پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

رقابت = پيشرفت !

به طرز فجيعي شبا بيدارم.. يک ماه بيشتره که تقريباً (تقريباً ‌نه! دقيقاً هميشه) بيدارم تا شش / هفت (يا هشت) صبح و اون موقع مي خوابم (معمولاً تا يک - دو ظهر)
جالبي ش اينه که يا پاي کامپيوتر هستم (من اين جا که نشستم جلوم ديواره!) و وقتي ديگه يه کم خسته ميشم (از مثلاً هفت ساعت يک بند پاي کامپيوتر بودن) و اطراف و نگاه مي کنم، مي بينم هوا روشن شده (چه قدر خوشگله صيح زودها..)
يا تو تخت هستم دارم کتاب مب خونم که سرم رُ بلند مي کنم و مي بينم همه جا صبحه ! من جلوي تختم دو تا پنجره ي بزرگ هست که رو به کوه و آسمون باز ميشه.. به ظاهر فقط ده متر با کوه فاصله دارم (البته فقط ظاهر! کوه کجا، اتاق من کجا!) اما منظره ش فوق العاده ست.. هر روز مي بينم خورشيد از سمتِ راست طلوع مي کنه و بعد قسمت هاي اون طرفِ شهر روشن ميشه.

اشياي نوراني، تو شيراز اون هم جلو پنجره ي اتاقِ من !
فکر کنم اينو هزاربار گفتم که منظره ي اتاق من فوق العاده ست.. اولش که نگاه مي کني همه چيز سياهه (تو شب) اما چشم ت که عادت مي کنه يه کوه خيلي عظيم و خوشگل و پر از صخره و شکل و اينا جلوته... امشب هم داشتم بيرون رُ نگاه مي کردم.. هواي عالي و منظره ي خيلي عالي تر ! ديدم يه دفعه يه چيزي داره مي درخشه.. بعد خاموش شد! همين جوري هِي روشن و خاموش مي شد اما منظم نبود.. وسط هاي کوه هم بود (اون بالا رصدخونه ست که هميشه چراغ ش روشنه!) خلاصه کلي جالب بود.. يه نور سبز - آبي تو اون همه تيرگي شب.. جايي بود که نه آدمي هست نه خونه (تازه اگه چراغ قوه بود رنگ نور زرد بايد مي بود!)
اگه گفتين چي بود؟ چشماي خوشگل يه گربه که وقتي به من نگاه مي کرد ريفلکس نور تو چشماش رُ ميشد ديد! :)

اينجا تازه سگ هم داره! چهارتا سگ خيلي خوشگل.. هر شب (حدود 4 - 5 صبح مي بينم شون) يکي شوم قهوه اي تيره ست و دوتاشون سفيدِ زرد (رنگِ پنبه ي طبيعي.. تو همون مايه ها) و يکي شون سفيدِ سفيد. کاملاً يک دست و خوشگل.. من که هر شب بيدارم مي بينم شون.. کلي صداشون رُ ضبط کردم تازه هم ! حالا مامان ميگه شايد هم گرگ باشن. راستش فرق شون رُ نمي دونم، اما هاپ هاپ مي کنن!
يه شب يکي از اينا (سفيد-زرده!) يه گربه ديده بود و گير داده بود بهش. اين هم حرف هايي که بهش مي زد :)) جالبه نه؟! حالا جالب اينه که جلوي من بود (البته من از تو پنجره!) بعد که ازش عکس گرفتم نور فلش يه کم متوجه من کردش اما اصلاً محل م نذاشت !! و رفت دنبالِ گربه هه !!

پ.ن. يه کار خوشگل.. تو کافي نت فرس (اول ملاصدرا) يه دونه از اين دستگاه هاي تصويه ي آب گذاشته (که آب سرد کن هم هست) و توش سنکوئيک (آب پرتقال) هست! حداقل ش يه مزيت نسبت با کافي نت هاي ديگه.. البته مانيتورش هم همه LCD و کيبور و کيس و ستِ ميکروفون همه نقره اي و خوشگل :)
اميدوارم خرج هاي اضافه ش واسه بازاريابي ش هم تأثير داشته باشه.. مي دونين؟ اولين و بزرگ ترين مشکل ايران اينه که رقابت نيست.. اگه رقابت بود همه چيزش بهترين بود. همين قدر که فروشنده بدونه اگه يه کارايي انجام بده (مثلاً قيمت يا به روز بودن يا حتا طرز برخوردِ فروشنده) باعث ميشه پيشرفت کنيم.. درسته الآن کلي بيکار هست اما اگه آقاي ايکسِ بي کار خيلي هم خوب باشه هيچ وقت جاي آقاي ايگرگِ شاغل رُ نمي گيره. همين باعث ميشه اون شاغله هم اصلاً‌کار نکنه و طرز برخوردش جوري باشه که انگار تو برده ش هستي.
يکي از تنها چيزايي که رقابت خودش رُ خوب نشون داد، روزنامه ها بود، پنج شش سالِ پيش.. اون موقع اگه يادتون باشه سه سري روزنامه ها (کيهان، اطلاعات و غيره) بودن 20 تومن که خريدارش هميشه دولت بوده (و اين يعني يه فروشنده ي ثابت که کار رُ تضمين مي کنه) و بعد روزنامه هاي رنگي اومدن (دوم خردادي ها) -50، 70 تومن- که استقبال مردم باعث شد به ده ها برسن.. هر چند دولت بعد همه ش رُ بست. اما اگه مردم روزنامه هاي رنگي رُ نمي خريدن هيچ وقت اين صنعت پيشرفت نمي کرد (که الآن نتيجه ش شده وب سايت هاي خبري و تنها روزنامه ي باقي مونده يعني شرق)

