تو دو سه تا از اين سايت ها که مربوط به «سوپ مسيحي» بود، به عنوان شعار، بالاي صفحه يه جمله از مزامير رُ نوشته بود که من هم کپي مي کنم:
unto my feet, and a light
unto my path.
کلام تو چراغ راهنماي من است،
نوري ست که راه را پيش پايم روشن مي سازد!
(البته خودم ترجمه نکردم! کتاب مزامير رُ باز کردم !!)
پ.ن. کتاب مزامير که به زبور داود (زبور داوود) نيز شهرت دارد، مجموعه است از شعر و سرود که به زباني شيوا روحيات و رويدادهاي تاريخي قوم يهود را بيان مي کند. بيشتر بخش هاي اين کتاب در زمان داوود پادشاه و کمي بعد از آن نگارش يافته و موضوع الي کتاب «پرستش» است. زبور داود را قوم يهود پس از بازگشت از اسارت بابل و به هنگام بازسازي خانه ي خدا، به عنوان کتاب سرود به کار مي برد..
تو اين بگرد بگرد ها دو تا فرهنگ لغت جالب هم پيدا کردم: فرهنگ لغت اصطلاحات مربوط به پنير (و باقي فراورده هاي لبني) و gambling glossary ! (اصطلاحات مربوط به قمار). مورد ديگه اي هم که فکر نمي کردم رو نت باشه، و بود و خيلي هم عالي: thesaurus تصويري هست در اين آدرس !
* چند روز پيش يه اشتغال به تحصيل مي خواستم.. و خُب من هيچ وقت حوصله ندارم خودم برم سراغ رئيس داشنکده و اينا و ميدم به منشيه، مثلاً فردا ميرم ميگيرم ش.. اون روز هم ساعت دو / سه عصر بود رفتم گرفتم، همين جوري ديدم تا اون جا که رفتم، بردم که بايگاني شماره بزنه و تموم بشه..
خانومه گفت الآن نيستن که وارد کامپيوتر کنن، برين فردا بياين.. بعد (واسه فضولي؟) رو فرم رُ خوند و گفت شما فلاني هستين؟ گفتم آره خُب.. بعد گفت ببخشيد! کاغذ رُ مهر زد و گفت شما برين؛ تموم شد کارتون. من خودم مي گم فردا وارد کامپيوتر کنن و نمي خواد شما بياين ديگه.. (من هم همين جوري داشتم نگاش مي کردم!!) بعد گفت به خونواده سلام برسونين !! lol خيلي کف کردم که ديگه نمي خواست دوباره از اون پله ها برم بالا ! هر چند نمي دونم اصلاً کي بود، اما از اين به بعد يه نفر به کسايي که وقتي مي بينمش بايد سلام کنم اضافه شد ! :p
در ادامه ي پست قبلي.. دو تا سايت ديگه واسه دانلود آهنگ هاي mp3 خارجي: ام پي تري فيوژن و فري امپيتري آلبومز . مرسي از دوستي که اينو آفلاين گذاشته بود..
«من قوي هستم!»
هر صبح
قبل از اين که خورشيد بيرون بيايد
و با نوازش داد بزند
«من قوي هستم»
از جايم بلند مي شوم
اشک هاي ديشب م را پاک مي کنم
تمام کساني را که دوست دارم، بيدار مي کنم
براي صرف صبحانه به آشپزخانه مي برم
در را رويشان قفل مي کنم
و همه ي آن ها مي فهمند که گول خورده اند ! - آن جا حمام است!
آن هم حمام آب سرد. ! -
همه چيز را آتش مي زنم
سرم را مي تراشم
داد مي زنم:
«من قوي هستم»
خورشيد مي ترسد
و ديگر بيرون مي آيد.
// مريم پاليزبان.
* چند وقته مي خوام يه کم بشم ضدحال واسه بقيه !!
خيلي وقته که تقريباً هر پيشنهادي هر وقت شده گفتم آره.. شب امتحان مياي بريم بيرون؟ آره ! دو شبه نخوابيدي: بريم بگرديم؟ آره ! فلان فيلم مزخرف رُ دو بار ديدي، مياي با هم بريم ببينيم؟ آره !!
دليل اصلي ش هم اين بوده که برگزار شدنِ يه جشن تولد رُ از امتحان فرداش مهم تر مي دونم.. يا حالا من که دو شبه نخوابيدم؛ اين هم روش! يا اون جريان سينماهه: مهم با هم بودنشه و اين که همديگه رُ ببينيم نا فيلم يا پول بليت ش..
و خُب اين باعث شده خيلي ها چون ميدونن من اصولاً هر پيشنهادي بشه معمولاً نه نميارم، من ديگه جزو برنامهريزي نيستم.. خودشون قرار مي ذارن و فقط آخرش به من هم ميگن که فلان !
... ديشب داشتم فکر مي کردم يه کم هم ضدحال بشم بايد جالب باشه! فوق ش شايد تو چند تا جمع و مهموني و خيابونگردي و غيره نباشم، واسه مدتي بد نيست ؛)
People can take everything away from you
But they can never take away your truth
But the question is..
Can you handle mine? . . .
يه نکته ي جالب ! اگه توجه کرده باشين تو ياهو مسنجر جديده (6) ديگه گزينه ي به اسم Join user in chat room وجود نداره.. خُب، راه حل؟ اولبايد با پروفايل / آيدي اي که مي خواين وارد يه روم همين جوري بشين، بعد گزينه ي Go to hat user رُ از منوي chat انتخاب کنين و تو قسمت دوم ID طرف رُ بنويسين !
My Black Little Heart
He knows me. From every conceivable angle he's studied me, pawed me, inspected me. He's cradled my heart in his hands and caressed it, trying to stroke away the dirty black specks.
And he has. He's faded them with his rubbing, a shiny new gift for me. He holds it out to me and I shake my head no, not wanting to take it. No, you keep it, its yours. But he insists. Take it, his eyes say, just take it back.
I stand there staring at the floor, drawing my toe back and forth across the carpet. He motions once more, pushing it towards me more forcefully this time. I clench my hands together behind my back and pretend not to notice.
There's a moment of silence and as I look up I see how heavy it is for him, how my heart is pulling him down, making him stoop. He looks tired.
Suddenly he lunges, grabbing a wrist from behind my back and twisting it out in front of me, palm upward. His fingers cut off the blood flow and my hand begins to throb as he drops the plump little orb into my open palm.
No, please, no. I'm shaking my head but he's not looking.
I stand there, shiny new heart in hand as he walks away. When he's gone I close my hands over it, massage it, try to mimic the feel of his fingers so I can still pretend. It might work.
It doesn't. For the longest time I stand there inspecting it, watching the dirty black specks reappear and merge until they cover the surface. My black little heart, back again.
I slide it into my pocket and walk on.