Antigone اسم تراژدي اي ارسطويي ست که توسط سوفوکل (Sophocles) در سال 440 قبل از ميلاد نوشته شده، و در اصل ادامه اي هست بر تراژدي قبلي ش «اوديپ» (Oedipus Rex) که ده سال قبل تر نوشته بود..
«اين زندگي آدمي از آغاز خلقت تا پايان آن به پشيزي نمي ارزد. کيست در اين جهان که اگر به درستي بنگرد، نيکبختي خود را جز خواب و خيالي نبيند. اين است اوديپ، عبرتي از بي اعتباري جهان، مثالي از پوچ بودنِ شادکامي فرزندان آدمي..»
// سوفوکل
مقدمه يک:
در قرن هشت پيش از ميلاد، يونان پايتخت فلسفه ي دنيا بوده و يکي از بزرگترين هنرها، سرودن شعر بوده.. در اون زمان مردم خدايان و الهه گان (ايزدان و ايزدبانوان) رُ ستايش مي کردن. يکي از اين خدايان ديونيز (Dionysus) بود؛ خداي شراب و باروري.. ديونيز در يونان باستان، خدايي رنج ديده ست که خودش مرگ و رستاخيز رُ تجربه کرده و در گرفتاري ها، به مردم کمک مي کنه. آيين پرستش ديونيز به هفتصد سال قبل از ميلاد بر مي گرده؛ هر ساله در سالروز تولدش، پايان ماه مارس تا اول ماه آوريل، جشني مي گرفتن و در اون، 50 نفر همخوان در لباس بز (بز نمادِ ديونيز هست) گرداگرد محراب اون (که بهش ارکسترا Orchestra مي گفتن) جمع ميشدن و قصيده هاي آهنگين (Choral Ode) مي خوندن. اين جشن پنج روز ادامه داشت و به اون سرود، تراژديا (Tragedia) به معني نغمه ي بزمي مي گفتن.
در سال 534 پيش از ميلاد مسيح، نمايش تراژدي کاملاً رسمي و بخشي از آيين هاي سالانه ي ملي يونان ميشه که در تماشاخانه ها نمايش داده ميشد و کاملاً همگاني بوده. در نخستين روز جشن ميلادِ ديونيز راه پيمايي و جشن و سرور بوده، روز دوم، ده سرود آهنگين خونده ميشده و در هر روز از سه روز ديگه، سه تراژدي، يک نمايشنامه ي نيمه خدايان (Satyr Play) و يک کمدي به نمايش گذاشته ميشده..
در ضمن مضمون همه ي اينا، بيشتر ستايش خدايان و دادن درس هاي اخلاقي و اجتماعي به مردم بوده، و در پايان هم به بهترين نمايشنامه ي اون سال جايزه مي دادن.. در اون زمان، آشيل (Aeschylus) از برترين نمايشنامه نويس ها بوده که تونسته بود دوازده بار جايزه ي نخست رُ کسب کنه..
مقدمه دو:
سوفوکل (Sophocles) در کل يکي از خوشبخت ترين انسان هاي زمان خودش بوده. در سال 496 در کولونوس (Colonus)، در يونان به دنيا مياد. نزديک نود سال در شهرت و محبوبيت و شادکامي زندگي مي کنه و بعد از مرگ هم -تا به امروز- شهرت ش رُ حفظ کرده. از ابتدا در يه خانواده ي ثروتمند به دنيا مياد، زير نظر عالي ترين مربيان و معلمان درس ياد مي گيره. در بيست سالگي به دليل «اندام برازنده و سيماي جذابش» به عنوان مظهر آراستگي و زيبايي و جذابيتِ يک مرد يوناني شناخته ميشه و مجسمه هاي مرمرين اي که از پيکرش مي سازن در تمام يونان طرفدار پيدا مي کنه.. بعد به عنوان يک سلحشور يوناني، لباس رزم تنش مي کنه و به ميدان جنگ ميره (باز هم افتخاراتي کسب مي کنه) و بعدتر به سياست رو مياره و در نهايت به هنر.
