یکشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۳

رقص روي ليوان ها

BBC: در روزهاي هيجدهم و نوزدهم اکتبر، گروه نمايشي "مهر" که از شيراز آمده بودند، نمايش "رقص روي ليوانها" را در مرکز فرهنگي شهرک "کرتي" در حاشيه پاريس به صحنه آوردند و بر تماشاگران فرانسوي و ايراني خود تأثير بسيار گذاشتند.
نمايش، ماجراي روابط بين يک معلم رقص به نام "فرود" است و دختر جواني به نام "شيوا" که شاگرد اوست.
آنها به دو دنياي متفاوت تعلق دارند و هيچکدام را راهي به دنياي يکديگر نيست. نمايش بيانگر فاصله اي است که ميان انسان هاست و آنچه که آنها را از يکديگر جدا مي کند.

صحنه آرائي نمايش نيز به خوبي چنين فضائي را خلق کرده است. ميز بلندي وسط صحنه است که معلم و شاگرد بر دو سر آن نشسته اند و تماشاچيان با فاصله کمي در دو طرف آن، مثل تماشاچيان يک بازي "پينگ پونگ" و گفتگوي دو شخصيت نمايش مدام از اين سوي ميز به آن سو مي رود و مي آيد.

نظمي را که "فرود" مي خواهد به کار آموزشش بدهد القاگر نوعي ديکتاتوري است که در حال فروريختن است و انتخاب اسم "فرود" براي او شايد اشاره به همين فروريزي داشته باشد. و واکنش "شيوا" دختري که از خانه فرار کرده است و حوصله ياد گرفتن رقص را ندارد و ترجيح مي دهد کار ساده اي با دستمزدي هر چند اندک داشته باشد، بيانگر نوعي آزادگي و آزادي طلبي دور از دسترسي است که به ويرانگري مي انجامد.
اسم "شيوا" نيز دوگانگي شخصيت او را بيشتر نشان مي دهد: اسم خداي رقص هندوها بر دختري که نمي خواهد رقص ياد بگيرد!

در طول نمايش در مي يابيم که هر دو نفر به شدت شيفته يکديگرند اما هيچ کدام گويي قدرت بيان اين عشق و اين نياز را ندارند.
در فضاي گاه کابوس وار نمايش، آنها دائما با يکديگر درگير مي شوند و با سخنان و رفتار خود بر اين بيزاري دامن مي زنند همان گونه که عنوان نمايش بيانگر روابط هر لحظه شکننده آنهاست.
پيچيدگي داستان به اجراي آن هم راه يافته است بطوريکه زمان دائما مي شکند و گذشته و آينده و حال در هم مي آميزد....




دو سال پيش بود که اين نمايش تو شيراز اجرا شد.. مرداد و شهريور هشتاد و يک.. تالار استا محي الدين لايق.. به مدتِ دو ماه؛ و شديداً هم پر طرفدار، حتا روز آخر به ما بليت نرسيد و تمديد کردن ش باز هم..
اون موقع يه متني نوشتم که خيلي عادي بود، اما بعداً خودم ازش خوشم اومد. پابليش کردن ش اين جا هيچ دليل خاصي نداره، همين جوري دوست دارم کپي / پيست ش کنم:

آيا دوباره زنگِ در مرا به سوي انتظار صدا خواهد برد؟ امروز رفتيم "رقص روي ليوان ها".. خوب بود.. نمايش حول ميز انجام مي شد.. تنها چيزي که واضح بود درخشش چشم ها بود اون هم فقط وقتي نور مي نداختن (همه جا تاريک مطلق)..

