اما همه ميگن دکتر تو محله ي فقير نشين نمياد. Juana ميگه پس ما ميريم پيشش..

دو) ميرن پيش دکتر، مستخدم دکتر دم در مي پرسه پول دارين؟ Kino چند تا مرواريد کوچيک رُ ميده.. مستخدم وقتي بر ميگرده، مرواريدها رُ بر مي گردونه و ميگه دکتر رفته بيرون!

سه) Kino ميره دنبال مرواريد.. Juana دعا مي کنه يه مرواريد بزرگ گيرش بياد تا بتونن خرج دوا و درمون Coyotito رُ بدن.. و بزرگترين مرواريد رُ صيد مي کنه.... در عين حال جاي زخم Coyotito از بين ميره: مثل اين Juana تونسه سم رُ از بدنش در بياره..

چهار) خبرا خيلي زود همه جا مي پيچه ! و همه ي شهر فهميدن قضيه رُ ... Kino واسه خودش خيال بافي مي کنه که با پولش اول ازدواج مي کنن (و تو کليسا خودش و Juana لباس نو پوشيدن و Coyotito هم يونيفرم پوشيده) و بعد واسه خانومش لباس نو مي خره (و واسه خودش) و يه تفنگ هم مي خره، و بچه ش رُ مي فرسته مدرسه و نهايتاً بچه ش باسواد ميشه و واسه خودش کسي ميشه..
اول همه خوشحال ميشن: گداها فکر مي کنن کمکشون ميکنه، کشيشه فکر مي کنه با کمک اون ميتونه يه کم تعميرات و بازسازي کنه و... اما بعد همه ناراحت ميشن: نکنه Kino عوض بشه؟ نکنه مرواريد رُ بدزدن؟ نکنه خريدارا سرش رُ کلاه بذارن؟
تا شب همه ي همسايه ها (فقرا) تو خونه Kino بودن و مرواريد رُ نگاه مي کردن و به روياهايي که «Kino ي پولدار» تو سرش داشت گوش مي دادن. شب کشيش مياد پاچه خواري و ميگه تو بايد هميشه به فکر خدا باشي که بهت اين شانس رُ داده و ازش بخواي که در آينده هم بهت کمک کنه و اونو شکر بگي و... نمي خواي پول بدي به کليسا؟ Kino ميگه چرا، در اولين فرصت مي خوايم عروسي کنيم و تو بايد خطبه رُ بخوني.. کشيشه نه خيلي خوشحال، بر مي گرده. Kino از کشيش بدش نميومده، اما اون سفيدپوست بود: و سفيدپوستا نسل هاي متوالي با سرخ پوستا جنگيده بودن و اونا رُ کشته بودنت...

پنج) دکتر وقتي ميشنوه Kino پولدار شده، از شهر پا ميشه مياد پاچه خواري.. با اين که Coyotito حالش خوب بوده اما ميگه «اين يه دوره ي گذراست و تا يک ساعت ديگه اون حالش بدتر ميشه و مي ميره.. اما من بلدم خوبش کنم» و يه قرص ميده به Coyotito. چون Kino و Juana سواد نداشتن مجبورن قبول کنن اما Kino فکر مي کنه دکتر عمداً يه چيزي به Coyotito داده تا يک ساعت ديگه حالش بد بشه...
يک ساعت ديگه Coyotito حالش بد ميشه، دکتر دوباره مياد و يه قرص ديگه ميده و ميگه «خوب شد! شانس آوردين من اينا رُ بلدم.. حالا کي صرتحساب منو ميدين؟» ميگن فردا، وقتي مرواريد رُ پول کرديم! (دکتره فقط به پول فکر مي کنه و جو آدم بداست)
قبل از اين که بره مي پرسه «مرواريد جاش امنه؟ نميخواي بدي من نگه ش دارم؟» و خوب رو چهره ي Kino دقيق ميشه تا ببينه کجا رُ نگاه مي کنه.. Kino اون جايي که مرواريد رُ قايم کرده بوده، يه پانيه نگاه مي کنه و ميگه آره.. يه جورايي حالش از قيافه ي دکتره به هم مي خوره Kino هميشه!
شب تو تاريکي Kino حس ميکنه يکي تو خونه شه.. با چاقوش بهش حمله مي کنه و ميتونه پيرهنش رُ پاره کنه و يه کم زخمي ش کنه. خودش هم يه ضربه ميخوره و بي هوش ميشه، اما چون تاريک بوده نمي تونه بفهمه کي بوده که مي خواسته مرواريد رُ بدزده..
اينجا Kino مي ترسه و Juana ميگه اين مرواريده شومه، بيا بندازيمش تو دريا.. اما Kino نميخواد تنها شانس زندگش رُ از دست بده و ميگه فردا ميريم مي فروشيمش..

