جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۴

قنديل (هفت داستان کوتاه)

توضيح بدم که قنديل اسم پيشنهادي مسئول صفحه ي ادبي بود (که بالاخره بين «قنديل» و «متن واره»، سردبير اولي رُ انتخاب کرد.) و استعاره اي هست از سخني موجز و کوتاه اما کافي، خلاصه اما کامل. سه تا داستان اول (چون دو ستون خالي بيشتر نداشتم که يکي ش ادبي بود که اين سه تا رُ نوشتم، يکي هم متفرقه بود که شد گزيده اشعار تاگور به انگليسي با لغت نامه زيرش!) تو شماره ي اين ماهِ ماهنامه ي نگاه فردا چاپ شده.


خونسرد
تو فرودگاه، وقتي براي بازرسي همه رُ معطل کردن، اِد اولين کسي بود که اعتراض کرد و همه رُ با خودش متحد کرد. انقدر خوب رهبري کرد که شد سخنگوي مسافرا !
يک ساعت بعد وقتي خلبان اعلام ميکرد مسافرين آروم باشن چون به دليل هواپيماربايي مجبورن به کشور همسايه برن ولي به زودي به مسير خودشون بر ميگردن، اِد داشت جملاتش رُ به خلبان ديکته ميکرد.


زبان
معتقد بود در آغاز فقط يک زبان بوده که منشا الهي داشته. براي همين چند سال از دانشگاه مرخصي گرفت و مشغول تحقيق شد. کم کم واژه هاي حقيقي رُ کشف ميکرد و براي اينکه فراموش نکنه در زندگي خودش به کار ميبرد. چندين سال رو اين زبان جديد کار کرد و نتيجه ش شد صدها صفحه مقاله ي دست نويس که بعد از مرگش پيدا کردن. ولي متأسفانه هيچ کس نتونست حتا يک کلمه از وصيت نامه ش رُ بخونه چه برسه به مقالات علمي ش.


زندگي
پنج بار زندگي کرد؛ بار اول به جرم و جنايت پرداخت؛ خوب بود اما بي فايده. بار دوم به نيکي و کمک؛ و باز هم بي نتيحه. بار سوم خداپرست شد؛ نميشد بگي خوب يا بد، اين هم گذشت. و بار چهارم فرديت خودش رُ به رسميت شناخت و تو حرفه ش کلي پيشرفت کرد. بار پنجم با برنامه جلو رفت و با مرور زندگي هاي قبلي تصميم خودش رُ گرفت؛ خودکشي!
پ.ن. اي شيوا! همين يک‌ بار که به جهان آمدم، مرا بس. چون مرا بميراني، بر من منت گذار و ديگر باره به اين جهانم باز مگردان. «کاليداس»


دنياي وارونه
بعد از دستگيري، خانم مارپل اعتراف کرد که در چندين مورد قتل دست داشته. گفت که اوايل با دستيارش که يک افسر پليس بود کار مي کرد؛ وقتي هيچ سوژه اي براي کار نداشتن، و بيشتر با انگيزه هاي شخصي به قتل و غارت ميپرداختن و کس ديگه اي رُ مقصر معرفي ميکردن. متأسفانه به دليل اعتبار و شهرت خانم مارپل، کسي تا اون روز به حرف هاي يک قاتل زنجيري ديوانه گوش نداده بود. خانم مارپل همين طور اعتراف کرد که اين اواخر، همکارش که به جاسوسي در اداره ي پليس ميپرداخت، داشته شاکي ميشده و با نقشه اي سر اون رُ هم زير آب کرده. دادستاني در گزارشش آورده که دادگاه خانم مارپل هفته ي آينده تشکيل ميشه و براي تکميل پرونده از صدا و سيما خواسته تا تمام حلقه هاي سريال خانم مارپل رُ در اختيار پليس قرار بدن.


تخت خواب
ما دو نفريم که با هم قرار گذاشتيم هر شب سر ساعت خاصي بخوابيم. واسه همين هر وقت شبا خوابم نميبره فکر مي کنم شايد هنوز اون نيومده بخوابه؛ و منتظرش ميمونم تا بياد با هم بخوابيم!


راه زندگي
خدا را فراموش کرد؛ به سطل آشغال انداخت. سخت بود اما به زندگي ادامه داد؛ پشت کار داشت و عشق به يک روسبي. سي سال بعد، در بستر واپسين خوابيده بود و به حوادث گوناگوني فکر مي کرد که از سر گذرانده بود، و زن هاي متوالي. پيش از آخرين بازدم بر کاغذي نوشت: «اگرچه به همه چيز رسيدم، اما به هيچ نرسيدم. يادم باشد بار ديگر، راهِ نرفته را برگزينم.» و چشم فرو بست.


در هتل
نبايد برميگشتم؛ از آقاي مسئولِ پذيرش کليدِ اتاق رُ ميگيرم. متنفرم از اين که بدون نگاه کردم تو چشم هام، کليد رُ بذاره رو پيشخوان م مجبور باشم بردارم. پيش خودم ميگم کاشکي به بهونه اي کليد رُ پس بدم. دلم نمي خواد وارد اتاق بشم؛ آقا اين کليد مالِ من نيست. آقا قفل خرابه اصلاً ! آقا اين کليد چيه ديگه؟ آقا چرا من تنها بايد برم تو؟ آقا اين اتاق من نيست! آقا اين دو نفر تو اتاق من چي کار ميکننن؟ اين آقاهه تو اتاق من با اين خانومه داره چي کار ميکنه؟ چرا اصلاً محل من نميذارن؟ آقا نکنه من مُردم؟