جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۳

آينه

درساي دانشكده يه كم سخت شده. حجم كتابا كه خيلي زياده؛ من هم كه هنوز هيچي !
يه آهنگِ خوشگل ديگه واسه دانلود: lady Darbanville
ديگه؟ اين فلش خوشگل که آهنگ ش معرکه ست، و متن ش و عکس هاش..

ديروز روز جهاني موسيقي بود؟ چه جالب !
شديداً بهم ثابت شد که هميشه من درست حس مي کنم،
اما الکي به خودم مي‌گم شايد هم اين طوري نباشه..
شايد هم نه...
حداقل خودم و خودِ طرف مي دونه که همين جوريه که من فکر مي کنم؛
و باقي ش همه ش فيلمه.. يا نه! سرياله..
// زماني که ديگه هيچي واسه ت ارزشي نداره.
و هيچ خاطره اي..

هيچ توجه كردين انگشتر چه قدر رو رفتار و حالت قرار گرفتن دست و باقي موارد تأثير داره؟ خصوصاً يه انگشتر با نگين (مثلاً ياقوت و..) و يه كم بزرگ! اصلاً حتا رو طرز برخورد آدما هم تأثير مي‌ذاره !
فكر كنم گوشواره هم همين‌جوري باشه، هر چند امتحان ش نكردم..

آينه
من از جنسِ نقره ي خالصم
بدونِ تعصب هر چه را كه مي بينم
فوري مي بلعم
بدونِ وهم عشق يا نفرت
ظالم نيستم، فقط صادق م
مثل چشم چهارگوشِ خدايانِ‌قبايل
بيشترِ وقت ها
به ديوارِ رو‌به‌رو خيره مي شوم
و به فكر فرو مي روم.
ديوار صورتي ست با لكه هاي كوچك
مدت هاست كه به آن نگاه مي كنم
گاهي فكر مي كنم كه اين ديوار
بخشي از قلب من است
اما گاهي سوسو مي زند و ناپديد مي شود
چهرا ها و تاريكي
ميانِ ما فاصله مي اندازد.
حال من دريا هستم
زني به سوي من خم مي شود
و در من
خود را جست و جو مي كند
سپس به سوي شمع و ماهِ دروغگو برمي‌گردد
من پشتِ او را مي بينم
و صادقانه منعكس مي كنم
او با اشك و دستانِ مشوشِ خود
به من جواب مب دهد
من براي او مهم هستم
هر روز نزدِ من مي آيد و مي رود
و هر صبح
چهره ش جايگزينِ تاريكي مي شود
او در من
دختري جوان را غرق كرده است
و در من يك پيرزن
هر روز به جست و جوي او از خواب بر مي خيزد
مثل يك ماهي ترسناك ...
// silvia plath - شاعر امريكايي