سه‌شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۴

پنج روش براي کشتن انسان

من هفته ي ديگه ميدترم آلماني دارم و بعيده برسم اينجا رُ آپ ديت کنم، اما واسه خالي نبودن عريضه اين پايين، شعري از «ادوين براک»؛ شاعر انگليسي، با عنوان «پنج روش براي کشتن انسان» رُ مينويسم که ترجمه ي آقاي بهرامي (شعر عصيان / نشر ني) هست.

پنج روش براي کشتن انسان

براي کشتن انسان روش هاي دست و پا گير زيادي است:
ميتوانيد يک تخته الوار روي شانه ش بگذاريد و
وادارش کنيد از يک تپه بالا برود و آن گاه همان جا، به همان الوار
ميخکوب ش کنيد.
براي انجام درست اين کار به يک جمع آدم صندل به پا نياز داريد،
به خروسي که بخواند،
به ردايي که چند پاره ش کنيد، به يک تکه اسفنج، مقداري سرکه،
و به مردي که ميخ ها را درست سر جاي خود بکوبد.

يا آن که مقداري فولاد برداريد
آن را به شيوه ي سنتي شکل بدهيد و پرداخت کنيد
و تلاش کنيد آن را در قفس فلزي اي که مرد به تن دارد فرو کنيد.
اما براي اين کار به چند اسب سفيد نياز داريد
به چند درخت انگليسي، به جمعي تير و کمان به دست،
و دست کم به دو پرچم، يک شاهزاده
و کاخي که در آن ضيافت برپا کنيد.

خواسته باشيد بزرگواري کنيد، ميتوانيد،
چنانچه باد اجازه دهد، به سوي او گاز بوزانيد.
اما براي اين کار به يکي دو کيلومتر گِل و شُل احتياج داريد
که از ميان آن سنگر بريده باشند؛
و از ان گذشته به تعدادي چکمه ي سياه، چند گودال انفجار بمب
مقدار ديگري گِل و شل، به هجوم طاعوني موش هاي بزرگ،
به ده دوازده ترانه،
و به چند کلاه دوره دارِ گرد از جنس فولاد.

در عصر هواپيما، ميتوانيد چند کيلومتر
از بالاي سر قرباني خود پرواز کنيد و با زدن تنها يک دکمه ي کوچک
کار او را بسازيد. در اين صورت تنها به يک اقيانوس
احتياج داريد که بين شما و قرباني حايل باشد.
به دو نظام حکومتي، به يک ملت دانشمند،
به چند کارخانه، به يک بيمار رواني،
و به سرزميني که تا چند سال کسي به آن نيازي نداشته باشد.

همان طور که گفتم براي کشتن انسان
اين روش ها همه دست و پا گيرند. روش مستقيم، ساده تر
و پاکيزه تر آن است که او را جايي در قرن بيستم
به زندگي واداريد و همان جا او را به حال خود رها کنيد.