ظهر بود، هوا گرم بود و در انتهاي جاده سراب ِ روي آسفالت برق ميزد. مرد بدون هيچ فکري، با سرعت معمولي به رانندگي در اون جادهي خلوت ادامه ميداد. چشمش به دوردست خيره بود اما نگاهش به جاده نبود. در بين راه مسافري رُ سوار کرد، زن پيري، اما هيچ دليل براي اين کارش نداشت. پيرزن دست تکان داده بود و مرد، در سکوت انتظارش رُ کشيده بود. خودش اهل اون اطراف نبود و چند ماهي ميشد به عنوان مترجم شفاهي براي يک شرکت صادرات ميوه کار ميکرد. در اين مدت کمتر با مردم برخورد داشت اما ميدونست در محلهي آروم و امني زندگي ميکنه. تنها ارتباطش با دنياي قبلي فکسها و نامههايي بود که هر هفته چک ميکرد.
ديروز از وکيل همسرش فکسي رسيده بود که ميگفت همسر مرد در يک آتشسوزي بزرگ فوت شده، و اگرچه هنوز پليس دنبال دليل، و احياناً عامل اين آتشسوزي هست، اما طبق قانون تا يک هفته وقت دارن تا وصيتنامه رُ در حضور شوهر و فرزندان متوفي بازخوني کنن، و در اين مورد خاص بنا به اصرار خانم، جمع پنج نفرهاي بايد تشکيل ميشد که وکيل کار خبر و دعوت افراد رُ انجام داده بود.
در بين راه، زن مسافر با لهجهي غليظ به گفتن داستان زندگيش مشغول بود، و مرد رُ از خواب رفتن نگه ميداشت. مرد ميدانست که تنها چند ساعت تا جلسه وقت هست، و تصميم داشت بدون استراحت تا شهر بعدي رانندگي کند. اگه همين جوري پيش ميرفت حتماً تا قبل از تاريکي به شهر ميرسيد و مستقيماً به دفتر وکيل ميرفت. تاريکي ديدش رُ کور ميکرد و کرختي شب ماهيچههاي پاش رُ فلج.
در بين راه، هيچ حسي مرد رُ همراهي نميکرد. در ميانهي جاده و روبهروي يک راهِ خاکي پيرزن پياده شد و مرد بدون روشن کردن ضبط يا حتا راديو، در سکوت به رانندگي ادامه داد. هوا کم کم به خنکي ميزد و عطش مرد رُ دو چندان ميکرد. تنهايي مرد رُ به گذشته و مرور خاطراتش ميبرد. سه سال قبل براي آخرين بار همسرش رُ بوسيده بود و از هم جدا شده بودن؛ در سالهاي اخير، برخلاف خواست مرد، و براي کارهاي اداري دادگاه، چند باري با هم ملاقات داشتن، اما هر بار حضور ناميمون همسر جديد زن احساس خفگي رُ بر مرد تحميل ميکرد که تحملناپذير به نظر ميرسيد.
در اين سالها، مرد با تغيير محل زندگي و گرفتن شغلهاي کوتاه مدت در سرتاسر کشور به مسافرت و زندگي تنهايي خو گرفته بود و ذهنش رُ از همه چيز خالي نگه داشته بود.
در راه توقف نکرد و قبل از تاريکي به شهر رسيد. دليلي نداشت تا قبل از رفتن به جلسه، در جايي به استراحت بپردازه يا حداقل دست و روش رُ بشوره. مستقيم به در منزل وکيل رفت و باقي افراد رُ حاضر ديد. از ديدن خواهر و پدر زن سابقش خوشحال شد و تسليت خودش رُ با درآغوش گرفتشون ابراز کرد، اما به همسر دوم زن سلام هم نکرد. ديگه دليلي براي احترام گذاشتن هم نبود. وکيل با توضيح حادثه شروع کرد و گفت آتشسوزي بزرگي باعث سوختن پنج خانه و فوت يا مصدوميت صاحبان خانهها شده و از خانهي چوبي موکل تقريباً هيچ به جا مونده. توضيح داد که خوندن وصيتنامه بر اساس خواستهي موکل تنظيم شده و ماوقع جلسه نوشته ميشه.
بعد از بازگويي تمام جزئيات و خوندن بخشهايي از کتاب قانون، وکيل مهر و موم برگهاي رُ باز کرد و از درون اون نامهاي رُ بيرون آورد و به مرد داد. گفت اين نامه به صورت شخصي براي همسر اول نوشته شده و بعد از اون وصيتنامهي اصلي خونده ميشه.
مرد کاغذ رُ گرفت. اين دستخط آشنا رُ براي خيلي وقت نديده بود. با رواننويس آبي بر کاغذ شيري رنگ نوشته شده بود. مرد از جاش بلند شد، به سمت پنجرهي بستهي اتاق رفت و به خوندن نامه مشغول شده:
اين نامه در خوشبينانهترين حالت، زماني خوانده خواهد شد که من در جمعتان نيستم. اکنون وکيل، پدر، خواهر و همسر من حاضرند و محتواي نوشتهي من را تأييد ميکنند. در اين زمان که چيزي براي از دست دادن نيست بايد اعتراف کنم که من کسي نبودم که شما فکر ميکرديد. از زماني که به ياد دارم به دنبال خودخواهي خود همه چيز و همه کس را فدا کردم، حتا نزديکاني چون خواهرم. در زندگي به تو خيانت کردم و ديگر نتوانستم بار پنهانکاري را تحمل کنم، براي همين خواستم از هم جدا زندگي کنيم و با کسي ازدواج کردم که لياقتش همين من باشد. در زندگي به دو چيز پشت کردم که براي هميشه حسرتش را با خود دارم: خانوادهي خودم، و تو. اگر مادر در قيد حيات بود حتماً در انتظار بازگشت من مينشست و مرا ميبخشيد، اما تو... ديگر براي هر عذرخواهي دير شده، يادآوري روزهاي خوش گذشته مونس هميشگي اين روزهاي من است. نوامبر آينده با رضايت خود به زندگي پايان ميدهم تا بيشتر به شرافت تصميماتم پايبند بمانم. از هر آنچه که دارم خانه و زندگي قبلي به شوهر فعليم خواهد رسيد، سهم من از خانهی پدري به خواهرم و موجودي حسابهاي بانکي به تو. اميدوارم جبران بخشي از ناسپاسي زندگي مشترکمان باشد.
پانزدهم اکتبر.
بدون هيچ حرفي، نامه رُ به وکيل داد و جلسه رُ ترک کرد. چند ساعت بعد در جادهي تاريک در حال رانندگي بود، بدون اين که به چيزي فکر کنه يا سرماي هوا رُ حس کنه.