شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۳

so breaking the habit - tonight

امروز زنگ زدن واسه کلاس هاي training (آموزش اين که مدرس زبان بشيم) اما احتمالاً نميرم. جالبي ش اينجا بود که (خُب آموزشگاه منو مي شناسه ديگه..!) گفت مي شناسي کسي همکلاس ت باشه؟ من هم گفتم يه بيست نفري شون از دختراي ورودي خودم هستن. اون هم اسم ها رُ مي خونم و من مي گفتم کدوم ها رُ مي شناسم، بعد شماره تلفن هاشون رُ مي گفت تا من زنگ بزنم و بهشون بگم... حالا که دارم کاغذم رُ نگاه مي کنم مي بينم نصفِ بيشتر اين اسم ها رُ نمي شناسم!!! آخه من خواب بودم زنگ زدن و خُب تو خواب و بيداري تلفن رُ جواب دادم.. نتيجه ش هم هميني شد که گفتم !!

بعد از چهار روز مسلماً بهتر شدم. اما هنوز گردن درده هست :(
بدي ش اينه که چه بخوابم، چه بشينم و يا وايساده باشم گردنه اذيت مي کنه يه کم..
يه کار جالبي که کردم، يه نقد يه کم تند در مورد ويرايشِ کتاب «باد، شن، ستاره ها» نوشتم و واسه مجله ي جشن کتاب فرستادم. اگه وقت کنم شديداً با اين انتشاراتي ها کار دارم من تازه..

The Cleaner بهتر از نورتن و يه نکته ي خيلي مهم !
اول. ديشب (مثل هميشه) داشتم دنبالِ کرک يه برنامه اي مي گشتم که گوگل فرستادم سايتِ www.cracks.st
دوم. من هميشه چندين و چند تا فابروال و آنتي ويروس رُ کامپيوتر هست. جوري که به قولِ خودم وقتي يه ويروس پيدا ميشه فقط دعواست که کدوم آنتي ويروس از بين ببرت ش.. هميشه خُب يه جورايي به نورتن ارادت داشتم، اما ديشب فهميم نورتون به هيچ دردي نمي خوره !!!!!
سوم. من از سايت خاصي واسه کرک استفاده نمي کنم و تقريباً هميشه سرچ مي کنم و هر کدوم خوشم اومد مي رم.. ديشب هم خُب همين کار رُ کردم. اگه اين کاره باشين مي دونين که اکثر سايت هاي کرک تبليغ هاي پورنو دارن و همين طور اکثر سايت هاي کرک، قبل از اين که کرک رُ بهت بدن الکي مي نويسن فلان برنامه رُ دانلود کن تا بري صفحه ي بعد (اما عملاً مهم نيست که دانلود بشه، همين که پنجره باز بشه اونا هم کرک رُ بهت ميدن)
چهارم. من هم هميشه همين کار رُ مي کنم، دانلود نمي کنم اما کرک رُ مي گيرمُ اما ديشب اين سايته گير داده بود که بايد دانلود کني. من هم زدم Yes که شرش کنده شه، اما نشد!
پنجم. همون موقع The Cleaner پيغام داد که يه تروجان داره فعال ميشه (آخه يه مانيتورينگ خيلي دقيق داره؛ هم مثل آنتي ويروس فايل هاي رُ اسکن مي کنه هم رجيستري رُ کاملاً مراقبت مي کنه و نمي ذاري تغييري توش بدي تا خودت تأييد نکني)
ششم. من The Cleanerم رجيستر نشده بود، واسه همين گفتم بي خيال، الآن نورتون پيداش مي کنه و تميزش مي کنه اما زهي خيال باطل ! بعد از نورتن، نوبتِ بقيه شون بود:
Virus X-terminator اونو پيداش کرد (از تمپورري اينترنت اکسپلورر) اما نتونست تميزش کنه. بعد به نورتن (که يک دقيقه پيش به روز شده بود) آدرس دادم، اسکن کرد و گفت هيچي نيست !!!! خلاصه اين که Stinger و چند تا sweeper ديگه هم نتونستن پيداش کنن...
هفتم. با همون وضع رفتم تو يه سايت کرکِ ديگه، The Cleanerم رُ رجيستر کردم و اون از بين بردش.. البته دروغ نگم، آنتي ويروس پاندا هم تونست پيداش کنه اما نورتون نه !!!
هشتم. اگه خواستين The Cleaner رُ از اين جا دانلود کنين.
اين نسخه ي سي روزه ش هست. حتماً قبل از اين که تاريخ سي روزش تموم بشه اون رُ به روز بکنين. بعد از اونو رجيسترش کنين:
Username: Mehdi
Registration number: 6C-4376-445A-5374-684B-4E67
----------
Username: Mehdi
Registration number: 69-4668-396B-676D-5A46-7032

