ديروز رفته م کتاب فروشي (مي خواستم هديه بخرم. چون اصولاً خودم خيلي وقته نرفتم کتاب فروشي) با اين که به خودم قول داده بودم تا همه ي کتاب ها رُ نخوندم ديگه متاب نخم، اما بين اون همه يکي هم واسه خودم خريدم: باد، شن، ستاره ها.. به اعتبار نويسنده ش (آنتوان دوسنت اگزوپري) و انتشارات ش (دارينوش) خريدم اما ويراستاريش افتضاحه. همون صفحه ي اول ش پر از اشکال ويرايشي هست. البته نکته ي جالب استيل نوشتن ش هست که مثلِ من همه ي ضميرها رُ جدا نوشته (حالا ديگه تک نيستم، يه نفر ديگه هم مثل من مي نويسه!!) البته همين مورد هم پر از تناقضه تو کتاب.. اما بايد کتاب قشنگي باشه؛
..همه ي دوستان و همه ي دشمنان م که در تو هستند، به سوي من مي آيند، و ديگر يک دشمن هم در دنيا نخواهم داشت !
ديگه اين که GMail !! راستيش من سري اول همه ي دعوت نامه ها رُ واسه خودم فرستادم، سري دوم هم تقريباً همين طور.. واسه همينه که الآن کلي اکانت GMail دارم (اما من اصلاً از GMail استفاده نمي کنم!!!!) حالا اينا مه هيچي، فکر مي کنم با اين سري جديدي ها که تو راه باشه يه پنجاه تايي دعوت نامه دارم. اگه کسي هست که هنوز GMail نداره بگه، در ضمن ترجيحاً آشناها، اگه ما هميدگه رُ به طريقي مي شناسين معرفي کنين..
Tomorrow Never Dies . . .
Life is journey of millennia, which knows no destination, except mystery.
There's awesome silence soaring deep down until one fine day some of us
realize that we are getting attracted to some beautiful stranger. And all
our saved up wishes starts coming out. Our eyes looks brighter in the
presence of that beautiful stranger.
We have decided that we want to spend the rest of our life with them and not
knowing whether they would be spending it with us or not.
So every one of us are not lucky every time. But we should appreciate the
feelings of the other person even we cant reciprocate to them in the similar
manner.
"Gravity is not responsible of people to fall in love.. it just happens"
and when it does happen don't wait for the right time to express..
because right time is when your heart beats faster.. If you love someone
don't wait for tomorrow.. or for the other person to make the move..
agreed "tomorrow never dies".. but also remember.. "tomorrow never
comes . . . " (Trust me, don't be late . . .)
جالب توجه دانشجویان محترم
یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال نوشتن بود؛ روباهی از نزدیکی رد میشد؛
روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامهام را می نویسم!
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامهات چی هست؟
خرگوش: من در مورد ایکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند! نکنه قصد داری که از این مزخرفات دفاع کنی!
خرگوش: مطمئن باش که می تونند، من می تونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا!
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و به نوشتن خود ادامه داد.
در همین حال، گرگی از آنجا رد می شد
گرگ: خرگوش چکار میکنی؟
خرگوش: من دارم روی پایان نامهام که یک خرگوش چطور می تونه یک گرگ رو بخوره، کار می کنم!
گرگ: تو که تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: چرا که نه دلایل علمی دارم، می خواهی بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند. خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادامه داد
حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبر است!
در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها و استخوان های گرگ ریخته بود. در گوشه دیگر لانه، شیر قوی هيکلى در حال تمیز کردن دهان خود بود
نتیجهگیری فلسفی:
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشه!
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامهتان داشته باشید یا نه!
!اون چیزی که مهمه اینه که استاد راهنمای شما کیه!!! /