سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۴

نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه

We make a living by what we get;
we make a life by what we give.
// President Ronald Reagan 1911-2004


ايميل فورواردي

يک روز بعد ازظهر وقتی که با ماشين پونتياک ش می کوبيد که بره خونه، زن مسنی رُ ديد که اونو متوقف کرد. ماشين مرسدس زن پنچر بود. می تونست ببينه که اون زن ترسيده و بيرون توی برف ها ايستاده.

بهش گفت: من جو هستم و اومدم که کمکتون کنم.
زن گفت: من از سن لوئيز ميام و فقط از اينجا رد می ‌شدم. بايستی صد تا ماشين ديده باشم که از کنارم رد شدن و اين واقعاً لطف شما بود.

وقتی که جو لاستيک رُ عوض کرد و در صندوق عقب رُ بست و آماده شد که بره، زن پرسيد: من چقدر بايد بپردازم؟ و او به زن چنين گفت:

«شما هيچ بدهی اي به من نداريد. من هم در يک چنين شرايطی بوده‌ام و روزی يک نفر به من کمک کرد، همونطور که من امروز به شما کمک کردم. اگر تو واقعاً می‌خواهی که بدهيت رُ به من بپردازی بايد اين کار رو بکنی: نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!»

چند مايل جلوتر، زن کافه ي کوچکی ديد و رفت تو تا چيزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده. ولی نتونست بی توجه از لبخندِ شيرينِ زن پيشخدمتی بگذره که می‌بايست هشت ماهه حامله باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پيشخدمت رو نمی‌دانست و احتمالا هيچ گاه هم نخواهد فهميد.

وقتی که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلارشو بياره، زن از در بيرون رفته بود. درحاليکه روی دستمال سفره اين يادداشت رُ باقی گذاشت؛ اشک در چشمان پيشخدمت جمع شده بود، وقتی که نوشته زن رُ می‌خوند:

«شما هيچ بدهی به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطی بوده‌ام و روزی يک نفر به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعاً می خواهی که بدهي ت رُ به من بپردازی، بايد اين کار رُ بکنی: نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!»

اونشب وقتی که زن پيشخدمت از سر کار به خونه رفت، به تختخواب رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر می کرد.
وقتی که شوهرش دراز کشيد تا بخوابه به آرومی و نرمی در گوشش گفت:
«همه چيز داره درست ميشه. دوستت دارم، جو