جمعه، آذر ۰۶، ۱۳۸۳

روزه ي سکوت

چند وقت پيشا به خودم قول دادم از يه چيزي ديگه هيچ وقت حرف نزنم، خيلي وقت پيشا در واقع.. فقط يه نفر بايد مي دونست که مي دونستم مي دونه. و کافي بود.
ديشب دوباره ديدم ش، و صحبت کرديم.. از چيزايي که گفتن ش بر من ممنوع بود.
اما قول ميدم بار آخرم بوده باشه، ديگه هيچ وقت «اسم ش رُ نيار» رُ نگم. هرگز. و به هيچ کس ديگه، معمولاً به کسي چيزي قول نميدم، اما اين بار خودم هستم و خودم. ايت ويل نور هپن اگن، آي پراميس؛ فور نو وان. جاست ايت.. آي پراميس..

تو يه دنياي ساده (و نه پيچيده) اگه خدا عاشق يه بنده ي مرتدش بشه، چه اتفاق هايي مي تونه بيفته؟ نمي تونه قانون رُ زير پا بذاره و اونو ببخشه؛ چون حتا آفرينش اون بنده هم تحت همين قانون بوده. و.. عملاً هيچ کاري نمي تونه بکنه: مگه فکر کنه به اين که مجبوره اون رُ بسوزونه؛ اون وقت قانون رعايت شده، اما خودش چي؟ ...