دوشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۳

زندگیه دیگه..!!

دیروز حالم خیلی بد بود.. یه دفعه ای شروع شد... ساعتِ 7 صبح از خواب پریدم.. اول از همه through up و مسایل دیگه تا آخر شب.. دیروز تقریباً همه ش خواب بودم.. دقیقاً هیچی نخوردم به جز شکلات و قرص ضدتهوع و tylenol.. در کل روز الکی ای بود! فقط گذشت.. تنها چیزی که یادم میاد خستگی و کوفتگی شدید بود؛ نمی دونم این دیگه چه جور مریضی بود، شاید سرماخوردگی ؟!
یه ایده ی خوب واسه این جا دارم.. البته نه برای خودم، واسه بقیه.. اگه فکر می کنین مفیده بگین تا عملی ش کنم؛ می تونم یه بخش جدا باز کنم واسه موزیک هفته، و هر هفته یه آهنگ با لیریک و مشخصات ش رُ واسه دانلود بذارم.. حالا اگه فکر می کنین خوبه بگین، اگه هم نه که هیچی..

کسانی که با جوهر می نویسند مانند کسانی که با خونِ دل می نویسند نیستند..
اما من دیگر خاموش شده ام، زیرا گوش های جهان از شنیدنِ صدا و ناله ی ضعیفان روی گردان شده است..
حکمت آن است که چون زورگویان و توانمندان شروع به سخن گفتن می کنند و واژه هاشان را ماند توپ و گلوله شلیک می کنند، ضعیفان هیچ نگویند!
ما اکنون در جهان کوچکی به سر می بریم؛
اموری که افکار و احساسات مان را مشغولِ خود می کردند، در گوشه ای تاریک، منزوی گشته اند..
آیا عابد عابد در معبدی سجده خواهد کرد که شیاطین در آن جا به رقص درآمده اند و شاعر قصایدِ خود را در برابرِ شنوندگانی می سراید که با دود پوشیده شده باشند؟
آیا دو معشوق یکدیگر را در میان نبردِ تن به تن و زیر گلوله ها، در آغوش خواهند گرفت؟
آیا بهار به زمین باز خواهد گشت؟
ای کاش می توانستم بهار را به زمین باز گردانم!
خون های ریخته شده هم چون رودهای جاری خواهند شد و از اشک های سرازیر شده، گل های پاک و معطر خواهند رویید..
ارواح سرگردان گِردِ هم خواهند آمد تا شاهد صبحی نو باشند و مردم خواهند دانست که حقیقت را در بازار بی نوایی چه ارزان و بی هوده فروخته اند.
بهار باز می گردد، اما کسانی که زمستان را پشتِ سر نگذارند، هرگز بهار را می بینند!
// ج.خ. حبران

کلاس زبان م خیلی باحاله.. اولاً که هر حرفی می زنم استاده کلی از من تعریف می کنه، دیگه به حدیه که اذیت م می کنه.. نمیشه من یه جمله بگم، به بقیه نگه مالِ فلانی عالی بود، متفاوت بود و غیره.. اما جالبی ش اینه که خودِ استادمون بعد از 28 سال برگشته ایران و فارسی خوب بلد نیست (البته لهجه ی غلیظ شیرازی داره اما تو پیدا کردنِ واژه ها یه کم مشکل داره) واسه همین وقتی می خواد چیزی رُ توضیح بده (و بچه ها نمی فهمن) و می خواد به فارسی بگه، معمولاً کلمه های عجیب غریب به کار می بره که در نوع خودش کم نظیره! کم کم داره ازش خوشم میاد..
کلاسِ معارف م هم داره خوب میشه ! نیم ساعت اول که می پرسه نمی رم سر کلاس.. باقی ش هم کارهای خودم رُ می کنم.. یکی از کسانی که با هم بودیم هم گروه ش رُ عوض کرد (چون خانومِ فلانی تو اون گروه هست!) و حالا تنهایی می تونم بخوابم سر کلاس ش.. دیروز خیلی باحال بود داشت در موردِ معجزه می گفت.. از حضرتِ عیسا شروع کرد تا رسید به آقای نجابت و دستغیب شیرازی و غیره! یه جایی داشت می گفت وقتی موسا عصاش رُ مار کرد، عصاش همه ی مارهای قلابی جادوگرها + 30 هزار نفر رُ بلعید!!! همه ی کلاس زدن زیر خنده، استاد هم اصرار داشت که 30 هزار نفر رُ بلعید !! در کل کلاس جالبیه، همه ش داستان های این جوری تعریف می کنه؛ آدم یادِ کتاب "عجیب تر از رویا" میوفته..!
پ.ن. دیروز و پری روز اینترنت قطع بود تو شیراز.. یعنی مخابرات قطع کرده بود.. امروز یکی از دوستام که تو مخابرات کار می کنه واسه م آفلاین گذاشته بود که: ببخشید دسترسی تون رُ قطع کردیم !!! مسخره ها !
دیگه این که امروز کلی اتفاق خوب افتاد و کلی ها رُ دیدم.. از جمله احسان رُ (اون هم تو سلف!)، در ضمن تولدت هم مبارک!!
و یه نفر دیگه رُ عصر تو راه دیدم.. بعد از کلی وقت! مرسی :">
امروز رفتم خوابگاه پیش یکی از بچه ها؛ waw چه قدر کامل! 3 تا تخت خواب و ضبط و cd player و تلویزیون و.. تازه کامپیوترش هم قراره برسه! کلی کف کردم..!! من هم خوابگاه می خوام..!!! :))



کودکِ آسمانی
در میان اسباب بازی های بی معنای
ابرها و نورها و سایه های گذرا
می خندد..
// رابیندرانات تاگور