سخني از اما جمعه ي شهر اروميه (رضاييه؟) جناب آقاي حسني در نماز جمعه:
عزيزانِ من! مربع زندگي سه ضلع دارد: تقوا و ايمان !!!!!!!! :))))))))))))
// مرسي از حميد واسه ايميل !
دارم مي ميرم از خستگي.. ديشب که به روز يک ساعت خوابيده باشم؛ امشب هم که هنوز بيدارم.. waw ديروز ميدترم داشتم.. خيلي خيلي سخت بود: هيچ کدوم از vocabهاش از کتاب نبود (نه تنها کتاب، بلکه تا به حال تو عمرم هم نشنيده بودم!) خلاصه نه مي شد صورت سوال رُ فهميد نه جواب ها رُ !!
مطمئن هستم همه زير ?? ميشن ! ولي من کلي وق اضافه داشتم همه ش رُ چک کردم.. بايد خيلي خوب بشم؛ همه ش نتيجه گرفتم که اين جا اسم لازمه يا فلان جا فعل مي خواد و غيره.. ترم پيش شدم ?? فکر کنم؛ واسه اولين بار يه کم طمع رقابت رُ احساس کردم (آخه يه نفر شد ??.. چرا؟ چون من غيبت داشتم و استاد گفت از activity کم مي کنه..)
دقيقاً هيچ وقت حس رقابت نداشتم؛هميشه من کار خودم رُ کردم و بقيه کار خودشون رُ .. الآن هم حس رقابت ندارم که درس بخونم يا هر چيزيِ اما دوست دارم نمره م از اون يکي بيشتر بشه !!!! نمي دونم چرا، همين جوري!
پ.ن. جواب ش رُ گرفتم. من و اوني که گفتم هم اندازه شديم: هر کدوم ۸ تا اشتباه !!
يه کم دچار خودسانسوري شدم.. هم تو ايميل هام هم تو وبلاگ!
هيچي. همين !
يه کم دوره:
... داستانِ زندگي انسان ها ، داستانِ تفاوت نگاه هاي آن هاست،
و اين داستان ، حکايت گرِ قدرت
و توانِ خارق العاده ي تک تکِ انسان ها ست /
... کنار قوزک پايش جرقه ي زردي جست و... فقط همين! - يک دم
بي حرکت ماند. فريادي نزد. مثل درختي که بيفتد آرام آرام به زمين
افتاد که با وجود شن از آن هم صدايي بلند نشد. /
... اين آخرين بلاگ من در سال 1380 خواهد بود:
انسان به همان نسبت که مي تواند دوست داشته باشد ، وجود دارد. /
يه متن (طولاني شايد) هست که مي خوام بنويسم دو روزه، ديروز که وقت نشد امروز هم حس ش نيست: اگه قرار باشه يه چيز خوب بنويسي بايد خودت هم خوب باشه حالِت!
دو تا اتفاق بد واسه م افتاد اين چند روز...
مي دونين؟ اصلاً واسه م مهم نيست (و نبوده) که خيلي ها چه جوري فکر مي کنن يا حتا چي پشتِ سرم مي گن. اما دقيقاً تو دو تا مورد (و دو جاي کاملاً متفاوت) من يه کاري انجام دادم که حالا نگيم توقع داشتم؛ اون ۶ / ۷ ساعتي که وقت گذاشتم هم به کنار؛ هر جوري حساب مي کنم، لطفِ خيلي بزرگي در حدّ خيلي ها بوده.
اون وقت هر دو تاش واسه من نتيجه ي منفي داشت..
فقط مي تونم بگم خيلي خر هستن خيلي ها !
شديداً با همکلاسي هاي کلاس بيرون دوست شدم! البته همه بزرگ هستن مثل هميشه؛ طرف دکتره زن و بچه داره يا اون يکي مهندسه برنامه نويسه و غيره..
ديروز به پيشنهادِ اوليه ي من (که اون اول همه گفتن نامرديه و نه، اما بعد همه قبل کردن که تو اون موقعيت بهترين و تنها کاره) ؛ همه با هم رفتيم پيش رئيس آموزشکده.. !
به نظر من هنوز هم ما کار درست رُ انجام داديم و کل مطلب هم به عنوان يه secret بين خودمون موند؛ حتا اون کاغذ امضاها هم پاره شد و غيره.. من که مي گم business is business اما بقيه (بقيه؟ کل کلاس ۴ نفر هستيم!) نظرشون منفي بود (اين عذاب وجدان شون منو کشته!)
حالا اين همه حرف که چي؟ ديشب ساعت ۹ اين اتفاق افتاد تقريباً...
.. امروز که همديگه رُ ديديم: اول از من پرسيدن اتفاق خاصي نيوفتاده؟ من هم گفتم نه (يا اگه افتاده هم نفهميدم) بعد تعريف کردن که يکي شون همون موقع که ميره خونه؛ تصميم مي گيرن برن بيرون با ماشين برگردن؛ جلوي خونه (تو اون ترافيک فکر نکنم سرعت بيشتر از ۴۰ تا حداکثر) يه پژو ميزنه و سمندِ دوستِ ما له ميشه !
اون يکي هم يه بلاي مشابه سرش اومده بود: خيلي الکي يه کاري که دو هفته داره روش کار مي کنه هِي خراب ميشه تا نهايتاً مي اندازه ت ش دور !
.. مواظب باشم !
(البته پيش گويي بچه ها اين بود که تو دانشکده يه اتفاقي واسه م مي افته!)
There's nothing better than a good lie !
اگه هنوز کليپ everybody's fool رُ نديدين، نصف عمرتون بر فناست ! (evanescence آلبوم fallen) دانلود کنين: WMA. با فرمت هاي ديگه: اين جا !