اين جمله رُ هزار بار گفتم که اگه جمعيتِ الآن ايران ميشد يک بيستم، حتا يه مدير متوسط هم مي تونست کشور رُ به بهترين وضع اداره کنه. اما وقتي جمعيت زياده؛ سرويس دهي هر جوري هم که باشه باز خريدار داره (در نتيجه قدرت مردم ديگه معني نداره. هر چه قدر هم هيچ کس نره رأي بده باز هم انقدر آدم هست که اونا کم نيارن) و حتا اگه قدرت (حکومت) هم بخواد چيزي رُ عوض کنه، انقدر جمعيتِ مخالف داره که نتونه کارش رُ انجام بده. و اين ميشه يه کشور شير تو شير (يعني ايران الآن)
تنها راه ش تو مقطع کوتاه زماني قدرت دادن زياد به پليس هست (مثلِ قضيه ي کمربند ايمني) و دوم فرهنگ سازي (يعني تلويزيون) اما متأسفانه الآن پليس بيشتر واسه مقاصد سياسي استفاده ميشه و تلويزيون به عنوان اولين ابزار واسه تخريب فرهنگ و هر چي که هنوز از اسم ايران باقي مونده.. فقط کافيه يه نگاهي به سريال هاي افتضاح پر طرفدار بندازين. زير آسمان شهر، هژيرها، نقطه چين...
بحث سر طرفدارهاش نيست، بالاخره وقتي هيچي نباشه من هم مجبورم صبح و شب اخبار فلسطين و عراق رُ بشنوم. اما اگه يه خبر ديگه هم بود، مسلماً من هرگز اشتباهِ قبل م رُ تکرار نمي کردم. رقابت يعني اين.
تو يه کشور درست بايد رقابت سر حق زندگي باشه.سر همه چيز! و اين آدما رُ مجبور مي کنه فعال باشن، بهتر باشن، و پيشرفت کنن...

اين کليپ ها رُ از دست نديدن:
داشتم فراموشت مي کردم اما ..
billie jean از مايکل جکسون
Because you loved me سلن ديون
قسمتِ اولِ عشق خياباني از بينش پژوه
و چنگِ دل !!
و lifelines انيميشني زيبايي با صداي A-ha
يک کليپ حرفه اي از عکس هاي قديمي تيم ملي فوتبال ايران
و دو تا کليپ فقط واسه خنده!! مورچه ي شما داره؟ عشق عباس قادري!

نه پررو ست، نه کم رو. مي خواهد به خردِ واقعي دست يابد. و تفاوت ژوکر با بقيه ي ورق ها در همين است! (دنياي سوفي - يوستين گوردر)

It's gonna b a costum 4 me, 2 b awake 2 c dawn. 4 more than a month, i've been awakeen till 6 - 7 (or s.t. 8) am, then i'll sleep 2 around 1 or 2 in pm. usually i spend all night by siting in front of pc (actually the monitor!) and after seven years sit-in, i'll look around and everything is enlighted! the sun is riseing! (how beautiful it is!!) or, i'm reading in the bed, so i'll c the first rays of morning. there r 2 big windows in front of my bed that shows just mountains n sky ! it's marvelusly beaufiful ! it looks just 10 meter to the mountain (from my window!) but actually it's more, but it's nice sight. everyday i c the sun rise and first enlighten right side, then left side of the city.

May every day of your life bring...
A smile from a friend
A little bit of love
A chance to do a good deed
A moment of peace
A feeling of joy in creation
A little bit of a dream come true
A memory of a bright moment
A new moment to remember
A plan for the future
A hug from someone who loves you
A fresh hope for tomorrow
And a wish from someone
who is thinking of you!
May all your wishes
come true!