چهارشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۳

غار شاپور

گاهی نگاه ها کافی نیست
گاهی حرف ها نیز کافی نیست
گاهی باید خفت...گاهی باید مُرد
راز هستی در چیست؟

قردا داریم با ورودی های خودمون می ریم اردو..! کجا؟ غار شاپور ! کاشکی خوش بگذره هر چند اصلاً امیدوار نیستم، واقعاً موندم من چه جوری این همه کار مهم رُ ول کردم تا با اینا بخوام برم اردو.. امروز داشتم واسه یه نفر که جمعه باید می دیدم ش توضیح می دادم که نمی تونم بیام، هِی من می گفتم نمیام اون می گفت جمعه می بینم ت ! آخرش گفتم این جوریه داریم می ریم اردو اگه بخوام بیام باید با 40 نفر دیگه بیام... یه جوری گفت باشه اشکال نداره که کلی خودم ناراحت شدم. اصلاً شاید هم نرَم.. نمی دونم؛ فقط می دونم امروز خیلی بد شد :(
هر چی می گذره اتفاق های بد دانشکده بیشتر میشه؛ اگه قبلاً از هر 10 تا پیشامد یکی ش ناراحت م می کرد، الآن 9 تاش اخصاب م رُ خورد می کنه، اون یکی رُ هم به زور تحمل می کنم..
خیلی وقته نه کتاب خوندم نه هیچی! نه حتا درس.. شنبه یه میدترم دارم.. هفته ی گذشته یه میدترم و دو تا کوئیز داشتم؛ هفته ی دیگه هم یه میدترم و یه کوئیز ؛ هفته ی بعدی ش دو تا کوئیز و یه فاینال! و من دقیقاً تا الآن هیچی هیچی نخوندم !!!
همين که تا به حال هيچ آسماني به زمين نيامده خودش مايه تسلي خاطر است.. | از وبلاگِ چیکه:
* عشق من!
دستهايت را به من بده، ببرم بشورم..

آهنگِ so close اوانسنس :
I've spent so much time throwing rocks at your window
That I never even knocked on the front door..
I walk by statues never even made one chip
but if i could leave a mark on the monument of the heart
I just might lay myself down for a little more than I had the last day..
Wait a time to spare these lies we tell ourselves
These days have come and gone
But this time is sweeter than honey