فقط فراموش نکنين که اين شماره هاي رجيستري ش جعلي هست. بعد از رجيستر شدن نذارين آنلاين بشه!!! (اگه فايروال دارين دسترسي ش رُ کنسل کنين) اين جوري واسه هميشه اونو دارين ش..

کلي خنديدم! تازه هنوز تموم نشده...واسه اسباب کشي، بعضي کشو ها و اينا که همون جوري ميرن اون خونه، بعضي چيزا هم قراره کارتن بشه. امروز يه کيسه نايلون پيدا کردم، نوشته هاي خيلي خيلي وقت پيش.
اصولاً فکر کنم من از اونايي بودم که از وقتي تونستم مداد بگيرم تو دستم، نوشتم! احتمالاً اول ش چيزايي بوده که از بين رفته. بعدش اين برگه ها هست که بعضي هاش برگه ي سفيد، يا حتا پانوشتِ يه کاغذي چيزي هست (که دارم مي ريزم شون دور الآن). و لابد مرحله ي بعد که فکر کنم از اواسط دوره ي راهنمايي بشه، تو دفترچه ي خاطرات. و از سه سال پيش هم تو ايميل (که از بين رفته همه ش) و از دو سال و نيم پيش هم تو وبلاگ (که هنوز هست!)

الآن هنوز کلي از اين برگه ها جلومه.. يه چيز جالب اين که وقتي مي خونم ش مي فهمم چه قدر الآن خودسانسوري دارم. نه فقط تو حرف زدن حتا تو طرز فکرم.. خيلي جالبه، و در کل واژه هايي که به کار بردم تو اين نوشته ها خيلي خنده داره ! عملاً به دردم نمي خوره واسه همين همه شون و مچاله مي کنم و مي ندازم دور، اما خيلي جمله هاش واسه کتابي که دارم مي نويسم فکر کنم به درد بخوره.. امشب که کار من شده خوندنِ نوشته هاي يه پسر جغِله ي فينگيلي (نوشته هاي دوره ي راهنمايي ي خودم!)

جالبي ش اينه که هشتاد درصدش رُ يه جوراي رمزي نوشتم... مثلاً هر جا خواستم فلان لفظ رُ به کار ببرم به جاش يه مستطيل کشيدم يا خيلي اسامي فقط حرفِ اول انگيسي ش رُ نوشتم. حالا اينا مشکلي نيست؛ اکثرش رُ هنوز هم يادمه و يه بار متن رُ مي خونم مي فهمم هر علامت واسه چي هست.
مشکل اين جاست که يه نوع رمزگذاري رُ هم خودم واسه خودم اختراع کرده بودم که اين اواخر همه نوشته هام رُ اون مدلي مي نوشتم. الآن ده ها صفحه پر از حرف و بدونِ هيچ نشونه اي هست که نمي دونم يعني چي !
يادمه از وسط صفحه شروع مي کردم به نوشتن و يه حرف وسط مي ذاشتم يکي راست يکي چپ. مثلاً مهدي بايد بشه يه چيزي مثلِ د م آ ه ي (الفِ وسط نشون ميده از اون جا جمله شروع شده و همين طور باقي جمله) اما هر کاري مي کنم نمي تونم اينا رُ رمزگشايي کنم !!!!!!
عجب ديوونه اي بودم من بچه بودمااااا !!!
چدين صفحه همه ش پر از حرف هاي جدا از هم و بي ربط. حيف م مياد نخونده بندازم شون دور. بالاخره خاطره هاي خودم هست..

اما جداً دو موردِ خودمو تحسين مي کنم، يکي دقتِ توصيف هام هست. خيلي خيلي دقيق و کامل و کوتاه، چيزي که الآن بخوام هم نمي تونم! دوم جسارتي که اون موقع داشتم !!

* براي زندگي بايد ريسک کرد، هر چند زندگي خود سراسر ريسک است (سوم راهنمايي)