شش) فردا ميره تو شهر پپيش «خريدارها ي مرواريد» که بفروشتش... خريدارا از قبل خبر پيدا شدن بزرگ ترين مرواريد رُ شنيده بودن و با هم توافق مي کنن که بزنن تو سر مال و ارزون بخرن ش... وقتي Kino وارد ميشه، خريدار ميگه سنگينه و به درد نمي خوره.. هزار تومن مي خرمش، اما Kino ميگه پنجاه هزار تومن مي ارزه و کمتر نمي فروشم! واسه سياه بازي سه تا خريدار ديگه ميان و ميگن اين قلابيه و اصلاً نمي ارزه و حداکثر پونصد تومن ! Kino هم ميگه به شما نمي فروشم و مي برم پايتخت! خريدار اولي که مي بينن داره از دستش ميره ميگه تا پونزده هزارتومن هم مي خرم.. پونزده هزارتومن واسه Kino خيلي بوده، اما چون ميبينه دارن سرش رُ کلاه مي ذارن ميگه نه! به شما نمي فروشم!

هفت) Kino بر ميگره خونه و عصر به Juan Tomas (برادرش) ميگه مي خوام برم پايتخت.. Juan Tomas ميگه از کجا معلوم اون جا سرت رُ کلاه نذارن؟ از کجا معلوم تو راه ازت ندزدن؟ تو تا به حال از اين شهر خارج نشدي و درثاني، اين جا همه دوستت هستن، اما تو شهر همه دشمن ت هستن (همه سفيدپوستن)... Kino ميگه مي خوام برم! ‌شانس م رُ امتحان کنم! و نهايتاً Juan Tomas ميگه خدا به همراهت!
شب دوباره يکي سعي مي کنه مرواريد رُ بدزده.. Kino ضربه مي خوره و نقش بر زمين ميشه و باز هم نمي فهمه کي بوده چون هوا تاريک بوده! Juana (زنش) دوباره ميگه اين مرواريد شومه و بذار بندازيمش دوباره تو دريا... و Kino ميگه نه! (از لحظه اي که Kino نمي فروشه، نحسي مرواريد ميگيرتش!) شب که مي خوان بخوابن، Juana يواشکي مرواريد رُ بر ميداره و ميره به طرف دريا تا بندازتش تو آب اما Kino بيدار ميشه، تعقيب ش ميکنه و بهش يه سيلي ميزنه و مرواريد رُ ميگيره.. تو راه برگشت به خونه، دوباره يه ادم به Kino حمله مي کنه (که مرواريد رُ بدزده) و Kino در دفاع از خودش اونو ميکشه! هوا تاريکه و اصلاً پيدا نيست کي بوده.. Juana ميگه اگه بريم شهر هيچ کس حرف تو رُ باور نمي کنه و تو قاتلي و مي گيرنت.. Kino ميگه برو خونه، Coyotito و يه کم غذا و پول بردار تا با قايق فرار کنيم و بريم به طرف شمال، شنيدم اون جاها شهر هست!
Kino ميره قايق رُ آماده کنه، ميبينه سوارخ ش کردن (واسه اين که نتونه بره پايتخت) و خُب قايق واسه اون از همه چيز عزيزتر بوده، و همه ي زندگي ش رو اون قايق مي گذشته.. ميره طرف خونه، از دور مي بينه خونش داره مي سوزه تو آتيش.. Juana دون دوون (Coyotito به بغل) بهش ميرسه مي ميگه دو نفر تو خونه بودن و دنبال مرواريد مي گشتن، بعد هم خونه رُ آتيش زدن!

