جمعه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۴

زهير

..من سعي کرده ام و خواهم کرد آنچه را از ارتباط وقايع در نظرم مانده است بنويسم، شايد بتوانم راجع به آن يک قضاوت کلي بکنم. فقط اطمينان حاصل بکنم و يا اصلا خودم بتوانم باور کنم - چون براي من هيچ اهميتي ندارد که ديگران باور بکنند يا نه. فقط مي ترسم که فردا بميرم و هنوز خودم را نشناخته باشم، زيرا در طي تجربيات زندگي به اين مطلب برخورده ام که چه ورطه هولناکي ميان من و ديگران است و فهميدم که تا ممکن است بايد خاموش ماند ..
تا ممکن است بايد افکار خودم را براي خودم نگه دارم. من فقط براي سايه ام مينويسم - سايه اي که روي ديوار خميده است و مثل اين است که هر چه مي نويسم با اشتهاي هر چه تمام تر مي بلعد. براي اوست که ميخواهم آزمايشي بکنم شايد بهتر هم را بشناسيم، چون از زماني که همه ي روابطم را با ديگران بريده ام، ميخواهم خودم را بهتر بشناسم
افکار پوچ باشد ولي از هر حقيقتي بيشتر مرا شکنجه ميکند !!!
آيا اين مردم مشت سايه اي نيستند که براي مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده اند؟ آيا آنچه که من حس ميکنم و ميسنجم سرتاسر موهوم نيست که با حقيقت فرق دارد؟ (صادق هدايت) /


انتخاب يک جمله براي معرفي يک کتاب انقدر سخته که اکثر نويسنده ها ترجيح ميدن پشت جلد، يه توضيح کلي بنويسن.. و انتخاب چند جمله، که بتونه نمايانگر يک کتاب باشه هم به همون قدر سخته. جملاتي که به هر نحو، ارزشمندترين مفاهيم کتاب باشن؛ انقدر که بتوني با جسارت بگي باقي ش به درد نمي خورد !
گلچين زير از کتاب زهير هست (آخرين کتاب پائولو کوئليو / آرش حجازي / نشر کاروان). و البته نويسنده ش من نيستم: من هنوز اين کتاب رُ نخوندم يا هنوز موقع ش نشده که بخوام بخونم ش.. با اجازه از نويسنده ش..

* هر كسي اجازه همه كار دارد جز آن كه كسي را وادار به پيروي از جنون و عطش زندگي خود بكند.

* بهاي آزادي سنگين است به سنگيني بهاي بردگي. تنها فرقش اين است كه اين بها را با لذت و لبخند مي پردازي هر چند لبخندي آميخته به اشك.

* يكي كه ميرود معني اش اينست كه يكي ديگر مي ايد؛ عشق را دوباره پيدا مي كنم!

* تعصب تنها راه رهايي از ترديدهايي است كه همواره در كار برانگيختن و تحريك روح انسان است.

* دنيا معمولا بهترين دارايي مان يعني دوستهايمان را ميگيرد تا به ما بفهماند در اشتباهيم.

* دوست واقعي كسي است كه موقع پيشامدهاي خوب كنار آدم است كسي كه كنار ما بالا و پايين مي پرد و به خاطر موقعيتهاي ما شادي ميكند.

* دوست كاذب كسي است كه با آن قيافه غمگين و آن همدردي فقط در لحظه هاي سختي ظاهر مي شود و در واقع مشكلات ما تسلايي است براي زندگي نكبت بار خويش.

* چيزي كه وجود دارد آزادي انتخاب است و از آن به بعد آدم بايد به تصميم و انتخاب خودش متعهد باشد.

* عشق در سرشتهاي متفاوت ظاهر مي شود در تضاد نيرو مي يابد و در رويارويي و دگرديسي دوام مي يابد.

* در لحظه اي كه مردم تصميم ميگيرند با مشكلي روبرو شوند متوجه مي شوند قابل تر از آنند كه فكر مي كردند .

* انرژي و خرد به تمامي از منشا ناشناخته اي مي آيند كه معمولا به ان مي گوييم خدا.

* هيچ كس در محنت و رنج خودش تنها نيست هميشه كس ديگري هم هست كه مثل ما فكر ميكند مثل ما شادي ميكند يا مثل ما رنج مي برد و اين به ما نيرو ميدهد تا با چالش پيش رويمان بهتر روبه رو بشويم.