عدد شانس تو چيه؟ عدد شانس.. هر کي يه عدد شانس داره.. کافيه از يک تا صد بشمري.. هميشه سر يه عددي اشتباه مي شه.. هر چه قدر که بشمري اون عدد واي مي سه.. از صد تا يک بشمر! به عدد که برسي همين اتفاق مي افته..
جات راحته..؟! يه جاي راحت بشين، چراغ ها رُ خاموش کن.. آره! اون چراغ مطالعه رُ هم خاموش کن.. حالا چشماتُ ببند.. من برات مي شمرم.. يک.. دو.. ... سه.. چهار.. فکر کن تنهاي تنها هستي.. پنج.. شيش.. تو يه باغي.. يه باغ پائيزي رُ واسه خودت متصور شو.. هفت.. ... هشت.. نه.. ... ... ده.. يازده.. ... دوازده.. سيزده.. چهارده.. تو آزادي.. پونزده.. جلوت يه مرداب مي بيني.. آب و لجن.. شونزده..دنبال يه چيزي مي گردي.. مي ري تو آب.. هيوده.. شاخه، برگ.. برگ ها رُ مي زني کنار.. جلوت همه ش شاخه و برگ هاي شکسته ست.. شاخه.. برگ.. شاخه.. برگ.. شاخه.. برگ.. يه کنده ي درخت.. شاخه.. برگ.. شاخه.. برگ.. يه کنده ي ديگه.. شاخه.. يه چيزي اون جلُو ـه.. مي ري جلوتر.. يه کنده.. نه! شاخه ها رُ کنار مي زني.. پيکر متلاشي شده ي شيوا ست که کرم ها مغزش رُ خوردن.. خون و کثيفي.. لِه شده..

نمايش جالبي بود.. همه جا تاريک.. اون قدر که حتا خودت رُ هم نمي ديدي.. همه جا ساکت.. و رقص اون نوجوانِ هندي..
شيوا رُ مي شناسي؟ شيوا خداي سوم هندوها ست.. بعد از برهما که جهان رُ آفريد و.. اون خداي رقصه.. يه چيزي مثِ صوراسرافيل واسه ما.. وقتي آخر زمون بشه اون موسيقي ش رُ پخش مي کنه و با رقص همه رُ از قبر بيرون مي کنه.. اون شب فکر کردم يکي زير تخت م ـه.. چراغ رُ روشن کردم اما هيشکي نبود.. يه صدايي از پائين مي يومد.. اما کسي نبود.. ديدمش که از تو حياط رد شد..

واسه کلاس رقص ميومد پيش م.. شيوا رُ مي گم.. دوستم.. اولا حشيش مي کشيد.. آره! اين جا.. آخه خونه دايي اينا بهش گير مي دادن.. از خونه فرار کرده بود که با هم آشنا شديم.. من هم بهش چيزي نمي گفتم.. مي خواستم راحت باشه.. اون جا اذيتش مي کردن.. خُب نمي تونستم بيارمش اين جا.. مامان اينا گير مي دادن شب بمونه.. اما سعي خودم رُ مي کردم کمکش کنم.. اون روز حسابي نئشه بود..

- نئشه نبودم
: پس چرا چشات قرمز بود؟
- گريه کرده بودم..
: يعني من فرق نئشه و گريه رُ نمي دونم؟
- عالِم دهر.. ؟!
: باور کنم؟
- ................
: حالا واسه چي گريه کرده بودي؟
- پام درد مي کرد.. واسه اين که از صبح پياده رفتم.. پول نداشتم
: چي شد؟ بازم انداختنت بيرون؟
- نه.. ازم عذرخواهي کرد.. آخه مهمون داشتن از شهرستان 3 بود ما رُ مي ديد..
, من و ژيلا (دوستِ شيوا) اومديم بيرون.. تا ظهر که شيوا برگشت..
: من اينو مي شناسم.. دوباره دوستْ دخترش رُ خواسته بياره..
- ..................
: تو رُ تنها گذاشت؟ نبايد با هم مي رفتين..؟!
- نه! ژيلا از قبل مي شناختش.. من نمي تونستم برم..
: اون کثافت بايد تو رُ -يه دختر تنها رُ- تو خيابون بدونِ پول ول مي کرد..؟!
- تمومش کن.. آشغال..
: از ظهر کجا بودي؟
- کجا؟ تو پارک ديگه..
: قول مي دي از اين به بعد اگه چيزي بود به خودم بگي..؟!
- نه..
: با تو ام؟
- نه!

