جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۳

کريسمس مبارک

يه ايميل خيلي ناز و به موقع که کلي بهت حس خوب ميده :)
Lugansk Art Gallery:
Dear Mehdi HE,
Accept our congratulations with coming Holidays!
We wish you Merry Christmas and Happy New year!
Let new 2005 year will bring good changes, luckiness and a lot of love in your life. We Sincerely wish you strong health, optimism, success in all projects, realization of your hopes and desires.
-Hearty yours, Lugansk Art Gallery


کاروان: ايران نخستين کشوري است که زهير، آخرين رمان پائولو کوئليو را منتشر مي کند! براي اين که قبلش کس ديگه اي به فارسي برش نگردونه، حتا قبل از انگليسي و پرتقالي، اول فارسي ش منتشر ميشه !! هشتم اسفند ماه تاريخ پخش کتاب در سطح ايران هست، اما ترجمه ي فارسي فصل اول رُ مي تونين از اينجا بخونين :)

يه آفلاين بامزه: اگه امشب يه مرد چاقِ قدکوتاه اومد تو اتاق و وقتي خواب بودين، شما رُ انداخت تو يه کيسه و با خودش برد، اصلاً نگران نشين! ..يه نفر امسال شما رُ از بابانوئل خواسته @};-
پ.ن. شما چه آرزويي دارين واسه امسال؟

روزنوشت:
شنبه.. تمام روز منتظر يه ايميل هستي، هيچ بايدي نيست که امروز برسه، اما تو منتظري! صبح بازم دانشگاه خواب موندم.. ساعت ده رفتم سر کلاس ليترچر، بعدش هم امتحان ترجمه که انقدر چرت نوشتم که يادم نيست ! اصلاً حتا چک نکردم که اشکال سپلينگ داره يا نه.. هو کِرز؟ هوا خيلي سرد بود ! منفي دو :) البته احتمالاً طرفاي خونه ي ما سردتر... خلاصه اين که تا آخر شب، پنجاه و سه تا ايميل داشتم و چندتايي ش رُ جواب دادم، اما اون ايميلي که منتظرش بود، بهم نرسيد.. اصلاً هميشه همينه، وقتي منتظر چيزي باشي، سر کارت ميزاره !!
پ.ن. متن بالا رُ هنوز پابليش نکردم، پس اضافه مي کنم که بالاخره آنلاين ديدمش، مي دونستم بالاخره آن ميشه !! :)
يک شنبه.. بازم هوا سرد.. رو کوها برفه :) خوشگل شده شيراز. هواش هم خيلي تميز شده!
دو شنبه: يکي از کلاس هاي دانشگاه تموم شد :) در اصل دو هفته پيش تموم شد، چون امروز هم نرفتيم سر کلاسش... در کل چهار تا «بيان» داشتيم هر کدوم، و اگه يه جلسه ي اول رُ هم حساب کنيم، از اول ترم فقط پنج بار رفتيم سر اين کلاس‌! درس دو واحدي..
سه شنبه: تربيت بدني :(
چهارشنبه: « قلعه حيوانات » رُ يه دور فارسي خوندم.. سيزدهم امتحانش رُ داريم، اگه از بچه هاي دانشگاه کسي فايل full text انگليسي + ترجمه ي بدون سانسورش رُ هنوز نداره، يه ميل بزنه تا واسه ش بفرستم.. توضيحات داستان The Most Dangerous Game و باقي داستان ها هم تو گروپ هست (قسمت فايل ها).
پنج شنبه: اين روزا حس مي کنم از طرفي بين يه انبر گير کردم، از بس N تا کار ريخته رو سرم.. از طرف ديگه حالم از روزايي که الکي ميگذره به هم مي خوره؛ سه روز تعطيلي هيچ کاري نکردم، خواب، بيرون، جشن، خواب، بيرون، جشن و همين سيکل هي تکرار شد.. و اين دقيقاً زمانيه که حتا يه جشن هم بهت احساس خوبي نميده، چون ذهن ت پر از هزارتا مورد ديگه هست..
جمعه: کريسمس مبارک، و پيشاپيش سال جديد ميلادي مبارک.. با بهترين آرزوها و به اميد بيشترين شادي ها و حداکثر موفقيت در سال دو هزار و پنج.