مي دوني؟ يه زماني واسه وبلاگ نوشتن م دليل داشتم.. البته هر دوراني يه هدفِ متفاوت. که فکر کنم از طرز نوشته هام معلوم باشه.. اما الآن؟! ...
نه واسه بلاگيدن فقط، واسه خيلي چيزاي ديگه، خيلي کارهاي ديگه... حتا خيلي حرف ها و طرز فکرها...
فعلاً هيچي نمي دونم. فقط همين!
امروز مسعود اسداللهي داشت؛ نمي دونم بحثِ چي بود اما شوي «با هم» گوگوش رُ گذاشته بود و شروع کرد صحبت کردن که هنوز واسه خيلي حرف ها زوده و فقط اينا مي تونه تو حرف باشه...
هر چند از لحنِ بيان ش خيلي خوشم مياد، اما يه جورايي کاملاً باهاش مخالف م. مي دوني؟ دوست ندارم کسي که حرف هاش يه جورايي متقاعد کننده هست؛ اشتباه بگه.
اين که بخواي به بهتر شدن فکر کني خوبه. اما اين که بخواي الآن رُ هيچ بدوني..
مي دونم.خيلي اتفاق ها افتاده. شايد خيلي چيزايي که بايد داشته باشيم رُ نداريم. اما بهتر نيست با همينايي که داريم زندگي کنيم؟ قبول که ?? سال بهمون ظلم شده، اما آيا دوباره لايق شادي نيستيم؟
اون طرز زندگي يي که ما مي خوايم اصلاً به حکومت ربطي نداره. هيچ فرقي نمي کنه چه طالبان بياد اين جا که ملکه ي انگليس؛ مردم جوري رفتار مي کنن که خودشون صحيح مي دونن. / و متأسفانه خيلي چيزهاي صحيح رُ هنوز نمي خوان قبول کنن.
وضع اقتصادي همه جاي دنيا خرابه. اين جا بدتر ! فرضاً مجلس جديد يا هر دولتِ جديد تو ايران کاري کنه که تورم نصف بشه (يعني ندينگي آدما دو برابر بشه) . اما چَک و چونه زدن سرِ ? تا يک تومني (کرايه تاکسي) يا انعام دادن (هر مقداري) به يک نفر، ساليانه حتا اون مقدار نميشه که واسه شما مشکل به هم بزنه.
اين کارا فرهنگ مي خواد. نه پول مي خواد نه سياست. کاش يکي از اونايي که مردم حرف ش رُ مي خرن از اين چيزا به مردم ياد مي داد..
بهشون مي گفت بايد به همديگه احترام بذارين.. بهشون مي گفت: اگه همه روزي يه لبخند به هم تحويل بدن، حداقل به همون مقدار هم تحويل مي گيرن..
حتماً مي دونين کرديت کارت چيه. چيزيه که ما تو ايران نداريم البته و هيچ وقت هم نخواهيم داشت. دو تا مشخصه داره: اول اين که يه موسسه ي دولتي يا خصوصي بر اساس پيشينه ي شما بهتون در ماه يک مقدار اعتبار ميده که شما در طولِ ماه خريد مي کنين. و اولِ ماه که حقوق تون به دستتون مي رسه ميرين اون رُ مي پردازين.
اما نکته ي دوم طريقه ي استفاده از اون هست:
شما هر جا که بخواين استفاده کنينُ يه پسورد جديد از شرکت مي گيرين (مثلاً ???) و به اون مغازه مي گين شماره کارتِ من فلانه و پسوردش هم اينه. اين پسورد به اندازه ي يک بار استفاده معتبره (يعني مغازه پول خودش رُ رو يه فيش -سه نسخه- مي نويسه و واسه شرکت مي فرسته تا بهش پرداخت کنه. و بار بعد که شما از جاي ديگه خريد مي کنين پسورد عوض ميشه. پسوردِ جديد رُ به مغازه دار بايد بدين و همين طور ادامه داره.)
به نظر خيلي الکيه، نه؟ اين جوري هر کسي مي تونه يه مقدار بيشتر پول برداره و کلاه برداي کنه (يه حداقل سايت هاي اينترنتي و فروشگاه هاي تلويزيوني که اسم و رسم ندارن)
اما چرا اين اتفاق نمي افته (يا حداقل در اون حدّ وسيع که بايد نمي افته؟) جواب ش ساده ست: اقتصاد غرب رو يه اصل کلي بنا شده:
من به پولِ تو دست نمي زنم. تو هم به پولِ من دست نزن.
اين اون فرهنگيه که «مردم» بايد بفهمن ش. بايد انجام ش بدن.
من اگه خوب باشم به نفع تو هست. اما چون باعث ميشه تو هم -نسبت به من- خوب باشي پس به نفع خودم هست !
قبول دارم که ايران تازه اول سرازيري ش هست. مطمئناً بيست سالِ ديگه به حدي افتضاح بشه که اروپايي هاي دوره ي رنسانس يا عرب هاي قبل از اسلام هم نبودن. اما اين انحطاط فقط فرهنگيه.
شايد مردم حق شونه، خودشون خواستن!
يا بهتره بگيم خودشون نخواستن عوض بشن (و فقط سعي کردن بقيه رُ عوض کنن. در حالي که هميشه مي دونستن راهِ حل اينه که خودشون رُ ، طرز فکرشون رُ و رفتارشون رُ تغيير بدن..)
اما يه چيزي هم هست. هيچ وقت همه از بين نمي رن. هميشه ضعيف ها مي بازن.. همون جور که الآن خيلي ها به خيلي پُست ها رسيدن. خيلي هايي که سال هاي قبل يه آدم عادي بودن مثلِ من و تو !
......... سعي کن تو قسمتِ بعدي برنده باشي حداقل. سعي کن زندگي خودت رُ نجات بدي. وظيفه ي تو اين نيست که «ايران» رُ نجات بدي. وظيفه ي تو اينه که «مردم ايران» رُ نجات بدي و اولي ش خودتي!
: خوشبختي هيچ چيز نيست
حتي تكرار يك خوشبختي هم نيست
خوشبختي برادري است كه برادرش را عاشقانه دوست دارد
و مادري كه هيچ وقت نمي گويد، پسرم دوستت دارم
خوشبختي ديدن عكس كسي است كه ديگر نيست
خوشبختي كسي است كه ديگر نيست
خوشبختي هيچ چيز نيست
خوشبختي يك بدبختي است... /