زماني که سوفوکل تصميم مي گيره از سپهسالاري کنار بکشه و نمايش نامه بنويسه، کسي به اسم آشيل، قلب تمام يوناني ها رُ تسخير کرده بود.. سوفوکل به مصاف ش ميره و با اولين اثرش که غم نامه اي بود به نام «تريپتولموس» (Triptolemus) تونست برنده ي جايزه ي اول بشه و آشيل رُ شکست بده. در کل سوفوکل بيش از يکصد و بيست نمايشنامه مي نويسه (اگرچه فقط هفت تاش به جا مونده) و بيست بار جايزه ي نخست ادب زمان رُ از آنِ خودش مي کنه.
انتيگني (Antigone) :
يکي از معروف ترين نوشته هاي سوفوکل. قبل از خوندنِ ماجرا يه مقدمه ي کوچيک لازمه: اکثر تراژدي و نمايشنامه هاي يونان باستان بر اساس اسطوره هاي اون زمان سروده شده، يعني در اون زمان، شخصي به اسم انتيگني وجود داشته، يا شخصي به اسم اوديپ. البته بنا بر چيزي که گفتن، آنتیگني وجود داشته؛ اما به عنوان يک آدم معمولي؛ اين که دختر اوديپ و جوکستا (شاه و ملکه ي شهر تبس) بوده. و سوفوکل اون رُ به قهرمان تبديل کرده..
بر اساس اسطوره، اوديپ کسي هست که مورد خشم خدايان قرار گرفته، همسرش (که مادر واقعي ش هم بوده) ؛ جوکستا، خودش رُ از سقف اتاق حلق آويز مي کنه، اوديپ خودش رُ با سنجاق لباس جوکستا کور مي کنه و از شهر تبس (Thebes) خارج ميشه.. در اين حال چهار فرزند ازش مي مونه؛ دو دختر و دو پسر.
در انتيگني، دو پسر بر سر تصاحب قدرت و جانشيني مي جنگن.. پولينيسيز در نبرد اوليه شکست مي خوره و ميره از ايالت هاي همسايه، لشکر جمع مي کنه و به تبس حمله مي کنه تا برادر خودش -اتيکليز- رُ شکست بده. البته در اين جنگ هر دو کشته ميشن و لشکر همسايه، به کشور خودشون بر مي گرده..
کريان، به پادشاهي انتخاب ميشه و به عنوان اوليت حکم حکومتي، دستور ميده جسد پولينيسيز خاک نشه و در صحرا بمونه تا غذاي حيوون ها بشه. در اون زمان -بر اساس دين و اسطوره شون- مرده ها بايد آبرومندانه خاک مي شدن و اگه اين اتفاق نمي افتاد، روح اون مرده تا مدت ها در اين دنيا سرگردان ميموند و همين باعث زجرش ميشد. کريان عملاً با اين حکم، خواسته نشون بده پولينيسيز (که برادرزاده ش هم هست) به دليل اين که به کشور خيانت کرده (و از ايالت هاي همسايه بر ضد کشور لشکرکشي کرده) بايد مجازات بشه (تا درس عبرتي شود براي ديگران..!) و براي همين اتيکليز رُ طي مراسم باشکوهي به عنوان يک جنگجوي مبارز که در راه دفاع از کشور کشته شد، به خاک مي سپارن، اما کريان دستور ميده هر کس پولينيسيز رُ بخواد به خاک بسپاره يا براش گريه کنه يا دعا بخونه، بايد سنگسار بشه..
داستان انتيگني از اينجا شروع ميشه..
دو پسر باقي مونده از اوديپ که به همراه طلسم شومي که خدايان بر اوديپ قرار دادن، از بين ميرن و ميمونه دو دختر؛ آنتیگني و ايسمني. بعد از اين که کريان اون دستور رُ ميده، آنتیگني ميگه بايد برم پولينيسيز رُ به خاک بسپارم، اولاً که اون برادرشه و دوماً دستور کريان خلاف دستور خدايان (به خاک سپاري مردگان) هست. اول از ايسمني کمک مي خواد اما ايسمني ميگه ما زن هستيم و قدرتي نداريم و در همه حال بايد از قوانين پيروي کنيم، پس نبايد اين کار رُ انجام بديم..
انتيگني در نهايت پولينيسيز رُ به خاک مي سپاره.. کريان دستور ميده بايد کسي رُ که از دستور سرپيچي کرده رُ پيدا و مجازات کنن.. آنتیگني دستگير ميشه و به زندان ميوفته تا در اولين فرصت سنگسار بشه.. از اونجايي که انتيگني برادر زاده ي کريان هست و همين طور در اثر هشدار درباريان، سنگسار لغو ميشه اما آنتیگني رُ در غار (سياه چاله اي) همراه با مقداري غذا تنها مي ذارن تا خودش از بين بره و خوراکِ جانوران بشه..