من ديدمش.. همون جوون هندي رُ.. يه بار هم ديدم زير چراغ برق وايساده و داره مي رقصه.. شيوا ي خدا در قالب ِ اون بر من ظاهر شد..

ببين شيوا! اين ها همه ش اتفاقي نيست که من 10 سال پيش برم رقص ياد بگيرم و حالا بخوام به تو ياد بدم.. اين که تو اينجايي و من تو رُ پيدا کردم.. اين که بخوايم آهنگ گوش کنيم.. اين که با هم تمرين کنيم.. و حالا من سعي کنم که انرژي مثبتي رُ که تو تنفس مون هست به تو انتقال بدم..
- نه! ببين فريد! من هيچي از حرف هاي تو نمي فهمم.. همه ي اين کارها.. تمرين تنفس و تمرکز و فعاليت و انرژي مثبت و روح بي معنيه.. من فقط واسه اين اومدم که رقص رُ دوست داشتم و حالا هم مي خوام برم.. مگه خودت نگفتي بايد اعتقاد داشته باشي وگرنه ليوان ها زير پات مي شکنه؟ سُر مي خوري..؟! نه! من اعتقاد ندارم.. از کارهاي تو هم هيچي نمي فهمم.. همه ش واسه م بي معنيه.. بذار آخرش خوب تموم شه.. من ميرم سرِ زندگي م و تو هم بهتره اين همه وقت و انرژي ت رُ بذاري رو يکي ديگه.. هر کي بود بيشتر ياد مي گرفت تا من.. خدا رُ چه ديدي، شايد يه روز برگشتم تا دوباره بهم ياد بدي.. آخه واقعاً دوست دارم..

شيوا! هنوز حرفم تموم نشده.. دستت رُ از جلو صورتت بردار.. دارم با تو حرف مي زنم.. سيگارُ بذار زمين.. ... گوش کن.. وقتي يه نفر مي ميره، روحش مدت ها سرگردان مي شه تا يه قالب واسه خودش پيدا کنه.. تو شيوايي.. تو داري قالب شيوا رُ حمل مي کني و بايد بياي اينجا.. پيش من.. من هم کمکت کنم.. ما فقط داريم قالب هاي "شيول" و "فريد" رُ حمل مي کنيم و اجازه نداريم هيچ کار ديگه يي بکنيم.. تو بايد باشي و من کمکت کنم.. بيا پيش من باش، ما مي ريم جلو.. يه دقيقه رُ هم تلف نمي کنيم.. ما دوتا..
..........................................

شيوا رفت و مُرد.. از دستِ من کاري بر نمي يومد.. اون ديگه نمي تونست زنده باشه.. ديگه نمي تونست زندگي کنه.. ديگه نمي شد کمکي کرد.. بايد زجر مي کشيد تا رستگار بشه، و بعد هم مُرد.. بعد ار اون بود که دوباره اومد پيشم.. اين بار در قالب ِ يه گربه.. با دوتا توله.. شيوا بود.. و اون دوتا توله هم بچه هاي من..
حالا هم مي خوام با شيوا و بچه هام زندگي کنم..

پايان..

در اين تأتر، شما تماشاگران هم جزو طراحي صحنه هستيد.. هر وقت خسته شدين به صورت هاي رو به روتون نگاه کنين و ببينين چه قدر از هم فاصله گرفتين.. پدر و مادر.. خواهر و برادر.. دوست و همسر..

آيا دوباره زنگِ در مرا به سوي انتظار صدا خواهد برد؟
آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد؟
آيا دوباره باغچه را بنفشه خواهم کاشت؟
و شمعداني ها را، در آسمان، پشت پنجره خواهم گذاشت؟
آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد؟

رقص روي ليوان ها
کاري از گروه تأتر مهر
نويسنده و کارگردان: امير رضا کوهستاني
بازيگران: شراره منصورآبادي، علي معيني
موسيقي به ترتيب پخش:
"Host of Serphim" by: Dead Can Dance
"Orion" by: Metallica
"Thousand Years" by: Sting