یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۳

روز نوشت

امروز صندوق پستي رُ چک کردم.. همون طور که انتظار داشتم شماره ي جديد ماهنامه ي «جشن کتاب» رسيده بود.. مثل هميشه جلدش رُ‌تو راه خوندم و وقتي رسيدم خونه شروع کردم سرتيترها رُ خوندن (تا بعداً سر فرصت همه ش رُ بخونم)
..صفحه ي 64 ديدم يه چيزي آشناست.. نوشته بود «دوست عزيزمان آقاي مهدي اچ اي» !!! lol تو تابستون که يه کم بيکار بودم، غلط هاي ويرايشي کتاب «سوپ بهشتي؛ گزيده داستان هاي انگليسي» رُ نوشتم و واسه شون پست کردم.. ظاهراً حالا به دست شون رسيده :) «خواهش مي کنم!»
ديگه.. مجله ي Le Nouvel Observateur هم که گفتم در مورد من نوشته (نمي دونم اصلاً شايد اسمي هم از من نبرده باشه.. چند تا سوال بود که جواب دادم، حتا عکس م هم دير به دست شون رسيد و سرمقاله هه چاپ شده بود!!) خلاصه گفتن اون شماره ي مجله رُ واسه م مي فرستن :) مرسي!
ديگه؟ آهان! کتاب يازده دقيقه به انگليسي (و احتمالاً بدون سانسور) چاپ شده تو ايران.. قيمت ش اگه گفتين چند تومن؟ دقيقاً 5000 تومن ! البته يه جورايي حساب کني مي ارزه. من که شخصاً ميخرمش..
امروز رفتم يه کتاب آلماني گرفتم اون هم 5200 بود قيمتش. دفعه ي ديگه يازده دقيقه !!
اين آلمانيه هم داره ميشه دردسر... شديداً از رو لجبازي هم شده بايد ياد بگيرم ش..

برق رفتگي !
چه قدر افتضاحه برق بره.. هيچ کاري نميشه کرد، نه کامپيوتر، نه ضبط صوت، نه تلويزيون و نه حتا تلفن !! (البته اين يکي ش جديداً ديگه نه ! الآن دو تا تلفن دارم که يکي ش بدون برق هم کار مي کنه!) اما در کل..
ديروز عصر اومدم خونه، برق نبود. خُب عملاً هيچ کاري هم نميشد کرد. رفتيم بيرون قدم بزنيم.. تا شب ديگه مياد حتماً.. جالبه که اينا کلي برق اظطراري دارن و حياط و راه پله و حتا آسانسور و اينا کار مي کنه، اما عملاً (به جز به حالِ نگهبان ها) چه فرقي مي کنه که مثلاً چراغ هاي حياط و خيابون روشن باشن يا نه؟
چند هفته پيش بود که بيگ فيش رُ ديدم. جالب نبود خيلي.. اين بار هم رفتيم Village که به خاطر هم زماني با شب قدر، مجوز پخشش رُ لغو کرده بودن و به جاش «بي خوابي» (رابين ويليامز، آل پاچينو) رُ گذاشتن.. ديشب حتا استخر دانشگاه هم تعطيل بود! پيدا کنيد رابطه ي استخر با فيلم ترسناک با شب قدر رُ !!

جديداً از Clark Anne خوشم اومده! البته دو تا آهنگ ش رُ بيشتر نشنيدم، اما تلفظ ش خيلي خوشگله..
Wallies: Against the power of their misguidance
We must learn to fight
To be just what we want to be
Morning, noon and night
Night is for the hunters
And the hunted are you and me
Hunted for just having
Some from of identity...
// Clark Anne


شنبه صبح: فردا تعطيليم !! از اونجايي که امشب احياست، فردا همه ي کلاس ها رُ تعطيل کرديم !!!
~~
شنبه شب: حافظيه و باغ جهان نما.. دومي ش بار دوم بود مي رفتم (و البته تو شب خيلي خيلي خوشگل تر بود! خيلي هم ساکت و خوب..) فکر کنم رو دست حافظيه بلند شه، حداقل از نظر «ميعادگاه عشاق» بود ش!
حافظيه هم خيلي خيلي وقت بود نرفته بودم.. يه زماني زياد مي رفتم. بعد از اون هم يه مدتي مي رفتم: اما هميشه فقط تو همون قسمت اول باغ مي موندم (رو صندلي ها) و اصلاً از پله ها بالا نمي رفتم.. يا حداکثر چايي خونه ش.. اما ديشب رفتيم تو يکي از دالوون (؟) هاي کنار مقبره ي حافظ نشستيم.. هر دفعه عبارت «زيارتگه عشاق» رُ رو بليت ش مي بينم خنده م ميگيره.. انگار اين بليت ها تو ج. ا. چاپ نشده!
~~
يک شنبه عصر: گم شد! مداد نوکي م گم شد..!! البته پيدا ميشه احتمالاً، تو ماشين يکي از بچه ها افتاده..
~~
يک شنبه شب: خيلي چند وقته مي خوام به يکي تلفن کنم يا ايميل بنويسم.. يه بار هم نوشتم، اما نشد ادامه ش بدم.. بالاخره تصميم گرفتم ننويسم !!! فکر کنم اين جوري راحت تره اون. خيلي جالبه: هر دو سه ماه يک دفعه من اين جريان رُ با خودم دارم و هر دفعه به يه طريقي موکول ش مي کنم به بعد.. عملاً راه پيش که ندارم، پس هم نه! و اين است روزگار ما..