دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

هر کي يه ستاره داره تو آسمون..

سالي يه بار به دور زمين مي چرخيد. البته زمان ش مشخص نبود؛ اما فقط يک بار در سال به جو زمين نزديک مي شد.. اين تنها تفاوت ش بود با ستاره هاي ديگه!
اِي.ايي.63. يه ستاره ي دنباله دار بزرگ بود که هيچ وقت کاملاً وارد زمين نميشد تا بسوزه، بلکه هر سال يه مسيري از مدارش از جو زمين مي گذشت. واسه همين هم سالي يه بار به ساکنانِ زمين چشمک مي زد، و دوباره به مسير خودش ادامه مي داد و از زمين دور ميشد..
سالي يک بار هم خوبه، نه؟ خودش اميده کلي! سالي يک بار...
پ.ن. هر چي در عالم هست، روز بيگ بنگ از دو ماده ؛ آب و خاک بوده. زمين ترکيب اين دو تا هست‌. ستاره ها تجمع گاز يا خاک هاي آتشين هستن... و ستاره هاي دنباله دار تماماً يخ هستن..
يخ و آتش.. با هم جور در ميان؟

خودم را در انعکاسِ چشم هايش مي ديدم. نمي دانم او در انعکاسِ چشم هاي من چه ديد.مرا با خود به هوا برد، و جاودانگي که پس از او در دست هايم باقي ماند..
پريشب خيلي الکي همين جوري بعد از کلي اينويزيبل بودن، ستاتس م رُ عوض کردم، و اون موقع تازه يه نفر که خودش هم اينويز بود فهميد من آن هستم...
همون جرياني که سالي يک بار اتفاق مي افته اما خودش اميده ! دو و نيم نصفِ شب :)

در آينه ي وجودِ او
چهره ي خود را مي بينم
و مي دانم که آدمي، تغيير مي کند.
پس صبر مي کنم
و هيچ کي را براي اين صبر
ملامت نمي کنم!
مي دانم،
آن کسي که مي رود
زماني -به ناچار- باز خواهد گشت.
پس صبر مي کنم!
// رابرت هنريسون - شاعر اسکاتلندي.

- به چه فکر مي کني؟
- به خون آشام ها، به موجوداتِ شبانه اي که محبوس هستند و نوميدانه در جست و جوي همراهي مي گردند، اما نمي توانند دوستش بدارند. براي همين است که افسانه ها مي گويند اگر تيري به قلب او بزني، او کشته مي شود، چون قلبش بيدار مي شود و نيروي عشق را آزاد مي کند و از اين طريق شر از بين مي رود..