جمعه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۳

کاز آيم بروکِن..

معلم اول ابتدايي، با مهربوني تمام سعي مي کنه واژه هاي ساده رُ به بچه ها ياد بده: آب، نان... زد، رفت.. باد، آب.. و بچه ها با علاقه ي مفرط تکرار مي کنن: آب، نان... زد، رفت.. باد، آب.. آمد، رفت..
دبيرستان فارسي دو بخش ميشه: ادبيات و زبان؛ متون و قواعد.. و معلم بعد از معرفي اسم و فعل مثال مي زنه: آب، نان... آمد، رفت..
نكته ي خيلي آسونه ش افعال? تك واجي هست، نمره بيار امتحان ! رفت..

هر چي فكر مي كنم، مي بينم اولين چيزي كه ياد گرفتم همين يه كلمه بوده. از همون اول، نيومده فعل? «رفت» رُ به عربي صرف کرديم. تو انگليسي ازش مثال زديم و باهاش زندگي کرديم..

کاز آيم بروکِن..
<br />


لعنت به هواپيما، لعنت به فرودگاه..
لعنت به اتوبوس، لعنت به ترمينال؛ غير از اينا چيز ديگه اي هم هست؟
هر چند خوب مي دوني اگه هواپيما / اتوبوس هم نبود پياده مي رفت.. لعنت به اون تصميم.. تصميم اون بود؟ لعنت به سرنوشت.. يعني اون؟ نه!
.. آخرين چيزي که تو اين حلقه مي مونه خودتي، و خودت. و خودت..