سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۳

همه چيز مي گذره.. اين هم مي گذره..



time will pass, will you?


امروز سر کلاس خيط شدم! البته اشکالي نداره، هميشه که نميشه برنده بود ! ولي دليل اصلي ش رُ مي دونم؛ نه ربطي به vocabها داشت نه آخر کلاس بودن ش.. بگذريم!
البته چون مثل هميشه من صندلي م رُ بردم يه جايي که هيچ صندلي اي نبود => partnerم شد خودِ دکتر باقري، و اگه بخواي آينده نگر باشي يه کم اين خودش خيلي خوب بود ؛)

ای دوست
زخمی که زنی بر ما ، مردانه و محکم زن!‌ /

هر جا که رد پاي توست، آن جا خيالِ اندوهگينِ من چيزي را مي کاود. هر جا که بوي توست، آن جا دلِ پريشانِ من جست و جويت مي کند. وقتي تو را دوست مي دارم، گويي از خيلي ها بيزار مي شوم؛ حتا تحملِ فکر کردن به آن ها را هم ندارم.
چه قدر براي فرداهاشان آرزوهاي دراز بافته اند، در حالي که امروز را قرباني مي کنند. چه قدر از اين ها که دوست دارند زنده بمانند بيزارم..
اين نوشته مالِ مجله ي «ايران جوان» هست (بود؟) تقريباً شش سالِ پيش..

خواهد آمد
خواهد ماند
خواهد گفت /

مي دوني واقعيت چيه؟ واقعيت اينيه که فقط خودت مي دوني.. و سال هاست از همه پنهوونش کردي حتا از خودت. شايد يه زماني برسه که خودت هم بالاخره به اون چيزي که تظاهر مي کني اعتقاد پيدا کني، اما هميشه مي دوني که يه چيز ديگه مي خواستي.. شايد براي هميشه کر بشي، اون وقت فقط خودت هستي که مي دوني هميشه يه صدا رُ مي شنوي.. و هميشه بهت چيزي رُ يادآوري مي کنه که نمي توني فراموشش کني..
فکر مي کنم بشه تا آخرش همين جوري پيش رفت، نظر شما چيه؟
The past is only a dream,
in our meeting as it seems,
There isn't a victory, but pain,
When hopes go in vain,
But it is the nature of life . . .