راهب بودايي و فيلسوف ويتنامي، تيج نات هان مطلبي دارد درباره لذت بردن از يک فنجان چاي خوب. مي گويد شما بايد کاملآ در حال حضور داشته، بيدار باشيد تا بتوانيد از چاي لذت ببريد. تنها در هوشياري نسبت به زمان حال است که مي توانيد عطر چاي را ببوييد، طعمش را بچشيد و از لطافتش لذت ببريد. وقتي عميقآ در فکر انديشه گذشته هستيد و يا نگران آينده، از تجربه لذت بردن از يک فنجان چاي هيچ چيز دسگيرتان نمي شود. چشمتان را به فنجان مي دوزيد و چاي تلف مي شود.
زندگي نيز همينطور است، اگر کاملآ در حال حضور نداشته باشيد، پراکنده مي شويد و زندگي مي گذرد. اينگونه است که احساس عطر، ظرافت و زيبايي زندگي را از دست مي دهيد. انگار که زندگي دارد به سرعت پشت سر شما جريان مي يابد.
گذشته تمام شده است. از آن بياموزيد و بگذاريد برود. آينده هنوز نرسيده است. براي آن برنامه ريزي کنيد اما بيهوده نگران آن نباشيد. چون نگراني بي فايده است.
وقتي دست از فرو رفتن در گذشته و آنچه رخ داده است برداشتيد و نگراني درباره آنچه ممکن است هرگز اتفاق نيفتد را نيز کنار گذاشتيد، آن موقع در لحظه حاضر خواهيد بود. آن موقع است که لذت از زندگي را آغاز خواهيد کرد. /
امروز . . .
امروز قبل از اينکه بخواي به گفتن حرفِ نامهربوني فکر کني،
به کسي فکر کن که نميتتونه صحبت کنه.
قبل از اين که در مورد طمع غذات غرولند کني
به کسي فکر کن که چيزي براي خوردن نداره.
قبل از اين که از زن يا شوهرت بنالي
به کسي فکر کن که گريه مي کنه و از خدا يه همدم مي خواد.
امروز قبل از اين که بخواي از زندگي شکايت کني
به کسي فکر کن که خيلي زود به آسمونا رفت.
قبل از اين که از بچه هات بنالي
به کسي فکر کن که بچه، آرزوشه اما نازا ست.
قبل از اين که بخواي سر خونه ي کثيفي که کسي جارو يا تميز نکرده مشاجره کني،
به کسي فکر کن که در خيابون ها شب رُ مي خوابه.
قبل از اين که بخواي بنالي از فاصله ي دوري که مجبوري رانندگي کني،
به کسي فکر کن که همين فاصله رُ طي مي کنه، اما پياده.
و زماني که خسته هستي و از شغلت شکايت مي کني،
به اون بيکار، معلولي و کسي فکر کن که آرزوشه شغل تو رُ داشته باشه.
قبل از اين که بخواي انگشتت رُ به سمت کس ديگه اي بگيري و کس ديگه اي رُ محکوم کني،
به ياد بيار که حتا يکي از ما بدون گناه نيست و همه مون به يک آفريننده جواب پس ميديم،
و زماني که افکار افسرده کننده به نظر ميرسه که تو رُ دلسرد مي کنن،
يه لبخند بر لبت قرار بده، و خدا رُ شکر کن که زنده اي و هنوز مي توني تجربه هاي زميني کسب کني.
زندگي يه عطيه ست
زندگي ش کن.
ازش لذت ببر.
اونو جشن بگير..
ارضاش کن..
روز عالي داشته باشين...
Today . . .
Today before you think of saying an unkind word
Think of someone who can't speak
Before you complain about the taste of your food
Think of someone who has nothing to eat
Before you complain about your husband or wife
Think of someone who's crying out to God for a companion
Today before you complain about life
Think of someone who went too early to heaven
Before you complain about your children
Think of someone who desires children but they're barren
Before you argue about your dirty house someone didn't clean or sweep
Think of the people who are living in the streets
Before whining about the distance you drive
Think of someone who walks the same distance with their feet
And when you are tired and complain about your job
Think of the unemployed, the disabled and those who wished they had your job
But before you think of pointing the finger or condemning another
Remember that not one of us are without sin and we all answer to one maker
And when depressing thoughts seem to get you down
Put a smile on your face and thank God you're alive and still around
Life is a gift
Live it.
Enjoy it..
Celebrate it..
And fulfill it..
HAVE A WONDERFUL DAY . .
فکر کن . . .
مرد از خونه اومد بيرون تا کاميون جديدش رُ تحسين کنه. در کمال حيرت، پسر سه ساله ش رُ ديد که با خوشحالي، با چکش رو رنگ درخشان ماشين مي کوبه و تو رفتگي ايجاد مي کنه. مرد به سمت پسرش دويد، اون رُ به اطراف کوبيد و به عنوان تنبيه با چکش زد به دستش تا باد کرد. وقتي پدر آروم شد، سريع پسرش رُ به بيمارستان برد. اگرچه دکتر نااميدانه سعي کرد تا استخوان هاي خردشده رُ نگه داره، در نهايت مجبور شد که انگشت هاي دو دستِ پسر رُ قطع کنه.وقتي پسر بعد از جراحي به هوش اومد، و بانداژ (نوار زخم) رُ ديد، معصومانه گفت: «بابا، واقعاً در مورد کاميون متأسفم» بعد پرسيد «اما کي انگشت هاي من دوباره رشد مي کنن؟»
پدر رفت خونه و خودکشي کرد.
دفعه ي ديگه وقتي ديدي کسي سر ناهار شير رُ رو ميز ريخت يا شنيدي بچه اي گريه مي کرد، اين داستان رُ به ياد بيار. قبل از اين که صبرت رُ از دست بدي و بخواي از دست کسي که دوستش داري ناراحت بشي، فکر کن. کاميون ها مي تونن تعمير بشن، اما استخوان ها و قلب هاي شکسته معمولاً نه. ما معمولاً در فهم تفاوت يک شخص و يک نمايش مي مونيم. انسان ها (همه) اشتباه مي کنن. ما اجازه داريم اشتباه کنيم، اما کاري که انجام ميديم وقتي عصباني هستيم هميشه باهامون مي مونه. درنگ کنين و بينديشين. قبل از اين که کاري کنين فکر کنين. صبور باشين...
ما حق داريم عصباني بشيم، ولي اجازه نداريم ستمکار باشيم.
Think . . .
A man came out of his home to admire his new truck. To his puzzlement,
his three-year-old son was happily hammering dents into the shiny paint.
The man ran to his son, knocked him away, hammered the little boy's
hands into a pulp as punishment. When the father calmed down, he rushed
his son to the hospital. Although the doctor tried desperately to save the
crushed bones, he finally had to amputate the fingers from both the boy's
hands. When the boy woke up from the surgery and saw his bandaged stubs,
he innocently said, "Daddy, I'm sorry about your truck." Then he asked,
"but when are my fingers going to grow back..?"
The father went home and committed suicide.
Think about the story the next time you see someone spilled milk at a
dinner table or hear a baby cry. Think first before you lose your patience
and become angry with someone you love. Trucks can be repaired.
Broken bones and hurt feelings often cannot. Too often we fail to recognize
the difference between the person and the performance. People make mistakes.
We are allowed to make mistakes. But the actions we take while in a rage
will haunt us forever. Pause and ponder. Think before you act. Be patient..
YOU HAVE THE RIGHT TO BE ANGRY, BUT YOU HAVE NO RIGHT TO BE CRUEL . . .