بالاخره رفتم يه کتابخونه ي ديگه هم خريدم ! کل شيراز رُ گشتم، باز هم اوني رُ که مي خواستم نشد اما خُب ديگه حوصله ي سر و کله زدن با اينا رُ ندارم که بدم واسه م بسازن.. بد هم نيست، شش طبقه ست، تقريباً بزرگه.. بره کنار اون دو تاي ديگه بايد قشنگ بشه :)
قراره فردا تحويل بگيرم ش !
اگه بدونين چه قدر فروشنده هاش باحال بودن (اتفاقي کلي هم مشتري اين مغازه هه هستيم ما! هميشه همه جا رُ مي بينيم و اين بهترينه.. چند وقت پيش هم چندتا تخت خواب از خودش خريديم و غيره..) تو کل مغازه چهار نفر هستن که يکي شون بزرگتره (پنجاه ساله مثلاً) دو تا جوونِ بيست و پنج / سي و يه پسر دوازده ساله.. همه هم همديگه رُ حاجي و سيد صدا مي کنن.. مثلاً همين بچه هه اسم ش بود «آقا محسن» و بقيه هم «حاج احمد» و «سيد رضا»... نمي دونم شايد نشونه ي مسلمونيه بيش از حده: همه شون پيرهن و شلوار مردونه ي خيلي افتضاح و ريش هاي نامرتب.. اون پسر بچه هه هم از همه بدتر !
عصر رفته بودم، بيست دقيقه معطل شدم تا طرف نمازش رُ بخونه و بياد حساب کنه. ديگه حسابي عصباني شده بودم اما خُب چاره ي ديگه اي هم نبود. همه جا رُ گشته بودم و اين بهترين شون بود..
Dodgeit: يک سرويس ايميل که البته فقط ميشه باهاش ايميل دريافت کرد. ويژگي ديگش داشتن RSS براي ايميلهاي دريافتيه. جالب تر اينه که اصلا ثبتنام نميخواد! تازشم هر کسي ميتونه ايميل شما رو ببينه! خلاصه اينکه چه با ميل چه بي ميل به من بزن يه ايميل :) !!
ازم خواست براى يه هفته تنهاش بذارم . گفت مى خواد فکر کنه . به چى ؟ بهم نگفت . تو اين يه هفته همش وسط آدمهاى ديگه پيداش مى کردم . وسط دوستهاى رنگ و وارنگش . هميشه تنهايى هات اينقدر شلوغه ؟ /
ديگه دارم مطمئن ميشم از ارکات برم.. هر چند روز يه بار که سر مي زنم صد و خورده اي ايميل ! اين friends of friendsش خيلي افتضاحه ! وگرنه من خيلي دوست ندارم.. شايد هم يه کاري کنم ديگه هيچ ايميلي نياد.. فعلاً نمي دونم خيلي.
امروز ظرف شستم !!!!!!!
من از يه چيزايي خوشم نمياد و هيچ وقت انجام نميدم. بعضي از اين موردها رُ حتا يک بار هم تو عمرم انجام ندادم، اما خوشم نمياد هم انجام بدم... ظرف شستن هم تو خونه هميشه به عهده ي ديگروون بوده چون اصلاً خوشم نمياد. (من حاضرم آشپزي با من باشه يا چيدنِ سفره اما ظرف شستن هرگز!) اگه عمق فاجعه رُ مي خواين بدونين: چند ماه پيش بود که هيچ کي خونه نبود من هم تو اون چند روز سعي کردم همه ش ساندويچ بخورم که ظرف کثيف نشه.. و در هر حال يه مقداري بود واسه شستن.. من هم خيلي ريلکس همه شون رُ ول کردم و رفتم مسافرت.. بعد از بيست روز که برگشتيم تقريباً خيلي افتضاح شده بود! رو ظرف ها کپک شده بود (تازه اين حالت خوب ش بود!!) ظرف هايي که ميشد هنوز استفاده کنيم رُ مامان مجبور شد چند روز بذاره تو وايتکس ! (تا اين حد!!) و خُب حرف آخرم هم اينه که من اصلاً بلد نيستم ظرف بشورم..
اما نمي دونم چرا، مامان همين جوري گفت من بايد برم و ظرف ها رُ تو بشور.. من هم شستم !!! نوار رُ روشن کردم صداي بلند و کف و شروع کردم به شستن! البته خيلي نبود اما عجيب بود واسه خودم هم ! وايسادن ش خسته کننده ست يه کم..
تجربه ي جالبي بود ! ؛)
پ.ن. اين سايت رُ از دست ندين! کلي بازي فلش قديمي... ياد قديما به خير :)
پ.پ.ن. نمي دونم چرا همه ش ديروز اين جمله تو ذهن م بود که : birds of a feather, flock together (ترجمه ش: پرنده با پرنده، باز با باز..)
ديروز رفتم کتاب فروشي... بر خلاف قولي که به خودم داده بودم (که تا کتاب هام رُ نخوندم ديگه نخرم) رفتم کتاب فروشي! تو يک سال اخير شايد فقط چند بار رفته بودم اون هم بيشتر واسه هديه خريدن.. ديروز اون خونه هه بودم، قرار بود برم بانک واسه کسي پول بريزم به حساب، اما قبل ش همين جوري رفتم کتاب فروشي.. يک ساعتي فکر کنم اون جا بودم! کلي کتاب خوندم و آهنگ گوش کردم و کتاب خريدم! حدودِ 1600 صفحه (و البته هر چي پول همراه م بود! ..بانک هم نرفتم ديگه خُب!) اگه همه شون رُ تا آخر تابستون بخونم يه کم فکر مي کنم که تابستون م رُ هدر ندادم!
هه! يکي از استادا منو ديده، بعد پرسيد نمره ت خوب شد (يا «نظرت در مورد نمره اي که بهت دادم چيه؟») من هم راستش هنوز نرفتم بعضي نمره هام رُ چک کنم (و باقي ش هم يادن نيست چند! فقط مي دونم پاس شدم!!) من هم همين جوري گفتم «آره، بد نشده.. مرسي» طرف هم نميدونم واسه چي پرسيد چند شدي؟ من هم يه کم فکر کردم که اين استاده کدوم درس بوده و اينا... بعد گفتم راستش هنوز نرفتم چک کنم! بعد از يک ماه... !!
نميدونم چرا استادهاي محترم فکر مي کنن نمره مهمه.. اگه مي خواستم بيست بگيرم مي رفتم ابتدايي و راهنمايي (تنها سال هايي که معدلم بيست بود!) يکي نيست بگه زندگي مهم تر از اين حرفاست. اولاً که درس ها و دانشکده در رده ي سوم و چهارم قرار دارن، دوم که نمره خودش جزو پايين ترين رده هاست.. سخت نگير و live ur life ؛)