دوشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۳

دانشگاهِ ما

ديگه دارم شاکي ميشم.. همه ش تعطيل... حالا اون ش مهم نيست، سر کلاس هم اگه بريم همه ش خنده ست، اما من مثلاً ساعت چهار صبح مي خوابم، به زور 6 / 7 پا ميشم.. و مثلاً تا چهار عصر يک سره کلاس داريم.. اون وقت فقط کلاس ساعت هشت تا نه و يکي هم کلاس دوازده تا يک و نيم رُ مي ريم..
تو ماه رمضان هر هفته دوشنبه ها (که مثلاً سنگين ترين روز درسي ما هست) بخش بالا سري مون (معارف) يه نفر رُ از خارج مياره (اون دفعه از هاروارد بود، اين بار از نوتردام) و خلاصه کنفرانس «آشتي با خدا» هست.. ما هم دو تا کلاس رُ تعطيل مي کنيم و ميريم الکي بيکار تو چمنا مي شينيم.. اين بار که ديگه من گفتم روم نميشه به استاد بگم، يکي ديگه از بچه ها زنگ زد خونه استاد و يغام گذاشت که بگين همچنان بخوابن و الکي نيان دانشگاه؛ ما تعطيل کرديم !!!
اما امروز يه کار مثبت کرديم حداقل: رفتيم باغ جهان نما رُ ديديم.. يه باغ قديمي از باغ هاي سه گانه (ارم / ...؟) هست که دارن بهش مي رسن.. بيشتر فضاش شبيه حيات حافظيه بود، نکته ي جالب اين که هنوز کامل نشده (قرار بود خاتمي افتتاحش کنه، که نشد!) واسه همين هم فعلاً مجانيه.. يعني اصلاً دست سازمان ايرانگردي و جهانگردي نيست.. اما قشنگ بود.
waw يه ماکت اون جا بود.. واسه پارکِ تمدن فکر کنم... يه پارک خيلي عظيم و باحال و توپ و توپ و توپ که قراره تو شيراز بسازن... اصلاً نمي دونم کجا (کي گفت طرفاي زرهي؟) تقريباً مثل پارک گفت و گوي تهران (گيشا) اما دو برابر اون.. درياچه و تالار گفتگو و هزار تا چيز داره.. حتا يه قسمتي ش هتل هست... مسلماً اگه هم بشه، زودتر از ده پونزده سال ديگه ساخته نميشه، اما اولين کار خوبي ميشه که بعد از انقلاب واسه شيراز دارن انجام ميدن.. اگه اين ساخته بشه، شديداً تک خواهد بود.. از اون طرح هايي به نظر مي رسه که عملي شدن ش غيرممکنه.. کاشکي بشه فقط!

ديروز داشتم از پله هاي بخش ميومدم پايين، يکي از استادا منو ديد و سلام عليک و اينا.. بعد از کلي فکر کردن گفت تو فلاني هستي؟ من همن گفتم نه! فلاني ام !! يه کم جا خورد و کلي تحويل و سلام عليک گرم و غيره.. بعد پرسيد اين جا چه کار مي کني؟ گفتم همين جا درس مي خونم، اومدم تو همين بخش من هم.. يه کم خوشحال شد و گفت امسال اومدي؟ من ديگه شديد حوصله م داشت سر مي رفت، گفتم نه، ترم سه هستم.. پارسال اومدم.. خيلي زود خداحافظي کرديم و تموم شد..
// حالا اين که خوبه، من همين درس literature تا سه جلسه مي رفتم سر کلاس و استاده نمي دونست من ميرم سر کلاس ش ! يه بار حضور غياب کرد، بعد از کلاس بهم گفت: e؟ تو هم که تو کلاس خودم هستي !!!

يه اتفاق مهم ديگه هم افتاد..
اين ترم اخلاق با يه آدم مسخره ي دلقک برداشته بودم. يعني من که نمي دونستم (از قبل نميگن) و شانسي با اين افتادم.. با اين که اخونده اما سر کلاس همه ش داره انگليسي حرف مي زنه يا تکه کلام هاي فيلم مارمولک رُ ميگه و غيره.. من که اصلاً از کلاساش خوشم نمياد.. البته به هر کي ميگم ميگه بهترين استاده و الکي نمره ميده و اينا (نمره نخواستيم! من اگه سر کلاس ش بهم خوش نگذره مي خوام صد سال بهم نمره نده!)
خلاصه امروز قرار شد برم سر کلاس يکي ديگه... اين يکي ظاهراً فلسفه ي غرب درس ميده، شايد نمره نده اما حداقل درس ش باحاله. اميدوارم طرز برخورد ش هم خوب باشه.. تا الآن که هر چي عمومي داشتم خوب بوده (به جز متون!) باقي يا استاداش باحال بودن يا اصلاً کاري به کار آدم ندارن. خيلي خوب شد که عوض شد :)