* خدا در مورد كيهان داده پردازي نمي كند همه چيز به هم متصل و داراي معناست هر چند اين معنا هميشه پنهان ميماند اما ما وقتي مي توانيم بفهميم كه به ماموريت حقيقي مان بر روي زمين نزديك شده ايم كه رفتاري در قبال ان ماموريت مي كنيم آغشته به انرژي شوق باشد.

* فرض كنيم دو اتش نشان وارد جنگلي مي شوند تا آتش كوچكي را خاموش كنند. اخر كار وقتي از جنگل بيرون مي ايند و مي روند كنار رودخانه صورت يكي شان كثيف و خاكستر آلود است و صورت آن يكي به شكل معصومانه اي تميز. سوال : كدامشان صورتش را مي شويد؟ سوال احمقانه ايست؛ معلوم است آنكه صورتش كثيف است. غلط است! ان كه صورتش كثيف است به ان يكي نگاه ميكند و فكر ميكند صورت خودش هم همانطور است، اما آن كه صورتش تميز است مي بيند كه سرتاپاي رفيقش غبار گرفته است و به خودش مي گويد حتما من هم كثيفم بايد خود را تميز كنم.

* براي اين كه انرژي حقيقي عشق بتواند از روحت بگذرد بايد تو را در حالي بيابد كه انگار تازه به دنيا آمده اي.....خيلي شاعرانه است اما خيلي هم سخت است چرا كه اين انرژي همواره اسير خيلي چيزهاست: تعهدات متقابل، بچه ها، گرايش جامعه...

* چيز مهم هميشه مي ماند ان چه كه مي رود چيزي است كه فكر مي كنيم مهم است اما در واقع بي ارزش است مثل قدرت كاذبي كه گمان مي كنيم براي در اختيار گرفتن انرژي عشق داريم.

* وقتي سرگذشتي را تعريف مي كني يعني هنوز از آن رها نشده اي.

* در زندگي هر كس همواره اتفاقي وجود دارد كه عامل اصلي توقف پيشرفت اوست.

* بهتر است آدم گرسنه بماند تا تنها. چرا كه وقتي تنهاييم انگار ديگر بخشي از بشريت نيستيم و منظورم نه تنهايي داوطلبانه كه تنهايي تحميل شده است.

* ظاهرا در همه جاي دنيا خيلي ها دارند نسبت به موضوع مشتركي هشيار مي شوند و خيلي شبيه هم رفتارمي كنند.

* الوهيت در هر مكان وهر لحظه اي حضور دارد. الوهيت را نمي توان از طبيعت بيرن كشيد و در كتابها گذاشت يا در چهار ديواري حبس كرد.

* در بركت نمي توان صرفه جويي كرد. بانكي نيست تا بركات را در ان ذخيره كنيم تا وقتي با خودمان به ارامش رسيديم برگرديم و از انها استفاده كنيم اگر از آن لذت نبريم انها را لاجرم و براي هميشه از دست مي دهيم.

* عشق بيماريست كه هيچ كس درمانش را نمي خواهد. انكه عشق بر او هجوم مي برد، پس از هجوم ميلي به برخواستن ندارد و آنكه از عشق رنج مي برد ميلي به شفا ندارد.

* رنج موقعي زاييده مي شود كه انتظار داريم ديگران به شكلي دوستمان بدارند كه خودمان مي خواهيم نه به شكلي كه عشق بايد متجلي شود، آزاد و بي اختيار ما را با قدرتش هدايت كند از توقف بازمان بدارد.

تکمله:
مرسي از دوستي که قسمت هاي زير رُ برام آف گذاشته بود:

* او زماني مرد که هنوز زنده بود.

* گدا تجسم بدبختي است. اما از چشم هايش اين طور بر مي آيد که از چيزي لذت مي برد. غم دورنِ آن چشم ها انقدر بارز است که نمي توانم باورش کنم.

* مهم نيست، و کسي نيست تا درباره ي زندگي با او حرف بزنيم، و دنيا مي تواند بدون حضور ناآرام ما، به خوبي و خوشي به راهش ادامه بدهد.

* هيچ کس نبايد از خودش بپرسد چرا خوشبخت نيستم؛ ويروس نابودي همه چيز در اين سوال است. اگر اين سوال را از خودمان بپرسيم، بعد مي خواهيم بفهميم چه چيزي ما را خوشحال مي کند. اگر چيزي که خوشحالمان مي کند با زندگي فعلي مان متفاوت باشد؛ يا ناگهان عوض مي شويم يا خوشبختي مان از اين هم کمتر مي شود. چيزي بدتر از اين احساس نيست که وجود يا عدم وجود ما براي هيچ کس مهم نيست.