پسر کريان، هيمن که عاشق (و در حدِ نامزدِ) انتيگني هست، پدر رُ نصيحت مي کنه که کارش درست نيست و اگه بخواد به لجبازي خودش ادامه بده، باعث از دست دادن پسرش ميشه. اما کريان خيلي خشمگينه (چرا که در آخرين ديدار هم آنتيگني از کار خودش دفاع مي کنه و بر ضد کريان و دستورش حرف مي زنه).. هر دو عصباني ميشن، پسر فحش و بد و بيراه ميگه و از قصر خارج ميشه..
در اين مرحله تايريسياس، کاهن بزرگ شهر که نقش پيامبر رُ در تراژدي هاي يوناني بازي مي کنه (... روزي آتينا (الهه ي خرد رُ در حال آب تني کردن ميبينه، به عنوان مجازات کو ميشه اما چشم درونش روشن ميشه و مي تونسته آينده رُ پيش بيني کنه و واسطه ي خدايان و مردم باشه)، کريان رُ (از طرف خدايان) آگاه مي کنه و بهش هشدار ميده که علائم و شواهد نشون دهنده ي بروز يک مصيبت بزرگه؛ خدايان به خاطر اين فرمان بر کريان خشم گرفتن و صلاح ش در اينه که از کيفر دختر بي گناه (انتيگني) بگذره، بعد خودش به سمت تپه بره و شخصاً جنازه ي پولينيسيز رُ به خاک بسپاره..
کريان يه دفعه به خودش مياد. هر دو دستور قبلي خودش رُ نقض مي کنه. به سمت غار دهشتناکي ميره که دختر رُ در اون زنداني کرده بودن، و از بيرون صداي ناله هايي رُ مي شنوه. وقتي وارد ميشه با صحنه ي وحشتناکي رو به رو ميشه:
هيمن، با دست خودش، معشوقه ش رُ کشته تا کمتر زجر بکشه و زودتر به آرامش برسه و بر جنازه ش در حال اشک ريختنه.. وقتي پدر رُ مي بينه، دشنه اي که همراه داشت رُ در سينه ش فرو مي کنه و در کنار دلداده ش ميميره..
در همين حال به زنِ کريان خبر کشته شدنِ آنتيگني رُ ميدن و اين که هيمن در نظر داره پدرش رُ بکشه و بعد خودش رُ از بين ببره.. وقتي کريان به شهر بر مي گرده، ميبينه زنش که طاقت اندوه فرزند از دست رفته ش رُ نداشته خودکشي کرده.. کريان زماني به اشتباه خودش پي مي بره که ديگه راه بازگشتي نيست و تنها و درمانده شده..
تراژدي آنتيگاني يا آنتيگن يا آنتيگني ، درباره ي فريفتگي يک پادشاه هست. تنش و برخورد ميان کريان و انتيگني، گوياي برخورد ميان فخرفروشي کريان و دين داري انتيگنيه. کريان قهرماني ارسطويي ست: او فردي بلند پايه ست، نه بدکردار و نه بيگناه که دچار اشتباهي تراژيک ميشه. و خودش و نزديکانش رُ به نابودي مي کشونه..
// سيري در بزرگترين کتاب هاي جهان - حسن شهبار
// تاريخ ادبيات انگليس - دکتر امرالله ابجديان
لينک هاي مربوطه:
» مانکي نوتز : نقد و توضيح همه چيز !
» لينک مقالات و کتاب هاي نوشته شده در اين مورد
» نقد و توضيح انتيگني (و اوديپ) در کليفز نوتز
» نقد و توضیح در کلاسیک پيجز (تمامش در يک صفحه ست)
» راهنماي انتيگني (تمامش در يک صفحه ست)
» نقد و خللاصه در بوک رگز
» مقاله اي از لوک سمارت
» جملات معروف نمايشنامه (براي امتحان شايد لازم باشه)
» نقد و خلاصه در کلاسيک نوتز
» لينک سايت هاي ادبي، براي جست و جوي بيشر..