نه) Kino ميگه الآن که صبح شده و همه جا روشنه، بريم خونه ي داداش من قايم شيم، شب فرا مي کنيم از اين جا ! طي اون روز Juan Tomas براشون يه کم وسيله مي خره از جمله يه چاقوي بلند تيز و سنگين! و Apolonia هم يه کم غذا درست مي کنه و شب ميده بهشون و اونا هم راه مي افتن.. طي راه Kino ردشون رُ پاک مي کنه..
فرار مي کنن و فرار مي کنن و فرار مي کنن .... شب تو راه مي خوابن.

ده) صبح Kino از دور ردياب ها (Tracker رُ چي ترمه مي کنين؟ دنبال کننده.. پي گير.. آدمي که دنبال جاي پاي (حيوون زخمي يا مثلاً) فراري ميگرده تا اونو پيدا کنه.. من ميگم ردياب! ) .. صبح Kino مي بينه نزديک شون چند تا ردياب دارن همه جا رُ مي گردن.. ميگه ساکت باشين.. و از رو خوش شانسي ردياب ها از يه جهت ديگه ميرن.. اما Kino ميدونسته که شغل اينا اينه که دنبال چيزي بگردن و دير يا زود پيداشون ميشه دوباره.. در نتيجه پا مي ذارن به فرار و چون عجله داشتن ديگه ردپاهاشون رُ تميز نمي کنه.. ميرن به طرف کوهستان.. بعدازظهر ميرسن به يه دره که يه درياچه هم بوده و غيره.. از اون جا ردياب ها رُ مي بينن که خيلي دورتر هستن و احتمالاً تا عصر بايد به دره برسن.. واسه اين که تو ديد نباشن، ميرن تو يه غار مي خوابن و Kino يه کم رد اشتباهي از خودش مي ذاره تا اگه ردياب ها اومدن گيج بشن..


يازده) ردياب ها ميان و کنار درياچه اطراق (اتراق؟) مي کنن... نصفه شب Kino به Juana ميگه الآن دوتاشون خوابيدن و فقط اوني که بيداره تفنگ داره، من مي خوام برم اوني که تفنگ داره رُ بکشم، تو فقط بچه رُ ساکت نگه دار..
يواش يواش تو تاريکي پيش ميره و وقتي مي خوا حمله کنه صداي بچه از تو غار بلند ميشه.. ردياب ها بيدار ميشن و مي پرسن صداي چيه؟ يکي شون ميگه احتمالاً يه سگ وحشيه با بچه هاش.. من شنيدم صداي گريه توله سگ مثل نوزد آدمه.. اوني که تفنگ داشته هم ميگه اگه سگ باشه پس الآن خفه ش مي کنم، و به سمت غار شليک مي کنه.. Kino سريع حمله مي کنه و اوني که تفنگ داشته رو ميکشه، بعد يکي ديگه رُ.. سومي داشته فرار مي کرده که Kino بهش شليک مي کنه..
Kino بر ميگرده به سمت غار.. و يک صداي گريه و ناله ي آشنا به گوشش مي خوره.. Juana داره گريه مي کنه..

دوزاده) Kino و Juana بر ميگردن شهر.. و البته جسد خوني Coyotito هم همراهشون بوده، و مرواريد هم ! مستقيم ميرن به طرف ساحل و به هيچ چيز نگاه نمي کنن (نه خونه ي سوختشون، نه قايق سوراخ شون و نه حتا به Juan Tomas که واسه شون دست تکون ميده) و Kino با تمام قدرت مرواريد رُ پرت مي کنه تو دريا..

بايد بدونين: تو اين جريان Kino همه چيزش رُ از دست ميده: قايق، خونه، پسر.
دقيق ذکر نشده اما دزد اولي احتمالاً دکتر (يا يه کسي از طرف اون) هست و دومي ها (که اول ميان دزدي.. بعد بهش حمله مي کنن و Kino يکي شون رُ مي کشه و در آخر هم خونه ش رُ آتيش مي زنن) خريدارا (و يا کسايي از طرف اونا) هستن احتمالاً.